نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار گروه تاریخ دانشگاه خوارزمی
2 دانشجوی دکترای رشتة تاریخ دانشگاه تهران
چکیده
نوشتار حاضر با هدف نشاندادن تأثیر فضای نوظهور پس از سقوط خلافت عباسی و دورة حاکمیت ایلخانان، بر بینش تاریخنگارانة ابوالقاسم کاشانی، مورخ شیعهمذهب این عهد، درپی پاسخگویی به این سؤال است که رویکرد اسلامی و نگرش شیعی کاشانی بر بینش تاریخنگارانة وی چه تأثیری داشته است. در این جهت، بهنظر میرسد کاشانی از سر دقت، مدارا، واقعنگری و بعضاً مصلحتاندیشی با مسائل مهم و مورد اختلاف تاریخ اسلام برخورد کرده و بهعنوان مورخی آگاه به زمان، رویکردی متفاوت از بیطرفی تا جهتگیری منطقی را در پیش گرفته است. درحالیکه کاشانی پیوسته از وجاهت عقیدتی و جایگاه سیاسی تشیع دفاع میکند، اما تعصب نمیورزد و درصدد جهتگیری علیه پیروان سنت برنمیآید. این مقاله، با درنظر داشتن چگونگی دفاع از تشیع در پرتو فضای گفتمانی عهد ایلخانان، بینش تاریخنگارانة کاشانی را در دو مبحث مرتبط به هم، یکی با عنوان مسائل مهم مورد اهتمام کاشانی در بررسی تاریخ اسلام و دیگری آسیبشناسی تفرقة امت اسلامی، بررسی خواهد نمود.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Abolqasem Kashani’s Historiographical Vision Based on His Beliefs
نویسندگان [English]
- Sayyed Abolfazl Razavi 1
- Hamid Azad 2
1
2
چکیده [English]
Abolqasem Kashani, the Shi’i historian of Ilkhanid era, due to the influence of new situation that appeared after Abbasid Caliphate’s fall and the rise of Ilkhanids, offers a new Historiographical perspective. He tries to avoid prejudice and by accuracy and tolerance, studies history and intends to strengthen the social and political position of the Shi’is; hence he tries to present a logical defense of the Shi’is. The present essay studies the historiographical vision of Kashani in two inter-related sections: the first section will study the position of Shi’is in history and the truth of their claim from Kashani’s standpoint. The second section deals with the pathology of Islamic civilization from his view point. In the essay we continue by examining the causes for the sectarianism in Islam and how Kashani defends the Shi’i truth taking advantage of the new atmosphere of the Ilkhanids.
کلیدواژهها [English]
- Abolqasem Kashani
- Historiography
- belief
- Shiism
- Ilkhanids
مقدمه
دین و مذهب به سبب اهمیتی که در هستیشناسی و بینش مورخان دارند، از مبانی مهم در تبیین تاریخ قلمداد میشوند. البته نوع نگرش دینی و میزان درک عمومی از دین در هر دوره، میتواند سمت و سوی خاصی در این نگرش عمومی ایجاد کند. غلبه وجه فکری خاصی از دین بر جامعه همچون شریعت، طریقت، فلسفه، کلام و غیره، تفاوتهایی را در تاریخنگاری مورخان یک عصر ایجاد میکند. تخصص و تعلق خاطر فکری مورخ به حوزههای مذکور، میتواند عامل تأثیرگذار دیگری باشد. میزان تأثیرگذاری آن عوامل و همچنین شیعه یا سنیبودن مورخ نیز به عمق اندیشة وی و میزان ورودش به سطوح عمیق هستیشناسی موجود در کنه آن حوزههای فکری و مذهبی بستگی دارد. در این مسیر، در صورتی که وجوه برخاسته از شریعت، طریقت، کلام، فلسفه و غیرة مورخ (چه با رویکرد شیعی و چه سنی) در سطوح پایین معرفتی بماند، تاریخنگاری متفاوتی پدید نخواهد آمد و فقط در انتخاب مواد خام تاریخی و جهتگیری، له یا علیه برخی حوادث تفاوتهای عمده را تشکیل خواهد داد (آرام، ص 47).
جمالالدین ابوالقاسم عبدالله کاشانی، کاتب و مورخ دربار ایلخانان در دورة غازان، اولجایتو و ابوسعید، و صاحب سه اثر با نامهای «زبدةالتواریخ»در تاریخ عمومی، «تاریخ اولجایتو» تکنگاری موضوعی، و «عرایس الجواهر و نفایسالاطایب»در جواهر، عطریات و صنعت کاشیسازی، به عنوان مورخی مسلمان و البته شیعی، تحتتأثیر هستیشناسی اسلامی و نیز تعلق خاطر به تشیع، به تاریخنگاری در نیمة دوم دورة ایلخانی اقدام نموده است. کاشانی، تحتتأثیر این هستیشناسی اسلامی و نگرش شیعی، رویکرد دینی و اعتقادی خاصی را در آثار خویش بهکار گرفته است. نوشتار حاضر برآن است تا به واکاوی این رویکرد دینی و اعتقادی بپردازد؛ چراکه واکاوی این رویکرد، به خوبی وی را از سایر مورخان عصر ایلخانی و حتی پیشاایلخانی متمایز میکند. بر این اساس، چنین به نظر میرسد که بینش دینی و گفتمان تاریخنگارانة وی، محصول عصر دگرگونیهای پساخلافت و شرایط ویژهای است که تشیع پس از سقوط خلافت به خود دیده است. بدان سبب که در بررسی رویکرد اعتقادی کاشانی، بیشتر بر زبدةالتواریخ و بهویژه نظرگاه وی نسبت به اسماعیلیه پرداخته شده است، پیش از شروع باید متذکر شد که مأخذ عمدة نگارش تاریخ اسماعیلیه از سوی کاشانی و نیز سایر آثاری که پساز عطاملک جوینی به اسماعیلیه پرداختهاند، قسمت تاریخ اسماعیلیه و ملاحدة جهانگشای جوینی است. اما کاشانی بر اساس جهانبینی و رویکرد مذهبی و تاریخی خاص خویش با گزارشهای جوینی دربارة اسماعیلیه برخورد کرده است. بنابراین طبیعی است که متناسب با نظرگاه خود، جرح و تعدیل و حتی اضافاتی نیز در گزارشهای مذکور آورده باشد. وی با حذف لعن و نفرینهای جوینی نسبت به اسماعیلیه و نیز بیان روایتهای دیگری متناسب با دیدگاه خویش دربارة آنها، تاریخ اسماعیلیه را متفاوتتر تبیین میکند و برداشت متفاوتی را در مقایسه با عطاملک جوینی ارائه میدهد. در جهت تبیین این موضوع و به اقتضای مطلب، هرکجا لازم بوده است برداشت و تفسیر کاشانی با برداشت دیگر مورخان عصر ایلخانی و به ویژه رشیدالدین فضلالله در جامعالتواریخ (که در این مبحث تفاوت چندانی با روایتهایی مذکور در زبدةالتواریخ ندارد) مقایسه شده است.
علاوه بر فقدان پژوهشی روشمند در این خصوص، اهمیت و ضرورت بررسی بینش تاریخنگارانة کاشانی با رویکرد فوقالذکر در این است که کاشانی در عصر حاکمیت ایلخانان و دگرگونیهای حاصل از آن، تنها مورخ ایرانی است که با نظرگاه شیعی به تاریخ پرداخته و منابعی را به زبان فارسی نگارش کرده است. با مقایسة رویکرد اعتقادی کاشانی با مورخان سنیمذهب این دوره، میتوان به گوشهای از تکاپوی فکری ـ فرهنگی تشیع در عهد پس از سقوط خلافت عباسی در جهت گسترش بیشتر عقاید شیعی و حضور فعالتر شیعیان در عرصههای سیاسی و اجتماعی پی برد.
مطالب این نوشتار در دو مبحث مشخص و با روش تبیینیـتفسیری انجام شده است. در این روش، بررسی گزارشهای کاشانی و نیز فهم نظاممندِ موضوعات مورد بحث وی ـکه حامل نگرش تاریخی اوستـ به عنوان تبیین، و استنباط و تحلیل حاصل از گزارشها و تبیینهای وی در حکم تفسیر، مورد نظر بوده است.
1. مسائل مورد اهتمام کاشانی در تاریخ اسلام
کاشانی، مورخی شیعی است که در چارچوب جهاننگری اسلامی به تاریخ میپردازد و بهنظر میرسد که در این چارچوب گرایش متفاوتی نسبت به اهل سنت را ابراز نمیکند. درپرتو همین نگرش متساهلانه و در شرح تاریخ گذشتة مسلمانان در کتاب زبدةالتواریخ (زبدهای از وقایع مهم تاریخ اسلام و پیشااسلام و برگرفته از تواریخ عمومیای همانند ابناثیر، طبری و...) از بزرگان مورد احترام اهل سنت همچون عایشه و ابوبکر به نیکی یاد میکند و با نقل روایت از قول ایشان تساهل عقیدتی خود را نشان میدهد. وی در موضعی از کتاب مذکور چنین میآورد: «...و از عایشه رضوانالله علیها روایت است که رسول را عادت آن بود که هر روز بامداد... به خانه ابوبکر آمدی» (کاشانی، زبدةالتواریخ، نسخة خطی، شمارة 5715، تصویر235؛ نیز بنگرید به همان، نسخة 9067، تصویر 119، ذکر حلیت رسول به روایت عایشه). خبر اسلامآوردن ابوبکر را نیز با این عنوان ذکر میکند: «ذکر اسلام ابیبکر الصدّیق رضیالله عنه» (همان، نسخة خطی، شمارة 5715، تصویر228). در مجموع، در گزارش تاریخ صدراسلام (از هر جایی که نقل مطلب کرده باشد)، همه صحابه را با عنوان «رضیالله عنه» خطاب کرده است. همچنین، در ذکر آخرین حج پیامبر(ص)، که شیعه معتقد به تصریح پیامبر(ص) مبنی بر گزینش علی (ع) و نزول آیة اکمال است، با وجود اشاره به نزول این آیه، اشارهای به علت و شأن نزول این آیه و ذکر حدیث غدیر خم توسط پیامبر(ص) و انتقال جانشینی به آن حضرت نمیکند (همان، تصویر 291؛ نیز بنگرید به همان، نسخة خطی 9067، تصویر116). او پس از ذکر رحلت پیامبر(ص)، بهترتیب به بیان تاریخ عهد خلفای راشدین، بدون هیچگونه جهتگیری و اظهارنظر خاصی پرداخته است. حتی در «عرایس الجواهر» در یک موضع ـ و البته تنها در همین موضع ـ با عنوان «امیرالمومنین» به خلیفة دوم اشاره میکند (کاشانی، عرایسالجواهر و نفایسالاطایب، ص 75). مصادیقی که از نسخههای خطی زبدةالتواریخ ذکر شد، پیش از اینکه متعلق به کاشانی باشند، مسلماً از آثار مؤلفین متقدم بهویژه ابناثیر نقلشده است؛ چراکه از قرن هشتم هجری تاریخهای عمومی بسیاری (همچون زبدةالتواریخ)، اغلب به عنوان خلاصة الکامل ابناثیر، قلمداد میشوند. (ناجی و دیگران، ص30). از اینروی، میتوان گفت امثال کاشانی قصد تلخیص و نقل بدون دخل و تصرف از این اثر (یا هر اثر دیگری) را داشتهاند. البته رویکرد خاص مذهبی وی و نیز فضای تساهلآمیز قرن هشتم نیز این امکان را به وی میداده است که به عنوان مورخی شیعی از یک مورخ سنیمذهب نقل گزارش کند.
کاشانی در تاریخ اولجایتو، هدف از نگارش این اثر را اینگونه ذکر میکند: «... به حکم اشارت کلام ربانی... و وجوب امر «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولیالأمر منکم» خواست که مکافات و مجازات حقوق قدیم و حدیث نعمت او [اولجایتو]، به قدر وسع و طاقت امکان توانایی و مقدرت بگزارد...» (کاشانی، تاریخ اولجایتو، ص 5). همانطور که پیداست، او ضمنی و تلویحی اولجایتو را مصداق اولوالامر میداند؛ و این با تفسیر اهل سنت از این آیه مطابقت دارد. بنابراین باید گفت که کاشانی شیعی، نگاه گستردهتری به دین و فرقههای اسلامی زمانة خویش داشته است. البته اندیشة نخبهگرایانة کاشانی و نیز تشیع و ارادت اولجایتو به خاندان پیامبر(ص) نیز به او اجازه داده است که اولجایتو را در شمار اولوالامر بیاورد؛ یعنی همانگونه که وصاف سنّیمذهب، برای پادشاه ادارهکنندة جامعة زمانة خویش از عنوان اولوالامر استفاده میکند (آیتی، ص 96) کاشانی نیز به همین نحوه عمل کرده است. این درحالی است که در رسالة «فواید اولجایتو»ـ که محتملاً توسط یک عالم شیعی نوشته شده و با توسل به آیات و احادیث به محقبودن حضرت علی(ع) به جانشینی پیامبر پرداخته است ـ معنا و مصداق آیة مذکور بنابر اعتقاد تشیع و از زبان عالمان شیعی (و البته به زبان اولجایتو) چنین آمده است:
«یعنی این است و جز این نیست [که] ولیّ شما خداست و رسول او است و آنکس که نماز گزارد و در حال رکوع، صدقه دهد. و این آیه بعد از این نازل شده که حضرت امیرالمومنین علیه الصلوه و السلام در نماز انگشتری به سائل داد و بهاتفاق همه، این امر مخصوص آن حضرت است، صلوات الله علیه» (فواید اولجایتو، ص47).
در ادامة بحث اثبات حقّانیت علی(ع) و خاندانش در این رساله، عالمان شیعی مطرح در رسالة مذکور به ماجرای غدیرخم و نزول آیة اکمال و حدیث «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» و دیگر احادیث مشعر بر حقانیت علی(ع) نزد اولجایتو اشاره میکنند (همان، صص51-48). اما روایتهای کاشانی در این خصوص متفاوت است و ماهیتی متساهلانه دارد (بنگرید به تاریخ صدر اسلام در نسخة خطی زبدةالتواریخ). در این جهت بهنظر میرسد، کاشانی شیعهمذهب با بینش تاریخی عمیقتر و متفاوتتر از دیگر اندیشمندان شیعی، از روی تساهل و با رعایت احتیاط، درصدد پرداختن (چه در تاریخ اولجایتو و چه زبدةالتواریخ) به هیچیک از این احادیث و تفاسیر، برنیامده است. بیتردید علت دیگر این رویکرد کاشانی، فضای تساهلآمیزی است که دنیای اسلامی پس از سقوط خلافت عباسی، با آن مواجه شد. کاملالشیبی در اثرش پس از اشاره به آزادی و رواج کار شیعیان پس از سقوط خلافت (بهویژه در قرن هشتم) بیان میکند که شیعه پس از آمدن مغول، پرچم عدم تعصب برافراشتند و ادامة این حالت در علامه حلی به اوج خود رسید. او در ادامه میافزاید که یکی از دلایل بروز این همه آسانگیری (آن هم) از این متکلم شیعی آن است که تعصبورزی گذشتگان فقط به پیچیدهتر شدن مشکلات انجامیده، و موجب شده بود که نیکبختی و صلح به تیرهبختی و جنگ تبدیل گردد (الشیبی، ص 108).
با وجود این، باید دانست که کاشانی این بینش اعتقادی متساهلانه را در شرح تمام موضوعات تاریخی بکار نمیگیرد. اگرچه بر اساس این رویکرد به تمامی شخصیتها و وقایع اسلامی با نگاهی متساهل پرداخته، به عنوان یک مورخ شیعهمذهب نمیتوانسته است در بیان تاریخ صدر اسلام، از مسائل اساسی شیعه، به سادگی بگذرد. به همین دلیل است که روایت او از شهادت حضرت علی(ع) و شهادت امام حسین(ع) دو چهرة شاخص و آرمانی در تاریخ تشیع به روایت یعقوبی، مورخ شیعی قرن سوم بسیار نزدیک است. بهنظر میرسد کاشانی در نگارش این قسمت از زبدةالتواریخ، منابع شیعی همچون تاریخ یعقوبی را در نظر داشته است. او «ذکر مقتل امام حسین علیهالسلام» را به تفصیل روایت نموده است (کاشانی، زبدةالتواریخ، نسخه 9067، تصاویر 148- 151). تفصیل این واقعه در زبدةالتواریخ حاکی از گرایش اهلبیتدوستی کاشانی است و نشان میدهد که او نمیتوانسته به سادگی از کنار این موضوع بگذرد. کاشانی در شرح این موضوع، از اجبار یزید برای بیعتگرفتن از امام حسین(ع) خبر میدهد و سپس به رفتن امام حسین(ع) به مکه و از آنجا به کوفه بهسبب نامههایی که کوفیان به او نوشتند، اشاره میکند. کاشانی در شرح واقعه شهادت امام حسین(ع) چنین بیان میدارد:
«...تا همه شهید شدند تا غایتی که امام حسین (ع) پسر خود علیاصغر را بر دست گرفته پیش آن ناپاکان داشت و گفت چگونه آب از وی دریغ میدارید. او را از دست پدر در ربودند و به هوا انداختند و به شمشیر به دو نیم کردند. حسین علیهالسلام چون دید که متعلقان او همه کشته شدند او نیز دعا و مناجات کرد و به مبارزت پیش آمد شمر ملعون بر وی تیغی زد و گروهی از ملاعین طواغیت گرد او درآمدند تا آن حضرت را شهید کردند» (همان، تصویر 150).
او پس از این روایت، خوابی از عبداللهبنعباس نقل میکند که عبدالله در آن خواب دید «پیغمبر(ص) در دست قاروره[ای] داشت، خون حسین(ع) در او جمع کرده و بر آمر و مأمور مقتولان نفرین و لعنت میکرد و میگفت از خدای خون حسین(ع) خواهم خواست» (همان، تصویر 151). همچنان که در روایت دربارة صحابه و بهویژه چهرههای شاخص اهل سنت با نقل بدون تصرف از منابع ایشان تساهل خود را نشان میدهد، در شرح واقعة کربلا، ارادت مذهبی خود را نسبت به تشیع و امام حسین(ع) ابراز میدارد. بنابراین میتوان گفت رویکرد مذهبیای که او در شرح تاریخ صدر اسلام از خود نشان داده است، پذیرش جایگاه سیاسی خلفای راشدین در حکومتداری بعد از رحلت پیامبر، و ابراز محبت و ارادت به خاندان پیامبر بهویژه با توجه به دو محور خلافت حضرت علی(ع) و شهادت امام حسین(ع) را در خود دارد. چنان که ذکر خواهد شد، این رویکرد تا حدودی با رویکرد مذهبیای که در قسمت تاریخ اسماعیلیه زبدةالتواریخ از خود نشان داده است، متفاوت میباشد.
رویکرد خاص مذهبی کاشانی را میتوان با مقایسة آثارش به ویژه زبدةالتواریخ، با آثار مشابه و یا همعصرش، بهخوبی تجزیه و تحلیل و درک کرد. از جملة این آثار، جهانگشای جوینی و نیز جامعالتواریخ، بهویژه بخش تاریخ اسماعیلیة این آثار، میباشد. همانگونه که ذکر شد مأخذ اصلی و عمدة تاریخ اسماعیلیة جامعالتواریخ و زبدةالتواریخ، تاریخ اسماعیلیة جهانگشا است. کاشانی برخلاف قسمت مربوط به تاریخ صدر اسلام در زبدةالتواریخ، در شرح تاریخ اسماعیلیه و بهویژه در «مقدمه در اختلاف مذاهب» آن، نظر واضحی در مورد خلفای راشدین نداده است و به اینکه آیا آنها در این تفرقه و اختلافی که در این مقدمه بدان پرداخته نقشی داشتهاند یا خیر، اشارهای نکرده است. اما از مقایسة تاریخ اسماعیلیه در دو اثر زبدةالتواریخ و جامعالتواریخ رشیدی نکتهای مستفاد میشود و آن اینکه رشیدالدین در این اثر، در آغاز این مقدمه، بعد از اشاره به بعثت پیامبر(ص)کهمردمراارشادو هدایت کرد و سپس اشاره به رحلت او، به خلافت و امامت «سهگانة خلفای راشدین رضوانالله علیهم اجمعین» (رشیدالدین فضلالله همدانی، ص1) اشاره و دربارة آنها چنین بیان میدارد که: «بعد از اقامت نوبت خلافت و تمهید قاعدة سنت و جماعت، ستودة افعال و پسندیدة افعال درگذشتند». رشیدالدین سپس به خلافت «امیرالمومنین علی علیهالسلام» میپردازد که در دوره او، قریش بر منصب او (خلافت)، رشک و حسادت بردند (همان). در این خصوص، کاشانی با توجه به بینش و علایق شیعیانة خود و یا هر دلیل دیگری این بخش از تاریخ اسلام را (جایگاه خلفای سهگانه مذکور در جامعالتواریخ) مغفول گذاشته و تنها به خلافت حضرت علی(ع) و رشک و حسد برخی از صحابه نسبت به جایگاه ایشان اشاره میکند (کاشانی، زبدةالتواریخ بخش فاطمیان و نزاریان، ص 7).
به درستی مشخص نیست که حذف این مبحث (بر خلاف تاریخ صدر اسلام مذکور در زبدةالتواریخ که از منابع پیشین رونویسی شده است)، از روی عمد صورت گرفته است یا خیر. در صورت مثبت بودن پاسخ، باید پذیرفت که او برخلاف تاریخ صدر اسلامش، با خلفای سهگانه که بین حکومت آرمانی پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) وقفه انداختند، چندان روی خوشی نشان نداده است. بر این اساس، باید کمی از تساهل او در دایرة جهانبینی اسلامی که پیشتر بدان اشاره شد کم کرد.
کاشانی پس از سطور حذفشدة مذکور در مورد خلفای راشدین، و اشاره به رشک و حسد برخی از صحابه نسبت به حضرت علی(ع)، معاویه را از جمله صحابهای معرفی میکند که بر منصب او رشک بردند: «که بهحقیقت فرعون آلمحمد بود، و سبب خرابی اسلام و ایمان...» (همان، ص7). کاشانی پس از اینکه بهشدت از معاویه به دلیل ضدیت و جنگ با حضرت علی(ع) و ایجاد اختلاف در جامعة اسلامی انتقاد میکند، از منابعی که عمدتاً شیعی هستند و یا مؤلفین آن به خاندان پیامبر ارادت میورزند روایات، مطالب و اشعاری را بر ضد معاویه نقل میکند. این بخش از زبدةالتواریخ که در جامعالتواریخ وجود ندارد تفاوت رویکرد اعتقادی کاشانی با رشیدالدین، و گرایش او به اهلبیت و ضدیت با بنیامیه به ویژه معاویه و پسرش «یزید لعنه الله علیه» (همان، ص8) را نشان میدهد. کاشانی سپس از کسانی که به خلافت معاویه اعتقاد داشته و دارند و او را پیروی میکردهاند انتقاد میکند. او از این گروه به این دلیل که معاویه و بنیامیه را که به مدت هزارماه بر منابر «لعنت بر علی(ع) و سایر هاشمیان میکردند» و «مطرود و مردود و ملعون» نمیدانند اظهار شگفتی میکند، و خود بهموجب آیاتی از قرآن معتقد است که باید بر معاویه لعنت فرستاد (همان، صص 9-10). این اضافات و نیز حذفیات محدودتر کاشانی در تاریخ اسماعیلیة زبدةالتواریخ نسبت به جامعالتورایخ، نشاندهندة گرایش بیشتر کاشانی به ائمة اثنیعشر در برابر رشیدالدین و حتی مستوفی و وصاف است. شباهت رویکرد اعتقادی کاشانی و رشیدالدین در این است که هردو به این که بنیامیه عامل اختلاف و نفاق در امت بودهاند باور دارند. تشابه دیگر این دو اینست که هم رشیدالدین و هم کاشانی در مقدمة مذکور، بنیعباس را در ایجاد تفرقه، و آزار و اذیت اهلبیت، علویان و سادات ادامهدهندة راه بنیامیه میدانند. در این بین، رشیدالدین، تحتتأثیر فضای زمانه، مانند دیگر مورخان این دوره همچون وصاف، مستوفی و بناکتی که نسبت به اهلبیت و سادات ارادت میورزند و در قسمتی از آثارشان به ائمه اثنیعشری پرداختهاند، نسبت به ایشان اظهار ارادت میکند. به عنوان مثال، مستوفی در تاریخ گزیده، فصل سوم از باب سوم را به ایشان اختصاص داده است و میگوید:
«در ذکر تمامی ائمه معصومین رضوانالله علیهم اجمعین که حجهالحق علیالحق بودهاند، مدت امامتشان از رابع سنه تسع و اربعین تا رمضان سنه اربع و ستین و مأتین دویست و پانزده سال و هفت ماه. ائمه معصوم اگرچه خلافت نکردند، اما چون مستحق ایشان بودند، تبرک از احوال ایشان، شمهای بر سبیل ایجاز ایراد میرود» (مستوفی، ص 201).
بنابراین، مستوفی سنیمذهب همانند سایر مورخان سنی این دوره به عصمت و استحقاق ائمة شیعه اذعان دارد، اما در روایت تاریخی، «واقعیت تاریخی» (خلافت اموی و عباسی) را پذیرفتهاند و با خونسردی به ذکر اوصاف ائمة شیعه پرداختهاند، اما کاشانی شیعه، به ایشان و نیز به امامت ایشان اعتقاد دارد. به همین دلیل کاشانی همانند رشیدالدین به معاویه، تنها «علیه ما یستحق» (رشیدالدین فضلالله همدانی، ص1) نمیگوید، بلکه او را لعن میکند و به نقل از زمخشری او را کسی میداند که «بر خلیفه وقت که امیرالمؤمنین بود خروج کرد، و امام حسن(ع) را زهر داد و شهید کرد» (کاشانی، زبدةالتواریخ بخش فاطمیان و نزاریان، ص 8). این در حالیست که مستوفی و بناکتی چندان به روایت «شهادت» ائمه اذعان نکرده (نک: مستوفی، صص 201-207؛ بناکتی، صص 98-117) و حتی در برخی مواقع به شهادت خلفای عباسی که کاشانی نسبت به آنها اظهار بیزاری کرده است، اشاره میکنند (اشاره به شهادت مستعصم عباسی توسط هولاکو و نیز شهادت عثمان از سوی بناکتی و کشتهشدن خلیفه المسترشد از سوی شبانکارهای (بناکتی، ص 418، ص99؛ شبانکارهای، ص29). تاریخنگار محلی همعصر کاشانی یعنی ناصرالدین منشی نیز در اثر خویش با همین مورخان سنی همگام است. او با این وجود که همانند کاشانی معتقد است که «معاویهبنابیسفیان اختلاف در امت انداخت همچنانکه ابلیس اختلاف در خلیقت، و هرچند کاتب وحی و نقاش رقوم امر و نهی بود... فأما به سبب آنکه در روی امام بهحق و خلیفه مطلق تیغ مقاتلت کشید... به رقم بغی و طغیان مرقوم شد و به سِمت ظلم و عدوان مرسوم گشت...»؛ همدرد با کاشانی در شهادت امام حسین(ع)، در مورد یزید میگوید: «و خلف جلف ناخلفش [معاویه]، ملعون ابد و مخذول سرمد آن راه شقاوت را برید ثانی ابلیس یزید، اول گزندهای که دامن عصمت نبوت را به دندان بیباکی گرفت». همینطور مروانیان را «اقارب و عشایر» معاویه و «جائر عن جائر»، «متغلبان» و «نامستحقان» میداند. با این وجود، نظر او دربارة عباسیان کاملاً برخلاف کاشانی است. زیرا او بسیار ابراز خرسندی میکند که:
«ابومسلم صاحبالدعوه را توفیق آسمانی و عنایت ربانی رفیق گشت و به تیغ آبدار آتشبار صاعقهکردار بسیط زمین را از اوساخ و اوضار تغلب و تجبّر ملوک و امراء بنیامیه و مروانیان مطهر و مصفی گردانید و به مدد کد و جهاد آن صاحبشوکت، آلعباس به عزّ و جلالتی ثابتاساس و ملک و خلافتی بیقیاس سالیان ممتد و عهدهای دراز قد محتظی شدند» (منشیکرمانی، ص 3).
به هرحال، کاشانی بر اساس اعتقاد خود در مقدمه در اختلاف مذاهب، نمیتواند همانند رشیدالدین سنیمذهب، واقعة کربلا که آن را پسر معاویه، «یزید علیه اللعنه» بهوجود آورد مسکوت بگذارد. چراکه او بود که:
«بر وفق الولد سر ابیه، به کربلا، امام حسین (ع) را با هفتاد و اند کس از اولاد علی (ع) شهید کرد، و سر آن حضرت را با اولاد و اطفال و عورات و مخدرات به استهزاء و استخفاف به شام بردند، و یزید علیه اللعنه قضیب بر لب و دندان امام حسین (ع) میزد، بر سبیل افسوس و میخندید» (کاشانی، زبدةالتواریخ بخش فاطمیان و نزاریان، ص 8).
این در حالی است که رشیدالدین همانند کاشانی به طور مشروح به این مسائل نپرداخته و شاید لزومی به بیان آن ندیده است. از این حیث میتوان گفت، رشیدالدین نیز همانند جوینی و کاشانی، به گرایش مذهبی و نوع نگرش خاص خود به رویدادهای تاریخی پرداخته است. البته زمانی که از جدالهای مذهبی سخن به میان میآورد، تدوین تاریخ را قربانی انگیزههای درونی و گرایشهای مذهبی خود نمیکند (خلعتبری، ص85). با همین رویکرد است که رشیدالدین نیز در ذکر تاریخ اسماعیلیه در جامعالتواریخ و در مبحث «مقدمه در اختلاف مذاهب»، همگام با کاشانی (ولی نه بهشدت او)، از بنیامیه و بنیعباس انتقاد میکند و جانب حق امامان شیعی را میگیرد.
در ادامة روایت سرگذشت شیعه در تاریخ اسلام نیز رشیدالدین، به عداوت میان خلفا و سادات در دورة عباسیان و این که «آل علی علیهالسلام در منصب خلافت رغبت بیشتری میکردند» (رشیدالدین فضلالله همدانی، ص2)، و نیز به کشته شدن «سادات علویه» به دست منصور عباسی اشاره می کند (همان، ص3)، اما کاشانی علاوه بر این مطالب، از بیخانمانی، آوارگی و بیچارگی ایشان در دورة منصور عباسی خبر میدهد (کاشانی، زبدةالتواریخ بخش فاطمیان و نزاریان، ص11). رشیدالدین در ادامة روایت خویش، به پیدایش اسماعیلیان پس از مرگ امام جعفر صادق(ع) میپردازد؛ در صورتی که کاشانی هنوز رفتن بهسراغ اصل مطلب (تاریخ اسماعیلیه) را مناسب ندیده، بحث را به شرح سرگذشت امامان شیعی و علویان و ادامة فراز و فرود تاریخ تشیع تا دورة هارون عباسی اختصاص میدهد (همان، صص 12-13). از اشارات کاشانی در ادامة این مقدمه، میتوان فهمید که او بر این عقیده است که در دورة پس از منصور و هارون عباسی نیز (یعنی بقیة دوران عباسی)، بهسبب «تطاول اعادی و استیصال قوای ایشان [ائمه اثنیعشری و در مجموع علویان]...، محبّان ایشان را مجال دمزدن به فضائل و مناقب ایشان» نبوده است. اما او اظهار خشنودی میکند که: «معهذا با قلّت یار و انصار و کثرت اعداء و اضداد این خاندان بزرگوار، فضائل و مناقب ایشان و آثار اخبار ـکه برخی أظهر من الشمس و أبین من الأمس استـ، بر روی روزگار باقیاست» (همان، ص13). هرچند کاشانی به سقوط خلافت عباسی اشارهای نکرده است، تلویحاً میتوان فهمید که رهایی شیعیان و علویان را در اثر سقوط خلافت به دست هولاکو محققشده میداند. بهعبارتی، هولاکو را شخصی میداند که علویان را از ظلم و ستمی که از زمان بنیامیه شروع شد و چندین قرن تا پایان دورة عباسی به طول انجامید رهایی میبخشد. بههمین دلیل است که در ادامة روایت سرگذشت شیعه در دوران خلفای اموی و عباسی، داستان زیارت مشهد امیرالمومنین علی(ع) توسط هولاکو را به عنوان کسی که دشمنان علویان را تهدید میکند ذکر مینماید و چنین میآورد که: «هر که در إطفاء این انوار [منظور فضائل و آثار علی است] کوشد، بر جان خود زنهار خورد، و سبب هلاکت و موجب فلاکت او باشد (همان، صص13- 14). در همین جهت و در راستای همواری شرایط زمانه (دورة ایلخانی) برای گسترش تشیع چنین میآورد:
«از ابتداء اسلام تا امروز هر ساعت دمبهدم اسلام را دولت قویتر است، و رایت منصورتر، و کلمه حق عالیتر... و نور ایمان ظاهرتر... و قواعد دین ممهّدتر، و عهد اسلام مؤکدتر، و ارکان مسلمانی استوارتر... هر روز اعدای دین در اطراف ممالک مهجورتر و معادیان دین اسلام مخذول تر و مقهورتر» (همان، ص14).
در مجموع باید گفت که او در بررسی تاریخ اسلام از دیدگاه شیعی خویش، بنیامیه و بنیعباس را غاصب حق علویان و امامان میداند که در اجرای شریعت هم سستی نمودهاند. بنابراین در ذهن و اندیشة دینی او دو دوره است که حق در جای خودش قرار گرفته و «اسلام را دولت قویتر بوده است»: یکی دورة پیامبر و نیز خلافت علی(ع) و دیگر زمانة خودش که در آن زندگی میکند.
کاشانی در تاریخ اولجایتو و بهویژه در واقعة تغییر مذهب اولجایتو از تسنن به تشیع نیز علایق شیعیانة خویش را به ائمه و تشیع ـ البته نه مثل زبدةالتواریخ ـ آشکارا نشان داده است. در این اثر نیز همانند زبدةالتواریخ، آنچه برای کاشانی مهم است، اسلام، شریعت و درکنار آن محبت به اهلبیت، ائمه و سادات میباشد(1).
در نهایت، باید توجه داشت که «روایت اعتقادی» کاشانی نسبت به خاندان نبوت و امامت مسلماً با «روایت محترمانه» و عاطفی مورخان اهل سنت معتدل دورة ایلخانی متفاوت است. مورخان مذکور متأثر از فضای اهلبیتدوستی زمانه، ارادت خود را در آثارشان گنجانیدهاند؛ اما کاشانی از جایگاه یک مورخ شیعی که به اهلبیت و برتری ایشان اعتقاد قلبی دارد، سخن میگوید. در همین راستا، از اینکه حق در جایگاه خویش قرار نگرفته و به بنیامیه و بنیعباس منتقل شده است اظهار نارضایتی میکند. علاوه بر این، برخلاف این مورخان، بیشک تشکیل یک دولت شیعی که محبّ اهل بیت و ائمة اثنیعشری و نیز مجری شریعت اسلامی باشد در مخیلة او میگذشته است. اهتمام او به غصب حق ائمه و آزار علویان توسط امویان و عباسیان و نیز جانبداری از فاطمیان مصر در زبدةالتواریخ، و همچنین تفصیل خبر چگونگی گرویدن غازان و اولجایتو به تشیع در تاریخ اولجایتو میتواند دلایلی برای درستی این استدلال باشد. بااینهمه، با بررسی آثار کاشانی و نیز تأثیرپذیری او از فضای متساهل مذهبی دورة ایلخانی بهدرستی فهمیده میشود که وی یک مورخ شیعهمذهب غیرمتعصب و بدور از افکار غالیانه شیعی است. بر این اساس باید گفت کاشانی از معدود مورخان شیعی پس از سقوط خلافت تا قبل از برآمدن صفویان است که علاوه بر اهتمام به تاریخ قدسی موردنظر خویش (دور پیامبر و حضرت علی)، «واقعیت تاریخی» (خلافت امویان و عباسیان) را نقد کرده و البته خلافت فاطمیان را حکومت مشروعی دانسته که ادامهدهندة راه حکومت آرمانی حضرت علی(ع) بودهاند.
2.آسیبشناسی انحطاط امت اسلامی از دیدگاه کاشانی
کاشانی در مقدمة تاریخ اسماعیلیة زبدةالتواریخ، در مبحثی با عنوان «در ذکر اختلافات مذاهبمتفرقهاسلامی» درجایگاهیکاندیشمندمسلمانشیعیکهدرعصردگرگونیهای پس از سقوط خلافت زندگی میکند، به علل اختلاف و تفرقه در امت اسلامی پرداخته است که میتوان با عنوان «آسیبشناسی انحطاط امت اسلامی» از آن یاد کرد. کاشانی، مهمترین علّت انحطاط مذکور را تفرقه و اختلاف در امت واحدة اسلامی و پراکندگی و فرقهگرایی در میان مسلمین و نیز منحرفشدن مسیر اسلام از راه درست آن میداند که همانا حکومت ائمة شیعی بود. او در این مقدمه، بهشدت از معاویه و بنیامیه بهدلیل نفاق و اختلافی که در امت اسلامی ایجاد کردند انتقاد میکند (کاشانی، زبدةالتواریخ بخش فاطمیان و نزاریان، صص 7-9). او پس از این میافزاید: «به سبب اختلاف امت، میان اسلامیان فتنه و فساد و خلاف ظاهر شد و امور از قانون شریعت و نهج طریقت منصرف گشت... هر گروهی میلان به جانبی و کسی دیگر کردند و به هر گوشه فرصتی و دعوتی جستند، و به اسمی خاص موسوم گشتند» (همان، ص10). کاشانی در مقدمة مذکور سخت بر معاویة بن ابیسفیان میتازد؛ چنانکه او را «فرعون آلمحمد» میخواند و با شخصیتهای مطعون تاریخ اسلام مانند ابولهب و عبدالله بن ابی سرح برابر مینهد. او معتقد است که «از اثر مکر و مکیدت و تزویر و حیله و تمویه و خدیعت [او] بود که علی با فرزندان و یاران شهید شدند در راه خدای عزوجل» (همان، صص8 ـ 7). کاشانی در ادامه، از آثار نویسندگان شیعی و یا کسانی که به خاندان پیامبر ارادت میورزند مطالبی در جهت احساسات ضد اموی و شیعهدوستی خود نقل میکند: «ربیع الأبرار زمخشری» در طعن معاویه و لعن یزید؛ «العیون و المحاسن مرتضی علمالهدی» در طعن صحابه به ویژه معاویه، و «دیوان سنایی غزنوی و فخرینامه وی» از این جملهاند (همان، صص9 ـ 8). کراهت کاشانی نسبت به معاویه، و در کل بنیامیه، تا بدانجاست که در این زمینه به تأویل آیات قرآن متوسل میشود. چنانکه مینویسد به دلیل آیتی چند میتوان بر او لعنت کرد. از جمله آیة «إنّ ألذین یکتمون ما أنزلنا من البیّنات و الهدی من بعد ما بیّناه للناس فی الکتاب أولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللّاعنون إلا ألذین تابوا وأصلحوا و بیّنوا أولئک أتوب علیهم و أنا التوّاب الرّحیم» (قرآن کریم: 2/159-160) را ذکر میکند (کاشانی، صص9-10).
کاشانی در ادامة این مقدمه، بحث عمیقی را شروع میکند که نشان میدهد نقد و کراهت او نسبت به بنیامیه و سپس بنیعباس تنها بهسبب ظلم و اجحاف ایشان به خاندان پیامبر و اهلبیت (که در نگاه شیعه، پس از قرآن و سیره نبوی سومین ریسمان محکم پرهیز از تفرقه است) نیست، بلکه بدینخاطر نیز هست که آنها در امت واحدة مسلمان اختلاف و تفرقه بهوجود آوردهاند. کاشانی در «مقدمه در اختلاف مذاهب»، بر این نظر است که امت واحد مسلمان در نیمة سدة اول هجری، از خلاف و نفاق معاویه به دو فرقه (و در اصل به سه فرقه) تقسیم شدند: فرقهای که به حطام دنیایی میل داشتند به بنیامیه روی آوردند؛ فرقهای که به آخرت و معاد اعتقاد داشتند به علی و اهلبیت گرویدند؛ و نیز طایفة سوم از هر دو تبرا و بیزاری جستند. کاشانی میافزاید که پیروان معاویه قوم علی را غالی و قوم علی اهل معاویه را به اعتبار خروج بر امام خوارج نامیدند. وی خود گروه سوم را قرامطه مینامد (همان، ص10). بنابراین، براساس نظر کاشانی در نیمة دوم سدة اول و نیز سدة دوم هجری به سبب اختلاف و تفرقة میان امت واحده، که مسبب آن معاویه و بنیامیه بودند، سه گروه بهوجود آمد: علویان، امویان و قرامطه. کاشانی در تمامی آثار خود جانب گروه نخست را دارد، همچنانکه بر کسانی که معاویه را خلیفه دانستند و نیز بر پیروان بنیامیه که «با وجود امام حسین معصوم مظلوم، یزید فاجر فاسق را گزیده بودند» (همان،صص9-10)، بهشدت میتازد.
کاشانی، نهتنها عامل اختلاف و تفرقة مسلمانان را بنیامیه میشمارد، بلکه مخالفت گروه اول (علویان) با خلفا و نیز اعتقاد به خروج مهدی و هادی را به دلیل ظلم و جور ایشان میداند (همان، ص10). بهنظر میرسد منظور کاشانی در مورد خروج مهدی، قیامهای علویان در اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم (همانند قیامهای زید و یحیی علوی در سالهای 122هـ و 125هـ) باشد. او محبت به اهلبیت را در تمام ایام سپریشده (دوران امویان و عباسیان) پایدار میداند و چنین میآورد که: «معهذا با قلّت یار و انصار و کثرت اعداء و اضداد این خاندان بزرگوار، فضائل و مناقب ایشان و آثار و اخبار ایشان که برخی أظهر منالشمس و أبین منالأمس است، بر روی روزگار باقیست» (همان، ص13). در زمانة معاصر خود نیز از ارادت ایلخانان مغولی به ایشان سخن میگوید. بدینسان در نظر کاشانی، با وجود اقدامات و تبلیغات ضد علوی بنیامیه و بنیعباس و نیز غصب حق ائمة شیعه، دوستی و ارادت بدانها تا دورة معاصر پایدار و استوار مانده است. بااینحال، باید دانست که کاشانی غالیان شیعی را، که حضرت علی را در مرتبة اولوهیت مینشاندند، نیز تقبیح میکند. این در حالی است که او پیدایش این فرقه را نه فقط بهخاطر ظلم و ستم بنیامیه میداند، بلکه علت مخالفت علویان و شیعیان با خلفا را نیز در همین امر میجوید. کاشانی بر این عقیده است که علویان بهدلیل ظلم و ستم بنیامیه بود که به مخالفت با خلفا ایستادند و به عقیدة «خروج مهدی و هادی، که مرشد خلایق خواهد بود» دست یازیدند (همان،ص11). وی میافزاید:
«به دلالت حدیث نبوی، ’یظهر فی آخر الزمان أحدی من أولادی، إسمه إسمی و خُلقه خُلقی و هو أشبَه الناس بی یملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراً ‘، خلقی به تمسک این حدیث رغبت کردند و صحبت دعوت ایشان مقبول و مسموع داشتند، به سبب نفرت و ملالت و ضجرت از بنیامیه» (همان).
کاشانی در هیچیک از آثارش، مسائل اعتقادی یک شیعة معتقد و یا عالمی شیعی، همانند مسئلة امامت، غیبت، آخرالزمان و غیره را مطرح نکرده است. به نظر میرسد دلیل مطرح نشدن این مسائل مورد اختلاف شیعه و سنّی نیز در «مقدمه در اختلاف مذاهب» زبدةالتواریخ، بایستی پرهیز و پیشگیری از اختلاف و تفرقه در امت اسلامی بوده باشد. بهعبارتی، کاشانی صلاح نمیدیده است که در هنگام تحلیل زمینههای بروز اختلاف و تفرقه، از این مسائل مورد اختلاف یاد کند. اما کاشانی در تاریخ اولجایتو از محبت و ارادت غازان و اولجایتو به اهلبیت سخن میگوید (کاشانی، تاریخ اولجایتو، صص 93، 94، 100). او در این اثر اگر حمایت چندانی از شیخ یوسفبنمطهر حلّی، عالم شیعی برجستة دورة اولجایتو، و یا سید تاجالدین آوجی، نقیبالنقبای آن دوره، در برابر اهل تسنن نمیکند، به احتمال قوی، براساس همین بینش ضدتفرقهای در جهان اسلام، و نیزرعایتاحتیاطمذهبیاست.بههمیندلیلاستکه در تاریخ عمومیاش، زبدةالتواریخ، از خلفای سهگانه و علی(ع) بهترتیب نام میبرد و به تقدم و برتری حضرت علی(ع) و واقعة غدیر اشارهای نمیکند و در قامت مورخی بیطرف از صحابه روایت نقل مینماید (کاشانی، زبدةالتواریخ، نسخة خطی شمارة9067، تصویر 119، ذکر حلیت رسول به روایت عایشه). او حتی خود در تاریخ اسماعیلیه در زبدةالتواریخ میگوید: «پیش جملۀ مسلمانان محقق است که صحابۀ راشدین و امرای مهتدین همه بزرگ و معتبر بودند» (کاشانی، زبدةالتواریخ بخش فاطمیان و نزاریان، ص9).
کاشانی در بیشتر مباحث زبدةالتواریخ، بر شریعت تکیه میکند و از بنیامیه نهتنها به خاطر ایجاد نفاق و «اختلاف در امت میان مسلمانان»، بلکه بدین سبب که «رعایت و محافظت شریعت نمیکردند» (همان، ص10) انتقاد کرده و فاطمیان و تا حدودی نزاریه (البته تا حسن دوم) را بهدلیل اجرای شریعت ستوده است. بنابراین، شریعت مهمترین عاملی است که کاشانی در ارائة برداشتها و گزینش روایتهای تاریخی دربارة اشخاص و حکومتها لحاظ کرده است.
کاشانی در ادامة آسیبشناسی انحطاط جامعة اسلامی به دورة خلفای عباسی میپردازد و بیان میدارد که در این دوره:
«عباسیان مفتاح طیلسان برانداختند، و در خانها مخفی بنشستند و به ملاهی و فسق و فجور به رخصت فقهای وقت مشغول شدند، و به زیان موصوف گشتند، و از شجاعت و از حمیت دین بیبهره بودند؛ و چون داعیان اعداء و منتهزان فرص از یمین و یسار نظر کردند، میدان از مردان غیور خالی یافتند، و خصمان غافل و امور مهمل، و همتها متقاصر و عزیمتها واهی، و متابعت شهوات و لذات طالب، امر به معروف مقهور، و نهی از منکر آشکارا، در هر گوشه مدعیان فرصتی جستند، و هریک از رأی خود دعوتی ساختند» (همان، ص15).
اما مهمترین بخش از این آسیبشناسی پس از تشریح انحطاط در دو دورة اموی و عباسی، ارائة سه علت بنیادی برای بهوجود آمدن این وضعیت است. از دیدگاه کاشانی این انحطاط، سه علت دارد: (همان، صص15-16)
1. آشکار شدن «ظلم و بیداد» در میان مسلمین که باعث شد «بیگانگان و خصمان دلیر و چیره» شوند. به نظر میرسد، منظور کاشانی از این علت، اجرا نشدن عدالت اجتماعی و رعایت نکردن قوانین عرفی و شرعی است.
2. آشکار شدن «فسق و فجور و عبث و فساد» میان مسلمانان که منجر به سوء استفاده دشمنان شد. در این قسمت منظور کاشانی اجرا نشدن احکام شریعت اسلامی است که منجر به فسق و فجور در امت اسلامی شد.
3. پیدا شدن گروهی میان مسلمین که «افعال خلاف شریعت و رسوم بدعت نهادند» و تأویل و تفسیر قرآن به مراد و هوای خود کردند و گفتند «علم و دانش، آلت خصومت و جدال است... . [بدین خاطر] تعظیم علوم از دلها برفت، و عوام را از صحبت علما و استماع کلام فضلا تنفیر دادند». کاشانی این سومین علّت را پیدایش «بدعت» در جامعة اسلامی و ظهور مبتدعان، یعنی کسانی که برخلاف شریعت عمل نمودند و قرآن را به مراد خویش تأویل و تفسیر نمودند قلمداد میکند. در نگاه اول، بهنظر میرسد که داعیان اسماعیلی منظور اوست، اما با توجه به نظام گستردة فکری که کاشانی در آسیبشناسی انحطاط امت اسلامی از خود نشان میدهد، بعید است منظور او در علت سوم از بدعت و مبتدعان، تنها اسماعیلیه باشد بلکه بایست مفهوم کلیتری را در ذهن داشته باشد که اسماعیلیان تنها یک گروه عمدة آن قلمداد میشوند. به نظر میرسد منظور او از مبتدعان در علت سوم، تمام فرقههایی است که از دین، تفسیری در جهت منافع خود به عمل آوردهاند. در ادامة مطالب مشخص میشود که داعیان، اسماعیلیه، قرامطه، برخی از صوفیه و عرفا، و حتی شیعیان غالی را هم شامل این فرق میداند. در نظر او این گروه کسانی هستند که:
«ملوک و حکام را به منادمت و حکایات نادر مضحک [مشغول داشتند] و از معرفت و علوم و حکمت و احکام نجوم و سعود و نحوس کواکب و تواریخ گذشتگان و پادشاهان سابق، از ادراک لذات و نیل شهوات و حصول مرادها و وصل مشتهیات [باز داشتند]» (همان، ص16).
کاشانی در ادامه به شماری از برجستهترین این مبتدعان اشاره میکند: حسن بصری، بایزید بسطامی، ابنسیرین، محمد واسع، مالکدینار، ابراهیم ادهم، بوبکر شبلی. او حسینبنمنصور حلاج را نیز از جملة این گروه میداند که ادعای ربوبیت و الهیت کرده بود و بدین دلیل سرانجام بهدست وزیر خلیفه کشته میشود (همان، ص22). او همچنین برخی از حاکمان ایرانی را که به دعوت این گروه گرویدند مثل نصربناحمد سامانی (همان، صص 22 و 133) و مرداویج زیاری (همان، ص22) و ابوعلی سیمجور (همان، ص133) را نام میبرد. بنابراین او در تبیین علت سوم از کسانی که با تأویلهای نادرست خود از علم و دانش، عوام و حکام را بازداشتند انتقاد میکند. همانگونه که اشاره شد هرچند ممکن است در ظاهر امر، منظور او از مبتدعان داعیان اسماعیلی باشد، چون در علتشناسی انحطاط، نگاهی کلی دارد، میتوان گفت تمام مبتدعان شریعت از جمله بنیعباس و بنیامیه نیز منظور نظر او بودهاند.
برای کاشانی دورة پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) دورة آرمانی اجرای شریعت است. در نظر او امامان شیعی بهترین مجریان شریعت اسلامی بودهاند. انحطاط امت اسلامی در دورة بنیعباس و بنیامیه او را واداشته تا در ادامه حتی به مقایسة این دورة منحط با دورة پیش از اسلام یعنی دورة اکاسره نیز گریزی بزند. او روزگار پرفساد و اختلاف دورة بنیامیه و بنیعباس را با دورة پیش از اسلام مقایسة میکند که در میان مورخان ایلخانی کمنظیر است. او اظهار میدارد:
«گویند به روزگار اکاسره از آبادانی جهان و عمارات و بلاد... و حفظ ثغرها و ضبط سفرها و کمی فساد و ظلم هیچ نبود. به خلاف [روزگار] اسلام که همة کارها خلاف راستی میرود، از ظهور منازعان و متقلبان. و اشتمال دولت [اکاسره] در هر عصر به جایی، و اختلاف آراء لشکرهای بیگانه در ممالک، هیچکس در دولت اکاسره ندید و نشنید، از غایت عدل و انصاف و راستی و ضبط سیاست و حسن تدبیر.» (همان، ص17)
البته وصاف و جوینی نیز تا حدودی در زمانة خود و بر اساس بینش خود به علتشناسی انحطاط مسلمین دست زدهاند. اما این علتشناسی بر اساس دیدگاه مذهب سنی ایشان صورت گرفته است و نهاد خلافت در نظرگاه ایشان مورد انتقاد واقع نشدهاست. علاوهبراین، برخلاف کاشانی، بیشترین انتقاد ایندو مربوط به دورة معاصرشان میشود. در خصوص جوینی باید گفت که علتشناسی وضعیتی که مسلمین پس از حملة مغول بدان دچار شدند و انتقاد از مسلمین، به لحاظ زمانی مربوط به نیمة اول قرن هفتم است. بههرحال، کاشانی پس از این علتشناسی است که شروع به نگارش تاریخ اوایل داعیان اسماعیلی میکند. بهعبارتی او علت سوم انحطاط را بسط میدهد و شاید تاریخ اسماعیلیه (البته اسماعیلیه مبتدع نزاریه و نه فاطمیان مصر) را به عنوان نمونهای از مبتدعان بررسی میکند. پس از اتمام این مقدمة قابلتأمل که غالباً سخنان و عقاید کاشانی را در خود دارد، مأخذ عمدة او و رشیدالدین در پرداختن به تاریخ اسماعیلیه، تاریخ «ملاحده» جهانگشای جوینی است و لذا ساختار مفهومی، تاریخی و ادبی مشترک با آنها دارد.
نتیجه
ابوالقاسم کاشانی، تنها مورخ شیعهمذهب عهد مسلمانی ایلخانان، اندیشمند بزرگی است که با علوم و فنون مختلفی آشنا بوده است. در مقام مورخی صاحبنظر، اگرچه جایگاه تاریخی او تحتتأثیر ادعای وی علیه رشیدالدین فضلالله -مبنی بر مالکیت معنوی و نوشتاری جامع التواریخ- قرار گرفته است، جایگاه تاریخنگارانة ممتازی را از آن خود دارد. بیتردید بینش تاریخی و روش تاریخنگارانة کاشانی که در پرتو آن دربارة موضوعات موردنظر، فهم نظاممندی ارائه کرده است نیز همانند هر مورخ دیگری تابعی از جهانبینی، گرایش اعتقادی و فضای گفتمانیای میباشد که در آن میزیسته است.
چنان که گذشت، مقالة حاضر در دو مبحث: «مسائل مهم تاریخ اسلام» و «آسیبشناسی انحطاط امت اسلامی» بینش تاریخنگارانة کاشانی و نسبت آن با گرایش شیعی وی را بررسی میکند. به نظر میرسد که کاشانی در تبیین موضوعات تاریخی، بسته به اینکه موضوعات موردنظر در چه دورهای از تاریخ اسلام محقق شدهاند، از مؤلفههای چندی اثر پذیرفته است. در هنگام تبیین تاریخ صدر اسلام و ذکر احوال خلفای نخستین و صحابه به اقتضای ضرورت زمانه، با بلندنظری و رعایت مدارا، با احترام از بزرگان مذهب سنت یاد میکند. چرا که، به عنوان مورخی آگاه به زمان، ضرورت تقریب مذاهب اسلامی و همگرایی جامعه اسلامی در برابر مغولان بیگانه و نومسلمان را درک میکرده و لزومی به دامنزدن به اختلافات کلامی و فرقهای نمیدیده است. این در حالی است که در پرتو شرایط متساهلانة پس از سقوط خلافت عباسی ـ بهعنوان دشمن مغضوب مغول ـ و حاکمیت ایلخانانِ بهدور از تعصب عقیدتی، که فضا را برای بیان تفاسیر و قرائتهای مختلف فکری و عقیدتی هموار کرده بود، پیوسته از وجاهت عقیدتی تشیع و غصب جایگاه سیاسی شیعیان دفاع میکند و بنیامیه و بنیعباس را در ذیل غاصبان و احیاناً مبتدعان تاریخ اسلام به باد انتقاد میگیرد. در این مسیر، کاشانی با جداکردن حاکمان سنیمذهب جامعة اسلامی، از پیروان مذهب سنت و با عدول از جهتگیری و احیاناً تعصب در مقابله با ایشان، از سر عقل و مصلحت به دفاع از تشیع میپردازد و البته با جدا پنداشتن عصر آرمانی تاریخ تشیع ـ در چارچوب دورة حضرت علی(ع) و شرح مظلومیت امام حسین(ع) ـ و شیعیان واقعی از شیعیان غالی و مبتدعین شیعی، سعی در ارائة دفاعی منطقی مینماید. از این حیث، کاشانی، در پرتو فضای نوظهور پس از نابودی بنیعباس و مدارای حاکمان ایلخانی نسبت به مسلمانان، رویکردی متفاوت از بیطرفی تا جهتگیری را در دستور کار قرار میدهد و بیآنکه هواداران مذهب سنت را علیه خویش تحریک کند، گرایش مذهبی خود را در نوشتن تاریخ بهکار میگیرد. حتی آنجا که به جرح و تبدیل گزارشهای جوینی دربارة اسماعیلیه میپردازد و نظرگاه خود را دربارة وجاهت و حقانیت تشیع واقعی به نمایش میگذارد، منطقی عمل میکند و به بهانة دفاع از هممذهبان خویش به نقد و سرکوب پیروان سنت نمیپردازد. هرچند با بهرهگیری از شرایط موجود و دیدگاه حاصل از موقعیت قابلاعتنای تشیع در عهد مسلمانی ایلخانان، تاریخ پیشاخلافت را بررسی میکند، از سر دقت و رعایت انصاف بدین امر مبادرت میورزد. در همین جهت است که میتوان تلاش تاریخنگارانه او را بخشی از تکاپوی فکری ـ فرهنگی شیعیان در راستای تقویت پایگاه سیاسی و اجتماعی تشیع قلمداد نمود.
پینوشت
1-برای اهتمام کاشانی به اسلام و شریعت اسلامی در این اثر نک: کاشانی، تاریخاولجایتو، صص77-81، واقعة خبر چگونگی «شهادت» بولارغوی «غازی» در وقایع سال 707؛ همان، ص 172، واقعة حملة سپاه ناصر سلطان مصر به مردم مسلمان شهر ملطیه در وقایع سال 714؛ همان، صص209-211 و 216، حمایت ییسور مسلمان امیر جغتایی از مسمانان خراسان و ایلخانان؛ و نیز برای اهتمام به تشیع نک: همان، واقعة تغییر مذهب غازان و اولجایتو در وقایع سال 709.