نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد بازنشسته دانشگاه شهید بهشتی
2 دانشجوی دکتری تاریخ، دانشگاه پیام نور
چکیده
عزیزخان مکری از جمله شخصیتهایی است که در مناسبتها و معادلات سیاسی و فرهنگی قاجاریه نقش تعیینکنندهای داشته است. تبیین نقش او در روابط سیاسی و فرهنگی دورۀ ناصرالدین شاه قاجار، راهگشای تحقیقات کاملتری در برهۀ تاریخی مذکور و گرهگشای ابهامات مختلف تاریخی خواهد بود. در راستای پاسخ به ضرورتِ تبیین جامع و گستردهتر از حوادث تاریخی این دوره، در این مقاله، جایگاه عزیزخان در روابط سیاسی ایران و عثمانی، تحلیل و ارزیابی شده و با استفاده از روش تحقیق تاریخی، اهمیت آن مورد واکاوی قرار میگیرد. نتایج حاصل از این تحقیق حاکی از این است که رشد سیاسی عزیزخان در حکومت قاجاریه، بیانگر فضای سیاسی مبتنی بر تبعیضزدایی و عدالتمحوری در توزیع قدرت در دورۀ امیرکبیر است که به کاهش تمایزهای قومی و مذهبی انجامیده است. این نتایج همچنین نشان میدهد که کاهش تنش میان مرزنشینان دو قلمرو، از جمله دستاوردهای رویکرد تنشزدایی عزیزخان در برخورد با التهابات مختلف و کشمکش سیاسی میان ایران و عثمانی به شمار میرود.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Sardar Azizkhan’s Role in Internal and Foreign Policy of Qajar (the years 1253-1258 / 1838-1871)
نویسندگان [English]
- Ali Bigdeli 1
- Rasol Piroti 2
1 Emeritus Professor of Shahid Beheshti University
2 Ph.D Student of History, Paiam noor University
چکیده [English]
Aziz Khan Mukri is one of characters that has good and Decisive role in the political and cultural events of qajar Period. Explain his role in the political and cultural relations during the Qajar period, will opens the door to further research on the disentangling the various uncertainties history.In order to respond to the need for a comprehensive and extensive explanations of historical events of this period, in this paper, the status of Azizkhan in the political relations between Iran and the Ottoman, analyzed and evaluated using the methods of historical research, its significance is analyzed.results of the study indicate that the political development of the Azizkhan express political space based discrimination, Removing discrimination and justice in the distribution of power during the decline distinctions ethnic and religious in AmirKabir led period.These results also show that tensions between the two territories frontiersman, including gains of detente Azyzkhan approach in dealing with various inflammatory and political tensions between Iran and the Ottoman world.
کلیدواژهها [English]
- Aziz Khan Mukri (Brigadier General)
- Amir Kabir
- othmani
- Kurdish
مقدمه
سردار عزیزخان مکری، که عناوینی چون سردار کل عساکر ایران، وزارت جنگ، آجودانباشی و ریاست مدرسه مبارکۀ دارالفنون را درکارنامۀ لشکری و کشوری خود دارد، از جمله کسانی است که در شرایط سخت و روزهای صعب پس از امیرکبیر، تسلیم دربار و خدمتگزار بیگانه نشد. عزیزخان حدود چهل سال (1287هـ.ق -1253هـ.ق) در مشاغل عمدۀ لشکری وکشوری، به مملکت خود خدمت کرده و به دلیل کفایت و کاردانی، نام و آوازۀ بزرگی کسب کرد (تابانی، ص128).
در دورۀ پس از قتل امیرکبیر، که برخی از مردان این سرزمین، در مقابل سیاست انگلیس و قضایایی چون مقاولهنامۀ هرات، آنچنان که باید نتوانستند حافظ مملکت باشند، معرفی عزیزخان مکری، سپهسالاری که در مرزهای ایران و عثمانی در روزهای بحرانی به ثبات و آرامش ایران یاری رساند، میتواند در شناخت شخصیتهای این دورۀ حساس و نقش اقوام و قومیتهای ایرانی در حفظ سرزمین ایران، بهخصوص در مسائل تحدید حدود مرزهای غربی، کمک نماید. در خصوص جایگاه و نقش سردار کل، تاکنون تحقیق جامعی صورت نگرفته و به غیر از مقالۀ عباس اقبال در مجلۀ یادگار، در سال 1326ش. که با عنوان «عزیزخان سردار کل مکری» نوشته شده، کتاب یا مقالهای در بارۀ وی تدوین نشده است. اما در لابهلای اسناد و فرامین حکومتی دورۀ زندگی سردار و کتابهایی که در این دوره نوشته شده و کتب تحقیقیای که به این دوره پرداختهاند، مطالب فراوانی دربارۀ عزیزخان میتوان مشاهده کرد. سؤالات این مقاله عبارتند از: حضور سردار کل در دربار قاجار، تا چه اندازه در روابط ایران و عثمانی مؤثر بوده است؟ کردها تا چه حد از این حضور تأثیر پذیرفتند؟ انتخاب عزیزخان از جانب امیرکبیر چه ارتباطی به معاهدات و تعیین حدود ایران و عثمانی داشته است؟ مقالۀ حاضر، با استفاده از منابعی دسته اولی چون «حقایق الاخبار ناصری»، «المآثر و الآثار» و «تاریخ و جغرافی دارالسلطنۀ تبریز» و نیز منابع تحقیقی همچون «امیرکبیر و ایران»، در صدد پاسخگویی به آنهاست. فرض تحقیق بر این است که حضور شخصیتهای کرد، مانند سردار کل، در دربار قاجار تأثیر زیادی بر همدلی کردها با حکومت، به خصوص در تقابل با عثمانیان داشته است.
جایگاه کردها در روابط ایران و عثمانی در سالهای 1287'1253 هـ.ق
با شکلگیری دولت صفوی در ایران، کردهای مکری در برزخی واقع شدند که بسیار سخت میتوانستند خود را از آن خلاص کنند؛ برزخ دین و مملکت. صفویان، از گرایش مذهبی مکری به تسنن راضی نبودند و در مقابل، دولت عثمانی از این گرایش بهره میگرفت. از طرف دیگر، مکریها راضی نبودند ایران را فدا کنند و به هیچوجه از دین خود نیز دست برنمیداشتند. کردهای مکری با صفویان پیکارهای متعددی کردند؛ پس از چندصد سال، هنوز در ترانهها و فولکلور منطقۀ مکری، مبارزات قلعۀ «دمدم» (۱) را، بهعنوان یادگاری از آن پیکارها، میتوان سراغ گرفت. اما این دشمنیها را باید محلی (مکری با قزلباشان تبریز و ارومیه) دانست نه ستیز کرد با ایران (برزویی، مکریان و اندیشۀ ایران، ص 88). مکریها، به دنبال جدایی از ایران، یا همراهی با عثمانی نبودند. آنها میخواستند دین و مذهب خود را، در مملکت خویش حفظ کنند. اما عثمانیها در این میان، تلاش بسیار کردند که از آنها استفاده کنند. بههمین دلیل، کسانی چون بدلیسی، برای حفظ دین خود، ناچار جانب مقابل را گرفته و بخشهایی از این سرزمین کهن ایرانی را، زیر پرچم ترکان عثمانی بردند. تلاش نادرقلیخان افشار برای حل مشکلات، بهدلیل کارشکنی خلفای عثمانی، بیفرجام بود؛ این موانع تا دوره قاجار تداوم یافت و در دورۀ قاجار نیز در سیاست قبلی، هیچ تغییری ایجاد نشد.
در جنگهای ایران و روس، کردها از خود رشادتهایی برای پاسداری از ایران نشان دادند و از این چشمانداز، انتظارات دولت مرکزی و عباس میرزا از کردها، به طور کامل برآورده شد. «شرایط چنان شد که باب عالی نتوانست از ناتوانی ناشی از جنگ ایران در برابر سپاهیان روس، استفاده کند و کردها را به نافرمانی و آشوب تحریک کند.» (برزویی، اوضاع سیاسی کردستان، ص43) این تجربه، برای امیرکبیر که در تبریز بهسر برده و با توجه به شغل منشیگری، درجریان وقایع قرار داشته، بسیار ارزشمند بوده است.
سیاست امیر، در استفاده از نیروها و منابع انسانی مملکت، بر پایۀ شایستهسالاری و اهمیت نداشتن تفاوتهای مذهبی و قومی مبتنی بوده است. برای وی، هیچ تفاوتی بین کرد، ترک، فارس و... وجود نداشت؛ «سیاست امیر نسبت به ملل متبوعه، بر پایۀ مدارا و حق آزادی و تساوی حقوق اجتماعی قرار داشت» (آدمیت، ص428). وی میدانست که اگر کردها،بهسرنوشتخودمسلطباشند،هیچنارضایتیعمدهایپیشنمیآید؛امادر غیر این صورت،تحریکاتدولت عثمانی، زمینه را برای نارضایتی و سرکشی عشایر کرد هممذهب با عثمانیها، مساعد میکند.
امیرکبیر، با تیزبینی و اعتقاد به شایستهسالاری، متوجه شمال اردلان بود؛ منطقهای که «اتحادیۀ نیرومندی از ایلات مکری بوده و بهترین سوارهنظام را داشت.» (مک داول، ص142) سیاست توجه امیر به کردستان، نتایج زیادی داشت؛ نخست، دولت عثمانی، امکان بهرهبرداری از احساسات مذهبی کردها را از دست میداد. بهرهبرداری دولت عثمانی از احساسات مذهبی در کردستان، تابعی از جنگهای مذهبی دوران صفوی بوده و کردها و آذریهای این منطقه نیز، وارثان تعصبات و کینهتوزیهای این جنگها بودند. دوم، اگر وصول مالیات، پاسداری از مرزها و تدارک نیروی بنیچهیا سربازان عشایری، بهدست حاکمی کرد انجام میگرفت، طبعاً کردها در برابر دولت مرکزی، اطاعت و تمکین بیشتری داشتند. برای این منظور، امیرکبیر، اولا ًسهمیۀ جنگجویان کردستان را افزایش داد؛ ثانیاَ، وی در سال 1268ق. که همراه ناصرالدین شاه، در اصفهان بهسر میبرد، برای بررسی اوضاع، فوج کردستان را به همراه والی کردستان، به اصفهان احضار کرد تا در سفر شاه به آن ناحیه، حضور داشته باشند (برزویی، اوضاع سیاسی کردستان، 33). ثالثاً، امیر، شخصیتهای کردی چون عزیزخان مکری را، که از زمان حضور خود در تبریز او را شناخته و به کاردانی و توانمندیاش اعتماد و اطمینان داشت، به تهران فراخواند (خورموجی، ۲۹۵).
انتخاب عزیزخان در ابتدای کار امیرکبیر، میتواند دلایل دیگری نیز داشته باشد. امیر، در سالهای قبل از صدارت، نمایندۀ ایران در معاهدۀ ارزنةالروم دوم بود؛ او متوجه این موضوع بود که اگر رضایت مردم منطقه کسب نشود، آنها انتخاب دیگری نیز دارند. در سال 1264ق. که امیر، عزیزخان را به تهران فراخواند و منصب آجودانباشی را به وی داد، هنوز مرزهای ایران و عثمانی مشخص نشده بود و رغبت اهالی مرزی به یکی از طرفین، میتوانست تعیینکننده باشد. نامۀ اهالی سردشت به وزارت خارجه، در رمضان 1268ق. (نصیری، اسناد و مکاتبات ایران و عثمانی ، ج2/582) و دیگر مناطق مرزی در روزهای پس از آن، نشان میدهد که مردم این مناطق، ایران را ترجیح دادهاند؛ اما در این دوره، عثمانی تبلیغات زیادی داشت، استفاده از عزیزخان میتوانست سیاست مناسبی از جانب امیر برای جذب کردها به طرف ایران و مقابله با تبلیغات عثمانیها باشد.
حاکمانِ پس از امیر، درس لازم را فرا نگرفتند، بههمین دلیل، به شورشهایی چون شورش شیخ عبیدالله و حمزه آقای منگور دچار شدند. عثمانیها توانستند شیخ عبیدالله را علیه ایران تحریک کرده و غائلۀ بزرگی علیه حاکمیت قاجار ترتیب دهند، همچنین، امکان این را یافتند که از او در جنگ مقابل روسها نیز استفاده کنند. در جنگهای بعدی روس و عثمانی، کردهای ایران، از عثمانی جانبداری کردند، امری که موجب اعتراض روسها شده و باعث فشار آنها به ایران گردید. یکی از موارد این اعمال فشارها نامۀ اعتراضی اینچکوف، کنسول روسیه، به فیروز میرزا، حکمران آذربایجان است که در ۱۳ مه ۱۸۵۴میلادی نوشته شده است (فاروقی، ص 95).
عزیز خان مکری سردار کل
عزیزخان مکری،درحدود سال 1793م/ ۱۲۰۷هـ.ق در سردشت متولد شد، وی «بعد از تحصیلات مقدماتی زیر نظر علمای محلی و به توصیۀ پدر، که از خوانین معتبر اهل مکری بود... راهی تبریز شد.» (تابانی، ص126) به این دلیل که درسخوانده و خوشخط بوده و نیز کلامی نافذ داشته است، با درباریان محمدشاه قاجار ارتباط پیدا کرده و به وسیلۀ آنان، به درجۀ یاوریدر فوج (هنگ) ششم تبریز وارد شده است. نویسندۀ حدیقهالشعراء، در باب توانایی و کفایت عزیزخان، در ابتدای اقامت در تبریز، چنین مینویسد: «فیالجمله از اقران خود برتری داشت و با میرزا تقیخان اتابک، خصوصیت و الفتی داشت.» (دیوان بیگی، ص 1172) «در حملۀ محمدشاه به هرات، با درجۀ سرهنگی از فرماندهان سپاهی بود که هرات را در محاصره گرفت. در 15 رمضان 1216ش، یارمحمدخان، وزیر کامرانمیرزا امیر هرات، امان خواست و درخواست کرد که محمدشاه قاجار، کسی را به داخل شهر بفرستد تا محاصران با او مذاکره کنند. به امر محمدشاه، عزیزخان سرهنگ، به داخل شهر رفته و بهمدت دو روز با یارمحمدخان و کامرانمیرزا مذاکره کرد» (اعتمادالسلطنه، المآثروالآثار، ص1641). بعد با درخواستهای آن دو نفر، و جمعی از سران افغان به میان اردوی محمدشاه برگشت. عزیزخان در این مأموریت، لیاقت و کاردانی خود را به پادشاه ایران نشان داد، بههمین دلیل از آن پس، جایگاه بهتری را در دربار کسب کرد. به قول نادر میرزا: «پس از آن وجیهتر شد.» (نادرمیرزا، تاریخ و جغرافیای دارالسلطنۀ تبریز ، ص 261)
اعتمادالسلطنه، که خود در این دوره زندگی کرده است، در «المآثر و الآثار»، دلیل انتخاب عزیزخان برای مذاکره با شورشیان هرات را، سواد و مذهب سنی وی میداند. «چه هم بالنسبه اهل سواد بود و هم تمایلی به تسنن داشت.» (اعتمادالسلطنه، مآثرالآثار، ج2/ص456). عزیزخان، ضمن گزارش خود به محمدشاه، به وی گفته بود که هدف کامرانمیرزا و یارمحمدخان از مذاکره با ایران، اتلاف وقت بوده تا بتوانند از کمک نیروهای انگلیس استفاده کنند. بعدها، چون معلوم شد نظر عزیزخان صائب بوده، وی بیشتر مورد توجه پادشاه قرار گرفته و به قول نادر میرزا وجیهتر شد.
در سال 1841م برابر با ۱۲۵۶ هـ.ق، ولایت فارس، بر فریدونمیرزا والی فارس شورید و محمدشاه، میرزا نبیخان قزوینی، امیر دیوان را، مأمور رسیدگی و حل قضیه کرد؛ میرزا نبیخان، عزیزخان را با خود به شیراز برد رئیس همراهان خود کرد (بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن 13و13و14 هجری، ج2/ص328). حضور عزیزخان در شیراز، تا سال1226ش، که ناصرالدین شاه به سلطنت نشست، ادامه داشت. در این مدت، عزیزخان ماموریتهایی در مناطق جنوب ایران انجام میداد. در سال1226ش، شیراز را شورشی سخت فراگرفت که در آن عزیزخان نقش بیشتری یافت. «ریشسفیدان شهری، از نظامالدوله درخواست نمودند که عزیزخان سرهنگ، در تکیۀ حافظیه حاضر گشته سخن از در مصالحت و مسالمت کنند.» (اقبال، میرزا تقی خان امیرکبیر، ص43)
امیرکبیر که وارث مشکلات فراوانی از دورۀ صدارت حاج میرزا آقاسی بود و خود نیک میدانست که بهتنهایی، قادر به حل مشکلات نخواهد بود، با درایت و نبوغ شناخت افراد، شخصیتهای ملی و بزرگی چون عزیزخان را یافت؛ از آنجا که یکی از ویژگیهای امیرکبیر، پایبندی به شایستهسالاری بود و همواره سعی میکرد از همۀ ظرفیتها استفاده کند، عزیزخان را به تهران آورد و مقام درخوری به وی داد. «برحسب استحقاق و اهلیت برتری،... پادشاه مصلحت دید اتابک اعظم را امضاء و حکم محکم بر طبق مسئلت و مدعا شرف صدور یافت» (خورموجی، ص 295).
نادر میرزا، از قول عزیزخان، چگونگی احضارش را چنین نوشته: روزی نامهای به خط امیر اتابیگ اعظم، به دستم رسید که در آن نوشته بود «عزیزا بیا تا عزیزت کنم». چون به تهران رسیدم، امیر مرا به حضور شاه فرستاد؛ برفتم، مرا بار دادند، شاهنشاه مرا محترم داشت و فرمود: «نیکو خدمتهای تو به هر جای، اتابیگ اعظم به ما عرضه کرده است. اکنون هنگام پاداش است، تو را به تمامی لشکر ایران آجودانباشی نصب کردم... برو و به کارها هوشیار باش.» (نادر میرزا، تاریخ و جغرافیای دارالسلطنۀ تبریز، صص262-261)
امیر، کفایت و درایت عزیزخان را کاملاً تشخیص داده بود و سردار روزبهروز در دستگاه امیر عزیزتر میشد. مقامی که امیر به او بخشیده بود، یعنی آجودانباشی کل عساکر، در حقیقت قائم مقام امیر بود و سمت امارت نظام، یعنی فرماندهی کل قوا محسوب میشد. سردارکل، با امیرزاده خانم،دومین دختر امیرکبیر ازدواج کرد (ن.ک. حکیمی ص 273؛ پاریزی، ص146؛ شعبانی، ص 57) و بدین صورت بیش از پیش به صدر اعظم مملکت نزدیک تر شد. عزیزخان در حوادث مهم نظامی، مسئولیت اصلی را عهدهدار بود؛ وقتی در رجب 1228ش، شورش بابیۀ زنجان شروع شد، مراقبت کلی کار را به عزیزخان واگذاشتند. هنگامی که «الکساندر نیکولاویچ»، ولیعهد روسیه، برای سرکشی قفقاز به ایروان میآمد، امیر برای ایجاد ارتباط حسنه، عزیزخان را برای استقبال از ولیعهد به ایروان فرستاد. «عزیزخان مکری، با یک قطعه نشان تمثال همایون و یک رشته حمایل آسمانگون که خاصۀ سلاطین و ولیعهدان با عزّ و تمکین است... عازم ایروان گردید.» (خورموجی، ص74)
روزنامۀ وقایع اتفاقیه، در شمارۀ هفتم، دربارۀ ورود عزیزخان به دارالخلافۀ تهران، چنین مینویسد: «عالیجناب مقربالخاقان، عزیزخان، آجودانباشی عساکر منصوره، که از جانب سنیالجوانب، اعلیحضرت پادشاهی که برای مزید اتحاد باحوالپرسی و منزل مبارکی نواب ولیعهد امپراتوری رفته بود از ایروان مراجعت نموده» (وقایع اتفاقیه، شماره7). در اول رجب1267ق، ناصرالدین شاه به همراهی امیرکبیر عازم اصفهان شد. در این سفر، عزیزخان، که آجودانباشی کل عساکر ایران بود، برای نظم قشون شهر و ارگ در تهران ماند و در حقیقت، اختیار تمام کارهای کشوری و لشکری در دست او قرار گرفت.
عزیزخان در منصب عالی لشکری ایران متمکن شده بود و دستورات و توصیههای امیرکبیر را به طور کامل اجرا میکرد. به همین دلیل، از همان آغاز مورد غضب مخالفان امیر از جمله مهدعلیا، آقاخان نوری و پیوستگان ایشان قرار گرفت، ماجرای اعزام سردار برای شورش بابیۀ زنجان و تهنیت ولیعهد روسیه و سپردن امور تهران به سردار، حسادت آنها را برانگیخت و به خصوص در ماجرای سیدعلیمحمد باب، و ترور نافرجام شاه توسط پیروان باب در شمال تهران که این موضوع برای رسیدگی و سرکوب به عزیزخان سردار محول شد، بیشتر موجب حسادت بوده است. در این ماجرا، سردارکل مستقیماً با عمال سفارت انگلیس که سردستۀ آنها، آقاخان نوری بود درافتاد، ایشان، ابتدا به سراغ امیرکبیر رفتند، برای این منظور عوامل بیگانه و دربار با هم بهراه افتادند و بالاخره شاه را نیز با خود همراه کردند و به نتیجه رسیدند (رائین، ص 8).
امیر، در آخرین لحظههای قدرت و حتی در دوران عزل، بر استفاده از قابلیت عزیزخان مکری تأکید کرده است. آنچه از مکاتبههای امیرکبیر و ناصرالدینشاه در دورۀ برکناری امیر برمیآید، این است که شاه، امیر را مطمئن میکند که سردار، در جای خود باقی خواهد ماند. شاه، دو روز پس از عزل امیر، در نامۀ 21 محرم 12۶۸هـ.ق برابر با ۱۶ نوامبر ۱۸۵۱م مینویسد: «آجودانباشی، وزیر جنگ خواهد بود و تمام کسانی که شما، آنها را گذاشتهاید در مقامشان باقی خواهند بود و به قدرتشان نیز افزوده خواهد شد.» (آدمیت، ص 685) ذکر نام عزیزخان و تأکید بر ابقا و ترفیع مقام او، نشان میدهد که امیرکبیر تا چه اندازه در این امر مصرّ بوده است.
سردارکل، پس از عزل امیرکبیر راه او را ادامه داد؛ عزیزخان، مانند سابق بر سر کار خود باقی بود. آقاخان به دلیل حسادت و این که عزیزخان نیز از پرورشیافتگان امیرکبیر بود، تمایل داشت او را نیز به فرجام کار امیر برساند، اما ناصرالدینشاه به دلیل حسن کفایتی که در ادارۀ امر قشون و تربیت افراد، از سردار میدید، علاقۀ زیادی به وی داشت و همواره شایستگی او را میستود و چندینبار او را مورد عنایت قرار داده و خلعت به او داده بود. هرچند این امر، خود بر کینه آقا خان میافزود «دشمنی آقاخان نوری با سردار کل، از آن جهت بود که راز دل شاه از نمّامان شنیده بود که به خلوت از این مرد نکو گوید. بیم داشت که او را برکشد» (نادر میرزا، تاریخ و جغرافیای دارالسلطنۀ تبریز، ص 263) اما جرأت و جسارت برخورد با سردار را نداشت.
امور تبلیغی دارالفنون در دوران تأسیس و راهاندازی به عزیزخان سپرده شد. محمدعلیخان، در 24محرم 1268هـ.ق برابر با ۱۹نوامبر۱۸۵۱م نامهای به عزیزخان نوشت که تأسیس دارالفنون را برای تعلیم «علوم از بابت حکمت و هندسه و معدنشناسی و آداب جنگ به همۀ مردم اخبار و ترغیب و تحریض نمایند.» (آدمیت، ص 356) عزیزخان، بهدلیل شایستگی علمی، بهخصوص در علوم نظامی، در 18ربیعالثانی 1268 هـ.ق برابر با ۱۰فوریه ۱۸۵۲م به ریاست دارالفنون انتخاب شد و از طرف خود، کارهای مدرسه را به محمدخان بیگلربیگی واگذار کرد. «چون وی به سلطانیه مأمور شد، محمدخان به مراقبت در امور نظام نامزد گشت.» (هدایت، ص63) مطمئناً این مدیریت نیازمند توانمندی علمی و دانش سردار بوده است. اشخاصی چون اعتمادالسلطنه گواهی علمی خود را از دست سردار گرفتهاند (خان ملک ساسانی، سیاستگران دورۀ قاجار، ص190).
در سال ۱۲۷۰هـ.ق/۱۸۵۴م روابط عثمانی و روسیه به تیرگی گرایید و در نهایت به جنگ بین این دو دولت انجامید. در این جنگها، فرانسه و انگلستان به یاری عثمانی شتافتند و دولت ایران، که در تعارض طرفداری یکی از دو دولت بهسر میبرد به این اکتفا کرد که چهلهزار سپاهی به فرماندهی عزیزخان سردارکل، به سرحد غربی آذربایجان بفرستد و به سردار مکری دستور داد تا ورود والی جدید امور آذربایجان را سرپرستی نماید. حضور عزیزخان در حدود مرزی، 5 ماه به طول انجامید. «در 1270هـ.ق/ ۱۸۵۴م به علت جنگ روس و عثمانی، عزیزخان از راه احتیاط با لشکری به خوی آمد و مدتی در خوی و بعد تبریز توقف نمود.» (ریاحی، ص262) آقاخان که در پی فرصتی بود، پس از آن که عزیزخان، با چهل هزار مرد سپاهی به سرحدات آذربایجان روانه شد (صمدی، ص 315) و از مرکز دور شد، فرصت دسیسهچینی یافت و شاه را نسبت به سردار کل، بدبین کرد. «تا اینکه صحیفۀ جرایمی مشتمل بر انواع علل و اغلوطهای چند... فراهم کرد.» (افخمی، ص 169) آقاخان، به محض ورود سردارکل به تهران درسال 12۷۳هـ.ق/ ۱۸۵۷م فرمان عزل وی را از همۀ مناصب و مسئولیتها از ناصرالدین شاه گرفت و آن را به دست حاج علیخان حاجبالدوله قاتل امیرکبیر داد.
آقاخان نوری، راه را بر مردان خدمتگزار بست و هرکدام را به گوشهای فرستاد. سردارمکری در محرم 1274هـ.ق/ سپتامبر ۱۸۵۸م به سردشت رفت (سعادتنوری، ص 290). آقاخان به برادرش میرزا فضلالله، وزیر نظام که پیشکار آذربایجان بود، دستور داد که عزیزخان را از سردشت به تبریز فرا خوانده بهنحو توهینآمیزی حسابهای سردشت را از اوطلب کنند. عزیزخان، در این هنگام سخت بیمار بود اما وزیر نظام که از ارتباط نهان عزیزخان با شاه و ارسال نامهها به شاه خبر داشت، برخلاف امر برادر، در ظاهر عزیزخان را فرا خوانده و اذیت کرد، اما در نهان عزیزخان را مطمئن کرده بود که قصد اذیت او را ندارد (نادرمیرزا، تاریخ و جغرافیای دارالسلطنۀ تبریز، 264).
پس از عزل آقاخان از منصب صدارت، بار دیگر عزیزخان «به دربار معدلت مدار شاه احضار، کمافی السابق در خدمات محوله استقلال و اسقرار یافت. در این هنگام، به مدارج اعتلا و اعتبارش افزود، اتابیگی شاهزاده آزاد، و پیشکاری مملکت آذربایجان، ضمیمۀ مشاغل و مناصب سابقش گردید.» (افخمی، ص 169)
در سال 12۷۷هـ.ق/ ۱۸۶۰م ناصرالدینشاه، عزیزخان را به عنوان پیشکار مظفرالدین در آذربایجان انتخاب کرد تا بتواند به کارهای آن ولایت سر و سامان داده آنجا را اداره کند. تأکید و توصیۀ او این بود که به حرف ولیعهد و اتباعش، ترتیباثری ندهد. در واقع، حاکم واقعی آذربایجان، شخص عزیزخان بود و ولیعهد، بهواقع، اختیاری در ادارۀ امور آن ایالت نداشت. براساس همین سیاست ناصری، تقریباً تا زمان مرگ ناصرالدینشاه، آذربایجان که سرحد روسیه و عثمانی بوده و همواره اهمیت زیادی از نظر داخلی و خارجی داشت، اداره میشد. «سردار که شهامتی بسیار داشت کار مملکت از پیش گرفت. مردم مرفه و ممالک معمور بود» (نادرمیرزا، تاریخ و جغرافیای دارالسلطنۀ تبریز، 386) سردار چنان در کار نظام و ترتیب عساکر موفق بود که بعدها در سال 1320ق، حسینقلیخان نظام مافی، دربارۀ ایالت آذربایجان و نیروهای آن مینویسد: «جز در عهد عزیزخان سردار، هیچ وقت قشون آذربایجان را این طور(منظم) ندیده بودم.» (نظام مافی، ص 278)
یکی دیگر از وقایع سال 1239ش، حملات حشمتالدوله به ترکستان و مرو بود تا بلکه اشتباهات آقاخان نوری را در آن ناحیه جبران کند. عزیزخان، برای تدارکات نیروهای آذربایجان و تهیۀ مهمات در این لشکرکشی، زحمتهای فراوانی کشید و به همین دلیل از طرف پادشاه منصب «امیرنویانی» به وی اعطا شد (مستوفی، ص 93).
سرانجام، عزیزخان در تاریخ 18شوال 1287ق (1249ش)،در شهر تبریز و در سرای خودش درگذشت. او را در محلۀ سرخاب تبریز، جنب بقعۀ «سیدحمزه» دفن کردند. ناصرالدینشاه در سفرنامۀ کربلای خود چنین مینویسد:
«روز پنجشنبه، 19/شوال/1287 ق، در پایطاق اتراق شدم، صبح حمام رفته بودم تلگرافی از مستوفیالممالک رسید که شب چهارشنبه هیجدهم شوال 1287 ق، عزیزخان سردارکل، بعد از بیست روز ناخوشی در تبریز فوت شده است، با اینکه سن سردار مرحوم، قریب به هشتاد سال بود، از فوت او بسیار افسوس خوردم.» (ناصرالدینشاه، سفرنامۀ کربلا، 288)
پولاک نیز در سفرنامهاش به نام «ایران و ایرانیان» چنین مینویسد:
«آنها (کردها)، در کارهایشان به صلابت و شرافت شهرهاند، به همین دلیل شاه فعلی (ناصرالدینشاه)، حفاظت شخصی خود و خانوادهاش را به یک سپاهی کُرد به نام آجودانباشی عزیزخان سپرده است، زیرا دیگر میتواند کامل اطمینان داشته باشد که وی در هر احوالی در کنارش خواهد بود.» (پولاک، سفر نامۀ پولاک (ایران و ایرانیان)، ص24)
عزیزخان، صاحب سه پسر به نامهای علیخان، حسینخان و سیفالدین شد. علیخان بهجای پدر، فرمانده فوج چهارم تبریز شده و در قشون ایران خدمت میکرد و زمانی که سردارکل وزیرجنگ شد درجۀ سرهنگی داشت.. سیفالدین که چندبار به حکومت ساوجبلاغ مکری رسید، در حدود سال 1268ش درگذشت. پسرش محمدحسینخان (سیفالسلطنه)، امیری هوشمند، با اطلاع و مورخ بوده و در شهامت و شجاعت شهرت بهسزایی داشته است. دمرگان دربارۀ او چنین مینویسد:
«مردی باهوش و فراست بود، به زبانهای ترکی، فارسی، عربی و کردی آشنایی داشته و کمی هم انگلیسی و آلمانی میدانسته و هرچند دانشگاه نرفته و به خارج هم برای تحصیل مسافرت ننموده، بر ایرانیانی که برای مطالعه به اروپا رفتهاند پیشی جسته است.» (دمرگان، جغرافیای غرب ایران، ج2/43)
او، به سال1292ش، وقتی که امرای ترک عثمانی به آذربایجان حمله کردند، کشته شد (سپهر، ایران در جنگ بزرگ 1918-1914، ص92) «از محمدحسینخان، تنها، پسری به نام علیخانسردار باقی ماند که به نداری و پریشانی سر به بالین خاک نهاد و بدینسان خاندان سردار خاتمه یافت.» (بدلیسی، شه ره فنامه (میژوی ماله میرانی کوردستان)، ص376)
اهمیت حضور عزیزخان مکری در دربار قاجار
قدرتگیری عزیزخان مکری در دورۀ قاجار، موجب کنترل بیشتر دولت مرکزی بر مناطق کردنشین و احساس نزدیکی بیشتر مردمان مرزنشین کرد با مرکزنشینان بوده است. «چون عزیزخان سردارکل، از آن طایفه، در آستان شاه نامبردار گشت و به مراتب و مقامات عالیه ارتقاء نمود، لاجرم کارهای آن دیار با رونق و سامان گردید.» (بن رستم بابایی، ص175)
ارتقاء عزیزخان بهعنوان فردی سهیم در قدرت عصر امیرکبیر، ثابت کرد که امیر، در انتخاب خود و توجه خاص به این منطقه، اشتباه نکرده است؛ چون کردهای منطقه، از همان ابتدای تاریخ ایران، مدافعان خوبی برای مرزهای غربی ایران بوده و حق طبیعی خود میدانند سهمی از قدرت را در اختیار داشته باشند. هرچند جانشینان امیر، از این موضوع استفاده نکرده و درس لازم را فرا نگرفتند؛ تا زمانی که کار به قیام شیخ عبیدالله رسید، دولت ایران تا حدودی به خطای خود پی برد و فهمید که آن حکامی که از پایگاه محلی قدرت بهرهمند نیستند، عملاً در ادارۀ امور ناتوانند و به همین دلیل، بعدها امیرنظام گروسی و سیفالدین مکری، از اعقاب سردارکل استفاده کردند. عزیزخان، نه تنها در مسائل مناطق کردنشین غرب ایران، بلکه در شرق ایران و در قضیۀ هرات، درسالهای 1254-1253 ق، خدمات ارزندهای نشان داده بود. وی به مسئلۀ افغانستان، عمیقاً حساسیت داشت و به هنگام مقاولهنامۀ هرات در 1853م، و قرارداد پاریس در 1857م، بهمناسبت تعصب شغل نظامیگری و عرق وطنپرستی و نقش قبلی که در این قضایا از زمان محمدشاه داشت، هروقت با شاه بود، بیپرده از خیانتهای آقاخان نوری میگفت.بههمینسبب،اغلبمحققینوپژوهشگران معاصر، سردارمکری را از اصلیترین عوامل شناساندن واقعیت وجودی آقاخان، به ناصرالدینشاه و برکناری وی از صدارت میدانند (تابانی، ص128). همچنین سردارکل، توانست بهعنوان عنصری سنیمذهب، در خدمت حکومت ایران سیاستهای عثمانی را در مورد استفادۀ ابزاری از کردهای سنی، نقشبرآب کند. حضور سردار کل در برخورهای مرزی، به عنوان فرمانده کل نیروهای ایران، بهخصوص در شرایط جنگهای عثمانی با روسیه بسیار مؤثر بوده است.
استفاده ناصرالدینشاه از عزیزخان بهعنوان پیشکار آذربایجان، با توجه به همجواری این ایالت با روس و عثمانی، و تحریکات آنها در این ایالت، نشانۀ اهمیت عزیزخان نزد شاه و اقرار بر توانمندی اوست. امینالدوله در خاطرات سیاسی خود، زبان به اعتراف میگشاید. «ناصرالدینشاه، همیشه حاکم واقعی آذربایجان را از تهران روانه میکرد، مثل سردار مکری و امیرنظام گروسی.» (امینالدوله، ص253) همراهی عزیزخان در صدر کارها، موجب رونق و سامان ولایت مکری و همراهی مردمان آن دیار با دولت مرکزی میشد.
نقش عزیز خان مکری در روابط ایران و عثمانی
سردارکل، پایبند به مذهب اهل سنت بوده است؛ چنان که یکی از دلایل اعزام او به نزد شورشیان هرات در سال 1253ق، همین مذهب تسنن وی و هممذهب بودن وی با کامران میرزا و یارمحمدخان، شورشیان هرات بوده است؛ چنان که اعتمادالسلطنه تصریح میکند، وی «تمایلی به تسنن داشت.» (اعتمادالسلطنه، چهلسال تاریخ ایران دردورة پادشاهی ناصرالدین شاه، ج2، ص456) انتصاب عزیزخان، به دلیل مذهب سنی او توانسته است بر روابط دو قدرت همسایۀ ایران و عثمان تأثیر زیادی داشته باشد؛ چون در این دوره، عثمانی تلاش میکرد از حربۀ تبلیغی خلافت بر مسلمانان، و اتحاد اسلام، برای جذب کردهای سنیمذهب ایران و بهخصوص ولایت مکری، که از دورۀ صفویه ناراحتیهای فراوان به سبب تفاوت مذهبی خود با حاکمان دیده بودند، استفاده کند. اما امیرکبیر، که هیچ اعتنایی به تفاوت مذهبی نداشت، با انتخاب عزیزخان، راه را بر عثمانیها بست و آنها نتوانستند از تبلیغات خویش بهرۀ بیشتری ببرند. با وجود و حضور سردارکل، عثمانیها که همیشه شیعهستیزی را دامن میزدند، ساکت شدند؛ به این دلیل که در این دورۀ زمانی، شخصی چون سردارکل در رأس امور بوده، کردها از دولت مرکزی اطاعت و تمکین بیشتری داشتهاند و این، از خصوصیات مردان کرد و بهخصوص عشایر مکری است که در مقابل حاکمانی از جنس خود، اطاعتپذیری بیشتری دارند و در مقابل دیگران، عصیان و سرکشی میکنند.
حضور سردار کل به عنوان آجودانباشی کل عساکر ایران، نهتنها باعث شد که کردهای سنیمذهب در مرزهای امپراتوری عثمانی، تمایل کمتری به آن امپراتوری داشته باشند، بلکه سردار کل نیز، خود شخصاً در مصدر امور امنیت کشور تلاش فراوانی کرد تا مرزهای ایران را از طرف دولت عثمانی، ایمن کند. گرچه روسها، کمکهای مردم سنیمذهب شهرهای کردنشین مرزی ایران به عثمانیها را، از جانب سردارکل قلمداد میکرده، از دولت ایران درخواست پیگیری موضوع را داشتهاند؛ چنان که اینچکوف در تاریخ 13مه 1854م، به حکمران آذربایجان نوشته که «مردم سردشت، به سمت دولت عثمانی تفنگ، خنجر و سایر چیزها میفرستند و این همه، به توسط آدمهای امیرالأمراءالعظام، سردارکل روی میدهد.» (فاروقی، ص 95) اما انتصاب سردار در این شرایط، که روسها او را متهم کرده و از جانب دیگر افغانهای سنیمذهب، از ناصرالدینشاه خواستهاند که به آنها اجازه دهد که از طریق ایران، به عثمانیها کمک کنند، «اهالی ممالک افغانستان متفقالقول، یک نفر ایلچی خدمت شاه ایران فرستادند که امروز، پادشاه اسلام را با طایفه کفار غوغا و کارزار است و بر عهدة عموم مسلمانان لازم است شرایط اعانت و امداد بهجا آورند. ما همگی حاضر هستیم اگر تو نیز از زمرۀ اسلام هستی، عسکر خود را برداشته با ما آمده، طریق مساعده را مرعی نموده رواسم اعانت و امداد بهعمل آید و الاّ جواب کن که ما تکلیف خود را بدانیم.» (نصیری، اسناد و مکاتبات ایران و عثمانی ج3/56) و این که نیروی اعزامی به سلیمانیه نیز با فرماندهی پاشاخان سرتیپ، که برادرزادۀ عزیزخان سردار، و بالطبع سنیمذهب بوده اعزام شده بود، از اعتماد کامل شاه قاجار به سردار، بهخصوص در مقابله با امپراتوری عثمانی نشان دارد که داعیۀ خلافت اسلامی نیز داشته است.
آنچه از اسناد برمیآید، این است که سردارکل، در حالی به مرزهای غربی اعزام شده است که عثمانیها، احتمال برخورد نظامی را از نظر دور نمیداشتهاند.
چونسردارکل،در سال1270ق، وظایف محوله را درست انجام داده بود، در سالهای بعد نیز در امور غرب کشور و مرزهای عثمانی، معتمدترین فرد نزد ناصرالدینشاه بوده است. سند موجود در این باب، نامهای است از شاه ایران به وزیر خارجه در سال 1271ق که در آن مینویسد:
«سواد تلغرافی که به رضابیک کردهام. حالا به سرحدات ساوجبلاغ و سردشت در زمستان اگر شما و سردار کل و معتمدالدوله صلاح میدانید، بسیار خوب برود و تحقیق کند...در هرصورت، با سردارکل مخصوصاً گفتگو کن...» (گزیدۀ اسناد سیاسی، ج2).
پس از قرارداد ارزنةالروم دوم، که عثمانیها تجاوزات مکرر به مرزهای ایران داشته و میخواستندبههرشیوۀممکن،مناطقیچونقطورو مرگور را به امپراتوری خویش ملحق کنند، به بهانههای واهی در مرزهای ایران قراولخانه و پاسگاههای مرزی بنا میکردند؛ دولت ایران نیز، به سردارکل دستور داده بود تا هرجا از طرف عثمانی قراولخانه درست میشود، او نیز متقابلاً اقدام نماید (نصیری، اسناد و مکاتبات ایران و عثمانی، ج3، بیست وپنج).
در سالهای بعد، وقتی حاکمان ایران، استفاده از نیروهای بومی را فراموش کردند، شورشهایی چون شیخ عبیدالله و حمزه آقای منگور رخ داد و دود این بلوا به چشم حاکمان و مردم منطقه رفت. از اسناد این دوره برمیآید که مخالفان دولت ایران، عزیزخان را به چشم دشمن خود دیده و سالها پس از مرگ سردار، کینۀ خود را نسبت به این خادم ایران نشان دادهاند. در نامۀ میرزا سعیدخان به سفیر دولت ایران در عثمانی، آمده است: «حمزهآقا به خاک عثمانی فرار... حمزه با جمعی از طوایف عثمانیه، به سردشت و ساوجبلاغ تاخت آورده... و خانۀ عزیزخان مرحوم و مسجد سردشت را سوزانید. دوم ذیقعده 1298ق.» (نصیری، اسناد و مکاتبات ایران و عثمانی ، ج3: 209) عثمانیها نیزچنین از فرصت نارضایتی کردها استفاده کرده آنها را بر علیه ایران به کار میگرفتند.
همچنین در سالهای پس از مرگ سردار کل، زمانی که فرزندانش حاکمان محلی سردشت و ساوجبلاغ بودهاند، خدمات این خاندان به ایران قابل اثبات است. اسناد موجود، بر اهمیت موضوع مرزداری در میان فرزندان عزیزخان دلالت دارد؛ برای مثال، در تلگراف رمزی تبریز به صدراعظم، به تاریخ 17رمضان 1324ق، چنین آمده است:
«از قرار راپورت سردار مکری (نوۀ سردار عزیزخان)، از سردشت چهارصد نفر عسکر، به قریۀ گناوه عثمانی که رأسالحد و متصل به بیتوش، که مرکز آلان در خط سرحد واقع است، آمده متوقف شدهاند، خیالشان معلوم نیست، هر آن بخواهند بیتوش را تصرف نمایند مینمایند،لازماستبرایمقابلۀآنهاسربازفرستادهشود.» (گزیدۀ اسناد سیاسی،ج4،ص429)
و بالاخره اینکه خانوادۀ سردار، جان خویش را در مقابله عثمانی و برای حفظ ایران فدا کرده، نوادۀ سردار محمدحسینخان سیفالسلطنه، در روزهای گرم جنگ جهانی اول، بهدست عساکر آل عثمان، در ذیالحجه 1324ق، تیرباران شد (سپهر، ص92).
نتیجه
مدیریت هوشمندانه سیاسی امیرکبیر و احساس عمیق میهندوستی وی، سبب شد نخبگان سیاسی مناطق مختلف و دوردست ایران در ادارۀ کشور بهخدمت گرفته شوند و از توان آنان بهرهبرداری گردد. در واقع عزیزخان مکری، تجلی اصل ارادۀ همگان در مدیریت کشور و نتیجه سیاست خردورزانۀ امیرکبیر است. ارتقای عزیزخان به مناصب ارشد سیاسی، نشاندهندۀ مشارکت برابر و عاری از تبعیض در ساختار قدرت بود که در نتیجۀ آن، تمایزهای قومی و مذهبی کردها، بسیار کمرنگتر شد. دفاع کردها از مرزهای ایران، که در تنشهای مرزی ایران و عثمانی که به سرکردگی عزیزخان انجام میشد، بهترین شاهد این مدعا است.
خرد سیاسی و نبوغ نظامی عزیزخان، عامل تعیینکننده در سیاست خارجی با عثمانی بود. سیاست مبتنی بر عقلانیت و به دور از تنشزایی و ماجراجویی عزیزخان، ایران را در برابر عثمانیها مصون میداشت و مهمترین عامل در ایجاد همدلی کردها با دولت مرکزی آن دوره و دفاع پرشور آنان از مرزهای ایران و سد تجاوزها و تعدیهای مرزی دولت عثمانی بود. چنین سیاستی، موجب شد در این دوره، که مرزهای ایران و عثمانی مشخص میشد، کردهای سنیمذهب، به اراده و اختیار خود، ماندن در قلمرو ایران را انتخاب کنند. با توجه به نتایج این مطالعه، به حکومت ایران در دورۀ کنونی و حاکمان آیندۀ این مملکت، پیشنهاد میشود که با مروری بر دورۀ عزیزخان مکری و شایستهسالاری امیر، درسهای لازم را فراگیرند و در برنامهریزیهای خود، بهاین امر توجه داشته باشند که برای ادارۀ منطقه و ایجاد روابط حسنه با حکومت مرکزی، تمایزات فرهنگی و دینی را در نظر گرفته مردان و زنان این منطقه را در مصدر کارها قرار دهند.
پینوشت
1. یکی از قلعههای مشهور در مسیر مهاباد'ارومیه که در دورۀ صفوی مرکز شورشی به رهبری امیرخان برادوست علیه شاه صفوی بوده است.