نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد گروه تاریخ دانشگاه تهران
2 دانشجوی کارشناسی ارشد رشتة ایران¬شناسی دانشگاه تهران
چکیده
یکی از مهمترین دستاوردهای دورۀ مغولان، تسهیل در امر تبادل تجربیّات مختلف ملتها و در نتیجه رشد و توسعۀ برخی از فنون و علومی بود که مورد علاقه و توجّه پادشاهان آن سلسله قرار داشت، صنعت «نسّاجی و پارچهبافی»دردورۀمغول نیزاز این امر مستثنی نبود و شواهد و مدارک تاریخی نشان میدهد که تبادل انواع پارچهها و منسوجات بین ایران و چین در دورۀ مغول افزایش یافته و علاوه بر آن، تجربیّات فنّی «پارچهبافی» ایران و چین نیز در این دوره بهخوبی ردّوبدل شده که از این میان سهم ایران در این تبادلات بسیار قابلملاحظه است. فنون پارچهبافی ایرانی در دورۀ مغول توسعه یافته و صادرات انواع منسوجات ایرانی به چین در این دوره سهم قابلتوجهی در مبادلات دو کشور ایفا مینمود. با همۀ اهمیتی که صنعت نساجی در این دوره دارد، هنوز مطالعهای بایسته در این مورد به انجام نرسیده که یکی از دلایل آن کمبود اطلاعات در منابع تاریخی است، بر این اساس شناسایی و معرفی اینگونه مراجع و منابع میتواند کمک موثری در تداوم مطالعات مرتبط با صنایع دورة مغول باشد، در این مقاله سعی شده تا یکی از منابع مهم دورۀ ایلخانان معرفی شده و اسامی پارچههای مختلف آن دوره با تکیه بر دیگر متون تاریخی عصر شناسایی شود. اساس این مقاله بر نسخۀ خطی«المرشد فی الحساب» استوار بوده ودر دو بخش تنظیم شده است، که در بخش نخست، نسخۀ خطی«المرشد فی الحساب»وویژگیهای نسخهشناسی آنمعرّفیشدهودربخشدوّماسامیپارچههای موجود در این نسخه با بهرهگیری از دیگر متون تاریخی قرائت و به شناسایی آنها پرداخته شده است.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
The Textiles of the Mongol era based on the Manuscript of Al-Morshed fī al-hisāb
نویسندگان [English]
- Muhammad Bagher Vosoughi 1
- Muhammad Hussein Soleymani 2
1
2
چکیده [English]
Facilitating the exchange of different experiences of nations which resulted in the growth and development of arts and sciences was one of the most important achievements of the Mongols and of interests of their kings. The textile and cloth-weaving industry in the Mongol era was not an exception. Historical evidences show an increase in the exchange and trade of fabrics and textiles between Iran and china during the Mongol rule, and additionally, Iranians and Chinese exchanged their technical experiences in such field, however Iranians had a more considerable share. Persian cloth-weaving techniques developed during the Mongols rule and Iran's exports of textiles to China played a great role in commercial exchanges between these two countries in this period. Despite the importance of textile industry in this period, a competent study has not yet committed in such field because of the lack of information on historical resources. Accordingly, recognition and introducing of the sources can be considered as an effective element in progressing historical studies about several industries in Mongol era. It has been tried, in this article, to introduce one of the significant Ilkhanate sources to identify the names of its textiles comparing them with other historical sources. This study has been accomplished on the basis of “Al-Morshed fī al-hisāb” manuscript and is presented in two sections. As the starting point,“Al-Morshed fī al-hisāb” and its codicological descriptions are introduced and then, using other historical sources, the name of existing textiles in this manuscript would be surveyed
کلیدواژهها [English]
- Textile production
- Al-Morshed fī al-hisāb
- Ali bins Hasan Qasani
- Arithmetic
مغولان پس از فتح ایران و چین و تسلّط سیاسی بر این نواحی، میراثدار تجربههای تاریخی دو ملّت بزرگ در عرصههای مختلف شده و توانستند حکومتی تقریباً یکپارچه از چین در شرق تا سواحل شرقی مدیترانه در غرب را بهوجود آورند، این ناحیۀ وسیع و پهناور در واقع مهمترین بخشهای جادۀ ابریشم را شامل میشد و ازاینرو یکی از نتایج مهم حملۀ مغولان، بهوجودآمدن زمینههای مناسب گسترش بازرگانی در این مسیر بود و درحقیقتتبادلات کالاهای گوناگون از نظر نوع و حجم، از رشد و رونق قابلملاحظهای برخوردار شد و کالاها و فرآوردههای مناطق گوناگون از جمله ایران و چین بیشازپیش خرید و فروش میشدند. روابط بازرگانی ایران و چین در دورۀ مغولان وارد مرحلۀ جدیدی شده و حجم مبادلات تجاری و فرهنگی این دو ناحیه به سرعت افزایش یافت و همین امر باعث شد تا تبادل تجربیّات فنّی و علمی بین این دو کشور و در دو مسیر تجارت دریایی و زمینی رونق و رشد قابلتوجّهی یافت، به عبارت دیگر، یکی از مهمترین دستآوردهای این دورۀ تاریخی، تسهیل در امر تبادل تجربیّات مختلف ملتها و در نتیجه رشد و توسعۀ برخی از فنون و علومی شد که مورد علاقه و توجّه پادشاهان مغول قرار داشت، صنعت«نسّاجی و پارچهبافی» نیز از این امر مستثنی نبود و شواهد و مدارک تاریخی نشان میدهد که تبادل انواع پارچهها و منسوجات بین شرق و غرب در دورۀ مغول افزایش یافته و علاوه بر آن، تجربیّات فنّی «پارچهبافی» ایران و چین نیز در این دوره بهخوبی ردوبدل شده که از این میان سهم ایران در این تبادلات قابلملاحظه است. فنون پارچهبافی ایرانی در دورۀ مغول توسعه یافته و صادرات انواع منسوجات ایرانی به چین، سهم قابلملاحظهای در مبادلات دو کشور ایفا مینمود، با اینهمه در مطالعات تاریخی این دوره، تحوّلات صنعت «پارچهبافی ایرانی» و شناسایی انواع و اقسام پارچهها و محصولات متنوّع نسّاجی و کیفیّت رشد و توسعۀ آن کمتر موردتوجّه قرار داشته و از این رو نتایج بایسته و شایستهای از این مطالعات بهدست نیامده است، برای تحقّق این امر و آگاهی از چگونگی رشدوتوسعۀ صنعت «پارچهبافی ایران در دورۀ مغولان»، با توجّه به کمبود مدارک و شواهد تاریخی، در وهلۀ نخست باید نسبت به شناسایی منابع و مراجع اصلی و متون مرتبط با فنون «پارچهبافی» اقدام نمود و از این میان شناسایی منابع فارسی و چینی از اهمیّت بهسزایی برخوردار است. در راستای تحقّق این هدف، در این مقاله برای نخستینبار، ضمن معرفی نسخۀ خطی «المرشد فیالحساب»، با بهرهگیری از بخشی از اطلاعات موجود در این متن به معرفی انواع پارچههای مبادلهای در دورۀ ایلخانان پرداخته میشود تا از این طریق زمینۀ لازم و کافی برای توسعۀ اینگونه مطالعات و تحقیقات فراهم آید. هدف اصلی این مقاله معرّفی یک منبع کمترشناختهشده در این مورد و شناسایی و توصیف انواع پارچههای تولیدی و مبادلهای دورۀ ایلخانان در ایران، با بهرهگیری از دیگر متون و منابع تاریخی است.
این مقاله در دو بخش تنظیم شده است؛ در بخش نخست، نسخۀ خطی «المرشد فی الحساب» و ویژگیهای نسخهشناسی آن معرّفی شده و در بخش دوّم اسامی پارچههای موجود در این کتاب با بهرهگیری از دیگر متون تاریخی قرائت شده و به شناسایی آنها پرداخته شده است.
الف: معرفی نسخۀ خطی «المرشد فی الحساب»
الف- الف) پیشینه
نسخۀ خطی «المرشد فیالحساب» یکی از متون تخصّصی در علم حساب متعلّق به دورۀ ایلخانان است که در واقع نوعی کتاب آموزش علم حساب و نحوۀ بهکارگیری آن در امور دیوانی است، استاد سعید نفیسی در فهرست کتابخانۀ مجلس شورای ملّی، این نسخه را معرفی و شناسانیده است. او این اثر را ذیل نام «المرشد» ضبط کرده و آن را «کتابی در حساب و سیاق و دفترداری» و «نسخهای بسیار گرانبها و محتملاً نسخۀ اصل و منحصربهفرد» توصیف کرده است (نفیسی، 1344، صص121-120). در الذریعه الی التصانیف الشیعه نیز از این نسخه یاد شده است (آغا بزرگ تهرانی 1390،ق، ج 20، ص 304). اخیراً و با انتشار فهرست نسخههای خطی «موسسۀ زبان و ادبیات و هنر تاتارستان» مشخص شده که نسخۀ دیگری از این اثر وجود دارد که سال کتابت آن، 795 هجری است، استاد ایرج افشار در مقالهای تحت عنوان «تازهها و پارههای ایرانشناسی» (صص 201، 202)، این نسخه را معرفی نموده است. بنابراین تاکنون دو نسخه خطی از این اثر شناسایی شده، که نسخۀ اقدم متعلّق به مرکز اسناد و کتابخانه مجلس شورای اسلامیبوده و به شمارۀ 21852 و با عنوان المرشد الحساب ثبت شده ( نفیسی، همان) و نسخۀ دیگر این اثر در موسسۀ زبان و ادبیات و هنر تاتارستان موجود میباشد، که معرفی کوتاهی از آن در «فهرست نسخههای خطی» مؤسسۀ مذکور آمده است(1). جناب آقای علی صفری آققلعه نیز در دو مقالۀ خود یافتهها و برداشتهای قابلملاحظه و نکاتی قابلتأمل از این نسخه را معرفی کرده است ( صفری آق قلعه، 1388و 1389).
در تحقیقات خارج از کشور نیز واتانابه به زبان ژاپنی (2011) در مورد صورتهای دیوانی بر اساس نسخۀ مزبور مقالهای را به نگارش درآورده است.
اینها همه آگاهیهای ما از کتاب المرشد فی الحساب تاکنون است، اما تلاش نگارندگان برای دسترسی بهنسخۀ دوم این اثر- بهجزدوبرگکپی- تاکنون به نتیجهای نرسیده و در این مقاله فقط از نسخۀ مجلس شورای اسلامی بهره گرفته شده است.
الف - ب) ویژگیهای نسخهشناسی اثر
تنها نسخۀ شناختهشده و موجود در ایران تا زمان نگارش مقالۀ حاضر از کتاب «المرشد فی الحساب»، همان نسخۀ «مجلس شورای اسلامی» است که در صد و نود برگِ نوزده سطری کتابت شده، و در صفحاتی که صورت حسابی و سیاقی دارند تعداد سطور، مختلف میباشد. بر روی آستر جلد نسخه، یادداشتی کتابت شده است که سطر اول آن زیر کاربرگۀ کتابخانه قرار گرفته، امّا ادامۀ آن نوشته چنین است: «... وقفه لله للمرضاته/ هذا الکتاب الموسوم/ بالمُرشد فی/ الحساب/ تمت/ سنه 1260» که احتمالاً وقفیبودن نسخه و یا سال پایان مرمت و تجلید مجدّد آنرا نشان میدهد. در آستر الوان آخر کتاب نیز ترنج چهارتکّهای که با کاغذی نخودیرنگ قطاعی شده، به چشم میخورد. نسخه از آغاز و انجامه افتادگی دارد. با این توصیف، نسخه با «حمد و ثنای خالق بیچون و نعت پاکی/ محمد مصطفی باذ و بر اولاد ...» آغاز و با «... افتد چنانک اگر توفیق» انجام مییابد. شمارة یک این صفحهشمار، برگ آغاز، و آخرین شمارۀ آن یعنی سیصد و هشتاد، برگ «خاتمة الکتاب» میباشد.
مؤلف از خود با عنوان «الحسن بن علی» یاد کرده، و در نسخۀ مجلس نام دیگری از او ثبت نشده است، درحالیکه برابر فهرست نسخۀ تاتارستان، نام مؤلف «حسن بن علی القاسانی» است (افشار، همان)، اگرچه به درستی نمیتوان گفت که نویسنده از اهالی «کاسان» واقع در ماوراءالنهر بوده و یا «کاشان» ایران کنونی، زیرا نام قاسان را قدما هم برای کاشان و هم برای کاسان استعمال مینمودهاند. اما نسبت آن به شهر کاشان از توابع اصفهان اشهرتر بوده است (چکنی، 1378) به هرحال از برخی شواهد موجود از جمله کاربرد مکرر نام «کاشان» به دو صورت منقوط و غیرمنقوط در نسخۀ مجلس و همچنین آشنایی کامل نویسنده به جغرافیای عراق عجم در نوشتهاش، میتوان حدس زد که به احتمال بسیار زیاد او از اهالی کاشان بوده است.
مؤلف دیباچۀ کتاب خود را به نام «صدرالدین احمد بن عبدالرزّاق خالدی زنجانی» (- 697 ق) وزیر غازانخان، مشهور به «صدر جهان» نموده است. او در این باره مینویسد:
دیباجه آنرا بزیب و بهای/ نام و القاب مخدوم عالمیان صدر جهان صاحب صاحب قران دستور/ اعظم والی اقالیم کرم آصف سلیمان نهاذ بزرجمهر انوشروان داذ/ مربی ملوک عالم ملجا و ملاذ بنی آدم حاتم ثانی صاحب الممالک/ سلطان الوزرآ کهف الضعفا و الفقرا صدرالدنیا و الدین/ شرف الاسلام و المسلمین المنظور بنظر رب العالمین احمد بن المولی/ الصاحب السعید شرف الدین ابی السعادات عبدالرزاق بن مولی / اقضی قضاه الممالک صدرالدین ابی الوفا احمد بن صدرالدین ابی السعادات/ عبدالرزاق بن المولی شیخ الاسلام شرف الدین ابی یعقوب یوسف/ ابن المولی الاعظم امام ائمه الحرمین زین المله و الدین ابی حفصعمربن/ احمدالخالدی مداللهظلالدولتهو... . (نسخۀخطی کتابخانه مجلس، ص 2).
مؤلف انگیزه و سبب تألیف کتاب را «مطاوعت فرمان بزرگان و اجابت التماس فرزند و دوستان» دانسته و آورده است:
سبب تألیف این مجموع ان بوذ کی چون محیی یخرج الحی من المیت مؤلف/ این کتاب را اضعف عباد الله الحسن بن علی از کتم عدم بصحرای وجود آورد/ و لباس حیوة پوشانید نفس او همیشه جویای علوم و خواهان دانش بوذ/ تا لطف حق عز اسمه دست کیر شد و از ان دریا قطرهی و از ان/ خورشیذ ذرةی بخشید و از علم حساب کی از جمله علوم شریفه است/ و فواید ان همه طوایف را شامل اندک خطی ارزانی داشت و بذان موسوم/ کردانید شکرانه این عطیت را بعضی از نفوس جویا و مستعد کی مییافت/ بقدر وسع از ان بهره ور میداشت و چون نوبت بفرزندان صلبی/ رسیذ و ایشان نیز بقدر استعداد از ان محظوظ کشتند و صبح پیری/ برامذ و روز جوانی بشام رسید یکی از ایشان التماس کرد دستوری را/ کی او را و دیکر براذران و دوستان وقت را کی طالب این علم باشند/ هادی و مرشد بوذ و اصول و قوانین بعضی محاسبات درو مثبت/ و معین باشد و نیز هر وقت یاران خرذمند و بزرکان هنرمند بر لفظ/ گهربار میراندند کی در این فن کی اصحاب از تو فائدت میکیرند تالیفی بایذ/ کرد کی ما را از تو یاذکاری باشذ کی بوقت حساب و وضع انواع رقوم/ مرجوع الیه بوذ و مستفید انرا رهنما اکر چه این ضعیف خوذ را/ در صدد ان نمیدیذ لیکن مطاوعت فرمان بزرکان و اجابت التماس/ آن فرزند و دوستانرا واجب آمذ و لازم شد قدم تقریر در ان راه/ نهاذن و قلم تحریر درین سواد راندن و خوذ را هدف تیر ملامت من صنف / فقد استهدف ساختن و این تالیف موسوم بکتاب المرشد فی الحساب/ پرداختن.. .(همان، صص 1 و 2).
بر این اساس مشخص میشود که این اثر، کتابی آموزشی و تعلیمی در علم حساب بوده است. دربارۀ تاریخ تألیف کتاب باید گفت که در برگ آغاز و انجام، و نیز در انجامۀ ناقص آن از تاریخ تألیف ذکر مستقیمی نشده است، ولی مؤلّف در بخشی از کتاب در این باره مینویسد: «... و در وقت تألیف این مختصر تاریخ هجری سنه احدی و تسعین و ستمائه بوذ/ و تاریخ یزدجردی سنه ...» ( همان، ص 183) و همین تاریخ و تاریخهای دیگر در جایجای نسخه ذکر شده است ( همان، صص184، 188، 190، 192، 195، 199، 214، 215، 218،221، 232، 234).
نویسنده کتاب خود را به دو قسم: تحریر و تقریر تقسیم نموده و آن را به بابها و قسمهای گوناگون برابر جدول پیوست تقسیم نموده است.
ب: اهمیّت « المرشد فی الحساب» در مطالعات تاریخی دورۀ مغول
کتاب «المرشد فی الحساب» از جملۀ متون آموزشی علم حساب و از منابع اصلی بررسی و تحقیق در تاریخ علم دورۀ مغولان بهشمار میآید، پیش از این امّا با چاپ کتاب «شمس الحساب فخری(2)» نوشتة «شمسالدین عمر خنجی فارسی» که اثر خود را در اوایل قرن هشتم هجری به نام یکی از امرای «طیبی(3)» از حکام «کیش» نوشته، و همچنین چاپ «رسالۀ فلکیه(4)» جامعۀ علمی با آثار مشابه آشنا شده است. با این همه آنچه «المرشد فی الحساب» را از دو اثر دیگر ممتاز میکند در وهلۀ نخست قدمت آن و پس از آن، جزئیّات قابلتوجّهی از اطلاعات متنوع تاریخی و فرهنگی و اجتماعی موجود در آن است، به عبارت دیگر حجم و کمیّت اطلاعات متنوع تاریخی موجود در این اثر بسیار قابلملاحظه است، از جمله آگاهیهای قابلتوجه تاریخی و تمدنی در این اثر میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
الف: در باب دوم با عنوان «در لغات و مصطلحات کی در محاسبات بهکار آید»، بسیاری از اصطلاحات مرتبط با علم حساب و سیاق، توضیح و تشریح شده است، این بخش حاوی اطلاعاتی در مورد واژهها و اصطلاحات دیوانی دورۀ مغول است که در دیگر متون به این ترتیب و تفصیل کمتر دیده شده است ( همان، صص 173-167).
ب: در باب سوم و با عنوان «در دانستن رقوم مقادیر و عقد»، دربارۀ اصطلاحات دیوانی مرتبط با مقادیر و اوزان و واحدهای سنجش اقلام، اطلاعات قابلتوجهی را ذکر کرده است (همان، صص 178-173).
ج: در باب چهارم و با عنوان «در نمودار تاریخ و برواة و غیر آن»، انواع تقویمهای بهکار گرفته شده در دورۀ مغول، نام ماهها، کیفیت محاسبات تاریخی مختلف و همچنین نمونههایی از بروات و نحوۀ ضبط و ثبت آنها را آورده است ( همان، صص 198-178).
اینها بخشی از اطلاعات تاریخی و مدنی مندرج در کتاب «المرشد فی الحساب» می باشد که امید است با انتشار این اثر زمینة تحقیق بیشتر فراهم آید.
امّا در بخشی از این کتاب و با عنوان «در محاسبات وجوهات ارتفاعی و خزانه و قابض و خازن و دیگر صاحبتحویلان» مطالب متنوعی در این باب ذکر شده که در این میان ثبت اسامی بسیاری از پارچهها و منسوجات دورۀ ایلخانان به چشم میخورد، از آن جایی که اطلاعات ما در این زمینه بسیار اندک و در حد اشارۀ گذرای منابع و متون ادبی و تاریخی است، در بخش بعدی با بهرهگیری از اسامی ذکرشده و تطبیق این آگاهیها با دیگر متون به معرفی انواع منسوجات دورۀ ایلخانان پرداخته خواهد شد (همان، صص 178-173).
نسخۀ خطی «المرشد فی الحساب» در چند بخش به ذکر اسامی برخی پارچهها و منسوجات پرداخته است؛ از آن جمله میتوان به فصل «محاسبات وجوهات ارتفاعی و خزانه» اشاره کرد که در ذیل عنوان «ذکر خزانه» طاقهها یا قطعات به خط سیاق کتابت شده و در برخی موارد از واحد «ذراع» استفاده شده است ( همان، 237- 139). در فصل «محاسبۀ قابض» نیز صورت تفصیلی پارچهها و تعداد آنها بر اساس واحدهای ذکر شده که در این قسمت برخی از پارچهها با عنوان «الخیطه» ـ دوخته شده ـ ذکر شده است ( همان، ص 267- 252). اگر چه در دیگر بخشها نیز به طور پراکنده از پارچههای دیگر نیز یاد شده، امّا بیشترین اطلاعات در دو فصل ذکر شده تحریر شده است. در این قسمت با بهرهگیری از اسامی ذکر شده در «المرشد فی الحساب» سعی میشود تا ضمن بر شماری آنها، با استفاده از دیگر متون برخی از ویژگیهای این پارچهها مورد مطالعه و شناسایی قرار گیرند:
: الاطلس (= اطلس)
«اطلس» از مشهورترین پارچههای دورۀ مغول و پیشازآناستکه انواع مختلفی داشته است، در متون تاریخی از اطلسِ «معدنی» ( ابن بیبی، 1374، ص59؛ جوزجانی، 1363، ج1، ص342)، «سرخ»( راوندی، 1364، ص261؛ مستوفی، 1364، ص458؛ همدانی، 1386، ص97)، «فرنگی»(حسینی منشی، 1385، ص327)، «رومی»( نسوی، 1384، ص204)،«زیتونی» یا منسوب به «زیتون» ـ نام ایرانی و اسلامی شهر چوانجو در شرق چین استـ (عبدالرزاق سمرقندی، 1383، ص542)،«سیاهدوختهغلافی» ( همان، ج3، ص347 )، «چرخی» که مولانا محمود نظام قاری (1359، ص 18) در باب آن چنین سروده است:
ز تیـغ آتش والای سـرخ هیجا شـد مثال اطلس چرخی به تاب خسقی خور
«خانبالیغی(5)»، «زربفت(6)»، «کاشی(7)» و «یزدی(8)» یاد شده است ( قاری، همان، صص 15،26، 14، 14).
: الطراز (= طراز)
یکی از قدیمترین منابعی که از این پارچه یاد کرده است، کتاب «الموشی او الظرف و الظرفاء» نوشتۀ «محمد بن اسحاق بن یحیی الوشاء» ـ وفات در 325 هجری قمری ـ است (1953، ص163). این پارچه منسوب به شهر «طراز» واقع در ماوراءالنهر بوده و یکی از مشهورترین پارچههای ایرانی محسوب میشود، از آنجاییکه در تقسیمات جغرافیایی قدیم ایران شهر طراز از جمله آبادیهای خراسان بهشمار میرفتهاست (مقدسی، 1411ق، ص260)، در متون تاریخی و ادبی از آن به «طراز خراسانی» یاد شده است (بیهقی، 1374، ج1،ص 66؛ قاری، 1359، صص 31، 70، 173، 139، 154).
: الختاییه (= ختایی)
پارچههای «ختایی» منسوب به «ختا» است. واژۀ «ختا»، تغییرشکلیافتة واژۀ چینی Qidan契丹 «چی دن» بوده، که نام یکی از قبایل ساکن در شمال این کشور است و بعدها ایرانیان نام «ختا» را به همۀ «چین» اطلاق کردهاند(9). در برخی از منابع تاریخی و از جمله در «رسالۀ فلکیه» این نام به صورت «خطاییه» ثبت شده است ( مازندرانی، 1952، ص 243). در «دیوان البسه» از اطلس ختایی و کمخاد ی ختایی یاد شده است(10) که مشخص میکند این پارچهها از واردات چین به ایران است (همان، صص 14 و 75).
: الروسی(= روسی)
از پارچههای منسوب به قوم «روس» است که در دورة ایلخانان از شهرت بسیاری برخوردار بوده است. در منابع تاریخی بهترتیب در «تاریخ یمینی» و «اخبار سلاجقة روم» و «زبدةالتواریخ حافظ ابرو» و «دیوان البسه» از «کتان روسی» یاد شده است (ناصح جرفادقانی، 1374، ص293؛ ابن بیبی، همان، ص133؛ حافظ ابرو، ج1، ص 18؛ قاری، همان، 9).
: العتابیات(= عتابی)
نام یکی از پارچههای دورۀ ایلخانی است که در کتاب «رسالۀ فلکیه» نیز آمده و «والتر هینتس» آن را «عنابیات» قرائت کرده است (مازندرانی، 1952،ص 76)، «عتابی» در نزد مسلمانان به معنای عام پارچه مخطط معمول گردیده است (اقبال، 1384، ص560). «شبانکارهای» نیز در کتاب «مجمعالأنساب» از عبارت «خر عتابی» برای «گورخر» استفاده کرده است ( 1381، ج2، ص288). نام این پارچه در «راحةالصدور» نیز ذکر شده است(11) ( راوندی، 1364، ص 36).
: القصب(= قصب)
نام پارچهای ظریف از کتان نرم و یا حریر بوده است. در متون تاریخی و ادبی اسلامی از جمله در «تاریخ طبری»، «الموشی اوالظرف و الظرفاء»، «تجاربالامم»، «تاریخ بیهقی» و «راحة الصدور راوندی» بهروشنی از آن یاد شده است. (طبری، 1387ق، ج7، ص 250 و جلد 11، ص243؛ همان، ص160؛ مسکویه، 1379، ج 3، ص189؛ همان، ج1، ص204؛ همان، ص 207). برخی از شعرا نیز مانند «منوچهری دامغانی(12)»، «اسدی طوسی(13) »و «نظامی گنجوی(14)» در اشعارشان از این پارچه کردهاند.
: الکتان(= کتان)
از پارچههای مشهور است و در بسیاری از منابع و مآخذ تاریخی و ادبی نیز بدان اشاره شده است. به عنوان نمونه در کتاب «الموشی او الظرف و الظرفاء» نام آن ثبت شده است (همان، ص 161). در «دیوان البسه» نیز انواع کتان با عناوین «کتان روسی(15)»، «کتان صاحبی(16)»، «کتان قرمی(17)»، «کتان مغربی(18)» در قالب شعر آمده است ( همان، صص 9، 134، 134، 137). در «المرشد فی الحساب» نیز کتان روسی ذکر شده است. ( همان، ص 262).
: الکرباس(= کرباس)
از پارچههای مشهور است و در منابع و مآخذ تاریخی و ادبی به وفور دیده شده است.
: الکلهوارات(= کله وار)
نوعی پارچۀ ایرانی است که متون اندکی آن را ذکر کردهاند، از آن جمله «نجمالدین ابوالرجاء قمی» در کتاب «تاریخ الوزراء» از این نام استفاده کرده است (1363، ص 368).
علاوه بر آن در «دیوان البسه» نیز در چند مورد از این پارچه یاد شده است(19) (همان، صص 44، 117، 129، 147).
: الکمخا (= کمخا)
نام چینی پارچهای است که در دورۀ مغول و پس از آن از شهرت برخوردار بوده است و در اصل نام چینی قدیم آن织金花 锦 Zhi-jin-hua-jin «ژی جین خوا جین» بوده که در دورۀ سلسلۀ مینگ این واژه به صورت 金花kim ha «کیم خا» ثبت شده است و در لغت چینی به معنای «گل طلا» است(20). در «زبدة التواریخ» و «منتخب التواریخ معینی» ذکر آن آمده است (حافظ ابرو، 1380، جلد 1، ص18؛ معینی نطنزی، 1383، ص293).
در «دیوان البسه» این پارچه با عبارت «کمخا خانبالیغی»و«کمخای خطایی» نامیده شده و مشخص است که پارچهای چینی است(21) ( همان، صص 154و 75). «ابن بطوطه» و «مازندرانی» نام این پارچه را ثبت کردهاند و «ابن بطوطه» آن را ساختۀ بغداد، تبریز، نیشابور و چین دانسته است (1417، ج 2، ص 191؛ همان، صص 246 و 261).
: الملاه ( = مله)
نوعی پارچه در دورۀ مغولان که بر اساس مندرجات «المرشد فیالحساب» در «هرموز» و «هند» بافته میشده است ( همان، صص237 و 261). «اسفزاری» نیز این پارچه را از ساختههای ناحیۀ «قهستان» دانسته است (زمچی اسفزاری، 1338، ج 1، ص 327). علاوه بر موارد مذکور، در «دیوان البسه» از این پارچه بارها یاد شده است(22) ( همان، صص 15، 18، 40، 45 و 65).
: النسیجات (= نسیج)
از محتوای بسیاری از متون تاریخی میتوان دریافت که نسیج نوعی پارچه از حریر زربافت بوده است. «خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی» به این واژه اشاره کرده و نوشته که این پارچه از طلا بافته میشده است، او در کتاب خود مینویسد: «مشهور چنان بود که به واسطۀ آن که در روزگار مغول جامههای نخ و نسیج و امثال آن که زر در آن تلف میشود بسیار میدارند» ( 1373، ج2، ص 1460). «ابن بی بی» عبارت «زربفت و نسیج» و «جوینی»، «نسیج و انواع زربفت» و «اسفزاری» نیز عبارت «خیمه نسیج زر» را بهکار بردهاند و بنابراین معلوم میشود که جنس این پارچه از طلا بوده است (همان، ص 324؛ 1385، ج 1، ص 174؛ 1338، ص338). همچنین «بلعمی» و «گردیزی» و «سیف هروی» و «ابن بطوطه» در سفرنامۀ خود از این پارچه یاد کردهاند ( 1378، ج 2، ص 801؛ 1364، ص 153؛ 1381، ص 585؛ 1417ق )، ج 2، ص 247). «مارکوپولو» نیز در سفرنامۀ خود از آن ذکر کرده است (1983,vol.1.p.101&1983,vol.1.p.101).
: النخ (= نخ)
دیگر پارچۀ بافتهشده از طلا است ( همدانی، ج 2، ص1460) که در دورۀ مغول از شهرت بسیاری برخوردار بوده است. «ابنبطوطه» سیاح مشهور مراکشی در کتابش در دو مورد «نخ» را بهکار برده است؛ در یک مورد آن را به عنوان «حریر ساختهشده از طلا» معرفی نموده و در مورد دیگر مینویسد «این نوع پارچه در شهر نیشابور بافته میشود» ( همان، ج2، ص189 و ج3، ص57). همچنین «مارکوپولو» در سفرنامهاش از این پارچه با عنوان مصنوعات بغداد یاد کرده است (1983,vol.1.p.101 and 1998, vol.1.p.63).در «رساله فلکیه» این پارچه به صورت جمع و با نام « نخات» کتابت شده است ( همان، ص142) و در خلال ابیات «دیوان البسه» بارها این پارچه به نظم آمده است(23) (همان، صص 40، 72، 177، 77).
: النهالیات (= نهالی)
از مندرجات متون تاریخی برمیآید که این واژه بهمعنای «تشک و تشکچه» بوده است، در «جامعالتواریخ» آمده است که: «روزی بیامد و سلطان بهم بر نهالیچه نشست» (همان،ج 1، ص 657).
همچنین در «مجمع الانساب» آمده است: «مأمون مردی عادل بود و خدایترس و بر مظالم خود نشستی، و هرگز سر بر نهالی و بالش ننشستی و بر نمد نشستی» ( همان، ج 1، ص 366).
نتیجه
تحقیقات تاریخی دورۀ مغول به دلیل گستردگی جغرافیایی حوزۀ پژوهش و همچنین حجم انبوه منابع و مآخذ گوناگون تاکنون به نتایج بایستهای نرسیده است و لازم است که با بهرهگیری بیشتر از متون بین رشتهای و بهویژه نسخههای خطی، محدودۀ این تحقیقات را گسترش داده و بیشازپیش بر مطالعات بین رشتهای تأکید شود. یکی از مواردی که در بین محققان ایرانی توجهی شایسته به آن نشده است، موضوع تبادلات فنی و علمی بین ملتها در دورۀ مغول است که در این مقاله سعی شده تا با بهرهگیری از نسخۀ خطی غیرتاریخی، زوایای ناشناختهای از مبادلات فنی و علمی در موضوع منسوجات دورۀ مغول شناسانده شود. «المرشد فی الحساب» نهتنها از این منظر اهمیّتی خاص دارد بلکه با دقّت و تحقیق بیشتر در این کتاب میتوان به یافتههایی رسید که در متون تخصصی تاریخی و جغرافیایی کمتر به آن اشاره شده است. نامشناسی و ریشهیابی اسامی و معرفی پارچهها و منسوجات متنوع دورۀ مغول بر اساس این نسخۀ خطی باارزش،درواقعتلاشیبراینشاندادناهمیتاینگونهمتون در پژوهشهای تاریخی است.
پینوشت
1- برای آگاهی بیشتر← « فهرست نسخ خطی فارسی موجود در موسسۀ زبان و ادبیات و هنر تاتارستان»، به کوشش گلیازو تدنیف، گازان، 2002. (با کمک و یاری فرزانة ارجمند جناب آقای رشتیانی کپی دو صفحه از نسخة خطی موجود در این مؤسسه در اختیار ما قرار گرفت که از ایشان کمال تشکر را داریم).
2- برای آگاهی بیشتر از این کتاب و محتوای آن←«شمسالدین عمر بن عبدالعزیز خنجی صمکانی فارسی »، شمسالحساب فخری، با گزارش کتابشناسی و نسخهشناسی ایرج افشار، تهران، بنیاد دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
3- برای آگاهی بیشتر از این موضوع ← وثوقی، محمدباقر، نکاتیچند دربارة کتاب شمسالحساب فخری، گزارش میراث (یادنامه استاد ایرج افشار)، دوره دوم، سال پنجم، شمارة چهل و چهار، فروردین و اردیبهشت 1390، صص 173-172.
4- برای آگاهی بیشتر از این اثر← عبدالله بن محمد بن کیا المازندرانی، رسالۀ فلکیه، به تصحیح والتر هینتس، ویسبادن، 1952.
5- (رخی کز آبله مانند نقش کمخا بود / نمود اطلس خانبالغی ز پاکی و فر).
6- (سلطان رخت اطلس زربفت می نهم/ در جیب گویش از در شهوار میکنم).
7- (اطلس یزدی و کاشی و ختایی دیدم / مثل شاه و امیر است و سپاهی دربار).
8- (اطلس یزدی و کاشی و ختایی دیدم / مثل شاه و امیر است و سپاهی دربار).
9- Karl A.Wittfogel and Feng Chia-Sheng, History of Chineses society Liao (907-1125), 1949, pp.1-6.
10- (روی کمخای ختایی چو بدیدم گفتم / الحق آراسته حسنی و جمالی دارد).
11- (گر به دیباهای رنگین آدمی گردد کسی / پس در اطلس چیست گرگ و در عتابی سوسمار).
12- (قصبهای زربفت و خزهای نرم / که پوشندگان را کند مهد گرم).
13- (ز کتان و ابریشم و موی و قز/ قصب کرد پرمایه دیبا و خز).
14- (بر کتان و قصب شد انبارش / زر به صندوق و خز به خروارش).
15- (اگر آنجا آش عروسی است، اینجا کتان روسی است ).
16- (و گردن از کتان صاحبی مدور پیچید ).
17- (و خالش از کلکی مشکین که دلبر نقش دوز بر عذار کتان قرمی زد).
18- (از غایت دقت و طراوت رشک کتان مغربی).
19- ص 44 ( به یکی دلبر خیاط بفرمایم رخت / که برد جامه و بیند که کلهوار کجاست).
ص 117 ( هر که میآرد نشان او را کلهواری رسد/جامهپوشان را دهیدآگاهحالیاین نوید).
ص 129 ( قبای رتبتش چون بخت می دوخت / بر آمد آسمان زو یک کله وار).
ص 147 ( به دست دارنده نامه میلکی و میخکی و کله واری بر سر فرستاده شد).
20- با تشکر و سپاس از دکتر « چیو» Qiuدانشآموخته دانشگاه پکن که در ریشهیابی این واژه اطلاعات مفیدی ارائه نمودند.
21- ص 154( کمخای خطایی هر کوبه خطا بیند/ نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد).
ص 75 ( روی کمخای ختایی چو بدیدم گفتم/ الحق آراسته حسنی و جمالی دارد).
22- ص 15 ( ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف / مله میلک و لالایی بی حد و شمار).
ص 18 ( دلاوری تفک انداز ز آستین قبا/ که خوانیش مله شد در ملا ملامتگر).
ص 40 ( به صوف ارچه برد رشک خاکسار مله/ سمور یقّه و گوی طلا خداداد است).
ص 45 ( از همه رختی به بر کن مله / هیچ رنگی به ز رنگ خاک نیست).
ص 65 ( مشنو ای خواجه تو در مذهب ارباب لباس/ که قبای مله بی صوف صفایی دارد).
23- ص 40 ( ارمک و صوف در این دار نپوشم گویی/که به من چون نخ زربفت حرام است اینجا).
ص 72 ( آنکه تشریف تو را خبر ز نخ رنگین داد/ صوفکی نیز تواند به من مسکین داد).
ص 177 ( به کمسان و نخ گفت این طرفه تر / که از یک گریبان برآمد به سر).
ص 77 ( وان تن که او نیافت در این سر نخ نسیج / رختش به خلد سندس خضر حریر شد).