نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشآموختۀ دکتری تاریخ ایران باستان، دانشگاه تهران
چکیده
بُرزویۀ طبیب، یکی از بزرگترین متفکّران ایران باستان است؛ وی که به روزگار پادشاهی خسرو انوشیروان میزیسته نهتنها یکی از سرآمدان این عصر است، بلکه افکار و نظرات وی تا بعد از اسلام نیز الهامبخش متفکّرانی نظیر سهروردی بوده است. متفکّران و علما در هر دورهای نمادی از وضعیت فکری و فرهنگی آن دوره به شمار میروند و بهحّق افرادی نظیر بُرزویه، بُزرگمهر و پولس ایرانی نماد جامعۀ اواخر دورۀ ساسانی و به خصوص حکومت خسرو انوشیروان هستند. بنابراین شناخت افکار و آراء بُرزویه ما را در شناخت جامعه ایران در اواخر دورۀ ساسانی و نظریات حاکم بر این جامعه یاری میکند. اگر مقّدمۀ «کلیله و دمنه» را استثناء کنیم، میتوان گفت اطلاعات ما در خصوص بُرزویه، بسیار اندک است و هر چه هست تقریباً به همین مقّدمه و «باب بُرزویه» برمیگردد. گرچه پیبردن به افکار بُرزویه بهسبب نبود منابع کافی، اندکی دشوار است، امّا در این مقاله، سعی شده تا بر اساس منابع دست اوّل و مقّدمۀ «کلیله و دمنه»، که یگانه منبع ارزشمند در باب آرای وی است، تحلیلی از تفکرات وی عرضه شود.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Borzoye the Physician Based on a Better Understanding of "Babe Borzoye" in Kelilah wa Dimenah
نویسنده [English]
- Javad Choupaniyan
Ph.d student of history, University of Tehran
چکیده [English]
Borzoye the physician is one of the greatest intrllectuals of ancient iran.who lived at the time of king anoushirawan.not only he was one of the elites of his age'but also his thoughts and theories inspired elites after islam such as sohrewardi.thinkers and scholars in each period are intellectual and cultural status of that period and just people like borzoye' bozorgmehr and paul the Persian are symbol of community the late Sassanid and especially khosrow anoushirawan reign.there fore'understanding his thoughts and opinions help us to understand the views of the community in the late Sassanid era.with the exception of the preface to "kalileh wa damanah"our information about him is very little.although'understanding Borzoye's thoughts is difficult due to shortage of sufficient sources'the researcher has tried to present an analysis of his thoughts utilizing first hand sources and the preface to "kalileh wa damaneh" which is the only invaluable source of his thoughts.
کلیدواژهها [English]
- Borzoye
- Kalilah wa dimenah
- Buzurgmehr
- Poul the Persian
- khosrow anoushirawan
مقّدمه
یکی از مردان برجسته و مشهور زمان خسرو انوشیروان (579-531 م)، که نامش با نام کتاب «کلیله و دمنه» پیوند خورده، بُرزویۀ طبیب است. بنا بر نقل اکثر منابع، اوست که
این کتاب را از هند به ایران آورده، ترجمه کرده و به شاهنشاه فوقالذکر تقدیم نموده است. با وجود اشتهار کتاب کلیله و دمنه در تاریخ ادبیات ایرانزمین، اطلاعات ما در خصوص بُرزویه بسیار اندک است؛ گویی معروفیت این کتاب باعث شده که عملاً شخصیت بُرزویه در هالهای از ابهام و فراموشی قرار گیرد و کمتر به این شخصّیت توجّه شود. در منابع پهلوی بازمانده از عصر ساسانی و اوایل دورۀ اسلامی، هیچ اشارهای به وی نشده است. منابع عربی و فارسی سدههای نخستین اسلامی نیز، صرفاً اطلاعاتی در خصوص کتاب کلیله و دمنه به ما میدهند، اما همین منابع، دربارۀ خود بُرزویه سکوت کردهاند. این امر باعث شده که یگانه منبع با ارزش ما در خصوص تفکّرات و زندگی این شخصّیت، منحصر به مقّدمۀ کلیله و دمنه و «باب بُرزویه» باشد که آن هم بسیار ناچیز است، امّا به جهت اصالت محتوایی که دارد، ما را در شناخت یکی از بزرگترین چهرههای شاخص ادبی ایران باستان یاری میکند. در این مقاله، سعی بر آن است تا بر اساس این مقّدمه و آثار دیگر، آگاهیهایی دربارۀ بُرزویه بهدست آوریم و تا آنجا که ممکن است افکار و عقاید وی را مورد کندوکاو قرار داده، بر زندگی شخصی وی نظری بیفکنیم. غالب منابع، روزگار شاهنشاهی خسرو انوشیروان را درخشانترین دورۀ تاریخ ساسانیان به لحاظ فرهنگی دانستهاند. با رشد روزافزون علم و دانش در این عهد، شاهد تألیف و ترجمۀ کتب زیادی بهدست دانشمندان این دوره هستیم؛ چهرههای شاخصی نظیر بُرزویه، بُزرگمهر و پُولس ایرانی در این دوره ظهورکردند (فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ج4، ص1990بهبعد). بنابراین میتوان امیدوار بود که با شناخت این دانشمندان و فضلا، گامی در جهت شناخت هرچه بهتر تاریخ و ادبیات ایران در روزگار ساسانی برداشته شود.
بُرزویه و کلیلهودمنه بر اساس منابع عربی و فارسی
هرچند صورت پهلوی نام بُرزویه (Borzoae-Borzoy) در دسترس نیست تا بتوان اصل و ریشۀ این لغت را دریافت، روشن است که نام بُرزویه، به این صورت که در منابع عربی و فارسی آمده، مرکب از دو جزء «بُرز» و پسوند تصغّیر، «ویه» در معنی تحبّیب است. چنانکه در نامهایی نظیر ماهویه، سیبویه، مسکویه و حسنویه و نامهای مشابه باز مانده است (اسدی توسی، ص112). دهخدا ذیل این کلمه گفته است که «ویه پسوندی است دال بر معانی ذیل: 1. تصغیر و استعطاف: بالویه، 2. شباهت و مانندگی: سیبویه، مشکویه، 3. دارندگی، صاحبی: برزویه، دادویه. توضیح اینکه محمد قزوینی «ویه» را معادل« 'و» (واو تصغّیر ترحیم و استعطاف) دانسته است (دهخدا، ص23270). این نام در واقع، صورتی از نام «bardiya» و به همان معناست. بَردیه، مانند بُرزویه بهمعنای «بلند و بلندمرتبه» است Kent.R. "oldPersian".p:200)). یوستی، ذیل نام بُرزویه (بُرزوی) از افراد بسیاری از جمله بهرام گور ساسانی، نام برده است؛ وی همچنین از اشخاص دیگری هم نام برده که اسم اصلیشان بُرزوی، بُرزو یا بُرزویه بوده است (Justi.f "iranisches namenbuch".p:74). کریستن سن با استناد به گفتۀ یوستی، بُرزویه را مصغّر شدۀ نام بُرزمهر دانسته و میگوید:
«بُرزویه، نامی است که از روی محبّت مصغّر شده و جزء اوّل آن بُرز است که به معنی «بالا و بلند» میباشد. جزء دوّم این اسم که «وه یا ویه» جانشین آن شده چیست؟ بیش از چهار یا پنج نام ساسانی سراغ نداریم که از بُرز تشکیل شده باشد و این اسامی چنان کمیاباند که هیچیک بیش از یکبار در تاریخ ذکر نشده است. فقط یک اسم از این ترکیب بسیار متداول و معمول است که آن بُرزمهر میباشد. از آنجا که نامهایی که از روی مهربانی و محبّت مصغّر شده، لابد بیشتر اسامی متداول بوده است، به احتمال قریببهیقین، اسم بُرزویه نیز مخفف بُرزمهر است» (کریستن سن، آرتور، داستان بزرجمهر حکیم، ص18)
فرانسوا دوبلوا، در کتاب خود «سفر بُرزویه به هند و اصل کتاب کلیله و دمنه» این نظر کریستن سن را قبول ندارد و در جواب آن چنین میگوید:
«این که بُرزویه یک اسم مصغّر است، حداقل از منظر ریشهشناسی درست است؛ امّا این بدان معنا نیست که اشخاص. بسیاری که به چنین نامهای عادی و رایجی نامبردار بودند، «واقعاً » نامهای کاملی نیز داشتهاند. زیرا این حقیقت که یک نام اصلاً مصغّر، این معنی را نمیرساند که نمیتوانسته خودش یک نام درست و کامل تلقی شود. از اینرو، حتّی اگر نام پزشک ما شکل مخفّف نام دیگری بوده، نمیتوان با اطمینان گفت که آن «نام دیگر» برزمهر بوده است.» (Francois de Blois "Burzoy" s vovage.p:49)
از بررسی و دقّت در منابع عربی نیز نمیتوان به نام دقیق این شخصّیت پی برد؛ چرا که در نسخ خطی این منابع، به دلیل قرائت مختلف نسخهنویسان و اشتباهات کاتبان در طول تاریخ، نام بُرزویه به اشکال مختلف آمده است. حتّی فردوسی نیز این نام را به اشکال مختلفی نظیر بُرزوی، بُرزو و بُرزویه ضبط کرده که به احتمال قوی، بهسبب ضرورتهای شعری بوده است. در ثانی، همانگونه که مرحوم بهار در تعلیقات خود بر تاریخ سیستان میگوید، هر دو صورت تلفّظ و نگارش این لغات صحیح است؛
«زیرا در زبان پارسی بعضی از اسامی مصغّر واو، یاء و های خفیف در آخر داشته است؛ مانند (شیرویه) و(بُرزویه)کهگاهباالحاق(هاء) و گاه بدون الحاق (هاء) نوشته میشده است؛ مانند شیرویو بُرزویوگاهینیز بدون یاء همچون شهرو' بُرزو نوشته میشده است.» (بهار، ص66)
همانطور که ملاحظه میشود، نمیتوان با اطمینان، نام دقیق بُرزویه را دانست. منابع عربی و فارسی سدههای نخستین اسلامی، در خصوص زندگی شخصی بُرزویه و تفکّرات وی اطلاعات ناچیزی میدهند. بر طبق روایات شفاهی که سینهبهسینه نقل شده است، بُرزویه یکی از اطبای دربار خسرو انوشیروان بوده که مأموریت مییابد برای بهدست آوردن کتاب «کلیله و دمنه» که در خزاین پادشاه هندوستان نگهداری میشده، به آنجا سفر کند. در طی این سفر مشقّتبار، سرانجام وی با زیرکی تمام این کتاب را بهدست آورده، ترجمه کرده و به خسرو انوشیروان هدیه میکند Jalale khaleghi.) "Encyclopaedia Iranica".vol.4.p:381-382). با ورود این کتاب به ایران، عملاً بُرزویه از صفحۀ تاریخ حذف میشود و دیگر نام و نشانی از وی نیست و در عوض، منابع، بیشتر توجّه خود را به کتاب کلیله و دمنه معطوف میکنند. به عنوان مثال، دینوری در اخبارالطوال در بحث از سلطنت خسرو انوشیروان، از بُرزویه ذکری نمیکند و فقط در «داستان بهرام چوبین» حکایتی را نقل میکند که بهرام چوبین بههنگام شورش بر ضد خسرو دوّم و حرکت بسوی پایتخت، کتاب کلیله و دمنه را میخوانده و خسروپرویز بدان سبب از وی ترسیده است:
«خسرو به داییهای خود بُندویه و بَسطام گفت: هرگز از بهرام آنقدر نمیترسیدم که اکنون خبردار شدم که همواره کتاب کلیله و دمنه را میخواند و آن کتاب برای مرد اندیشهای فراتر از او و دوراندیشی بسیار فراهم میسازد که در آن آداب و زیرکی بسیار نهفته است.» (دینوری، ص115)
یعقوبی نیز اصل این کتاب را هندی میداند؛ در کتاب یعقوبی نیز از بُرزویه و ترجمۀ این کتاب ذکری در میان نیست (یعقوبی، ص76). مسعودی نیز، ضمن نام بردن از کتاب کلیله و دمنه، اشارهای به بُرزویه نمیکند و فقط میگوید که «از هند کتاب کلیله و دمنه و شطرنج و خُضاب هندی را برای وی (انوشیروان) آوردند.» (مسعودی، ص261) چنانکه دیده میشود، مسعودی، اشارهای به آورندۀ کتاب ندارد؛ وی در جایی دیگر نیز فقط بدین نکته اکتفا میکند که بگوید اصل این کتاب هندی است. اصطخری، نخستین کسی است که از بُرزویه ذکری به میان آورده و زادگاه وی را نیز مشخص کرده است. وی ضمن صحبت از شهرهای خراسان و بهخصوص شهر مرو، نام بُرزویه را آورده، چنین میگوید:
«..و در ایام عجم در نواحی این شهر هیچکس در علم و ادب و فضل و هنر مانند ایشان نبوده، چنانکه طبیب ایشان بُرزویه بوده است که در روزگار خود، قصب السبق ربوده و ممتاز گشته و بینظیر بود و ذکر او در کتب مشروح و مذکور]ست[» (اصطخری، ص204).
البتّه باید توجّه داشت که در برخی نسخ خطی الممالک و المسالک اصطخری، به جای نام مرو، نام نیشابور آمده است.
ابن قتیبه در «عیون الاخبار»، اشارهای به کتاب کلیله و دمنه دارد، اما از بُرزویه نامی به میان نمیآورد. وی در کتاب دوّم خود موسوم به کتاب «الحرب»، جملهای را از کلیله و دمنه نقل کرده و یادآور میشود که خودش آن را در کتاب کلیله و دمنه خوانده است. همچنین در «باب العقل» از کتاب سوّم خود، از کلیله و دمنه بدون ذکری از مؤلف یا مترجم آن، چندینبار نقلقول مستقیم میکند (ابن قتیبه، ص63). طبری نیز هیچ ذکری از بُرزویه و کتاب وی، کلیله و دمنه نمیکند؛ گویی این کتاب را ندیده است. ابن ندیم، در مقالۀ هشتم از کتاب خود تحت عنوان «در اخبار علما و نام کتابهایی که تصنیف کردهاند»، در خصوص کلیله و دمنه چنین میگوید:
«امّا دربارۀ کلیله و دمنه اختلاف است، به قولی ساختۀ هند است که در مقّدمۀ آن کتاب گفته شده و به قولی فارسیان آن را آورده و هندیان به خود بستهاند و گروهی گفتهاند که بزرگمهر حکیم پارهای از آن را ساخته است و الله اعلم» (ابن ندیم، ص541).
ابن ندیم هیچ ذکری از بُرزویه نمیکند، امّا بعدها این کتاب را در زُمرۀ کتب ترجمه شده از پهلوی به عربی توسط ابنمقفع معرّفی میکند که برخی از نویسندگان عرب در پیروی از آن کتبی نگاشتهاند. ابن عبدربه، در «عقد الفرید» فقط نقلقولی از کلیله و دمنه، در خصوص لزوم مشورت حکام و سلاطین با علماء میآورد (ابن عبدربه، ص349). نویسندۀ «نهایه الارب» نیز در گفتاری تحت عنوان «اخبار ملوکالطوایف بعد الاسکندر» 'که به احتمال زیاد، این مطالب را نیز مانند دیگر مطالب ملوک عجم از ابن مقفع نقل کرده است'، کلیله و دمنه را جزو کتب تربیتی ایرانیان دانسته و چنین میگوید: «...از کتابهایتربیتیایرانیان (عجمان) که برای تعلیم فرزندان خود از آنها استفاده میکردند مثل کتاب لهراسب، کلیله و دمنه و کتاب مردک» (نهایه الارب، تصحیح محمدتقی دانشپژوه، ص158). جاحظ در البیان و التبین، ضمن اشاره به سهل بن هارون و صفات وی متذکر میشود که او کتابی به نام «ثعله و عفره» به سبک کلیله و دمنه نگاشته است (جاحظ، ص30). یاقوت حموی نیز در معجمالادباء، فقط ذکری از افرادی نظیر ابراهیم بن محمد خوارزمی میکند که شرحی به فارسی در خصوص کلیله و دمنه نگاشته است (یاقوت حموی، ص15). قفطی عالم شهیر قرن 6-7هـ. ق در کتاب خود که بیشتر شرح مختصر علماء و فلاسفه تا آن روزگار جهان را آورده نیز هیچ اشارهای به بُرزویه نمیکند، امّا در شرح احوالات «فالیس» مصری در خصوص بزرگمهر چنین میگویید: «وی را والیس نیز میگویند. حکیمی است از افاضل حکما. و به علوم ریاضّیه و احکام نجوم بسیار دانا. مؤلفّات نیکو در آن فنون دارد. از آن جمله کتابی است مشهور میان اهل آن صناعت، مسمّی به بریدج رومی. «بزرجمهر» آن را تفسیری نوشته....» (القفطی، ص 358)
بیرونی در کتاب «فی تحقیق ماللهند» کلیله و دمنه را از کتب اخلاقی هندیان دانسته که عبدالله بن مقفع آن را به منظور تبلیغ مانویت و اخلال در ایمان مردم به فارسی ترجمه کرده است؛ بیرونی معتقد است که ابن مقفع در این کتاب «دست برده» است. (ابوریحان بیرونی، ص123). در روزگار بیرونی، که جماعت محدود مانوی سخت در تکاپو برای اثبات حقّانیت خود بودند، مسلماً دید افرادی نظیر بیرونی به این جماعت، نمیتوانسته مثبت باشد. از سوی دیگر، شایعه مانوی بودن ابنمقفع، که بیرونی آن را نقل میکند، خود مزید سوءنیت وی به ابنمقفع شده و باعث گردیده که وی بیشتر بر مبنای احساسات زمانۀ خود نظر بدهد.
بیرونی، بهمانند دیگر مورخان، هیچ اشارهای به بُرزویه نکرده و تمام بحث خود را به مسائل حاشیهای معطوف مینماید. جهشیاری، در کتاب«الوزراء و الکُتاب» میگوید: «آبان بن عبدالحمید بن لاحق غلام رقاشیها، کتاب کلیله و دمنه را به شعر تنظیم نمود و آن را به جعفر (برمکی) هدیه کرد» (جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ص271). بیهقی نیز در تاریخ خود، تنها اشارهای به کلیله و دمنه میکند (بیهقی، ج دوّم). خواندمیر، در سخن از وقایع روزگار انوشیروان، پس از شرح پیروزیهای وی بر ملوک مختلف، راجع به کلیله و دمنه و شطرنج چنین میگوید: «و بقول بعضی از مورخین در زمان دولت کسری، کتاب کلیله و دمنه و شطرنج را از دیار هند به ایران آوردند.» (خواند میر، ص243). حاجی خلیفه در«کشف الظنون»، در خصوص کلیله و دمنه میگوید: کتابی است در اصلاح اخلاق و تهذیب نفوس که آن را «بیدبا»، فیلسوف هندی برای «دابشلم» پادشاه نوشت؛ حاجی خلیفه در ادامه راجع به بُرزویه میگوید:
«حکایت شده است که خسرو انوشیروان، زمانیکه دربارۀ کتاب کلیله و دمنه شنید، بُرزویۀ حکیم را برای آوردن آن به هند فرستاد و بُرزویه این کتاب را به همراه شطرنج از هندوستان آورد و از هندی به فارسی ترجمه نمود. سپس در دورۀ اسلامی عبدالله بن مقفع، کاتب ابی جعفر منصور، آن را از فارسی به عربی برگرداند. همچنین، عبدالله بن هلال اهوازی، در ایام خلافت مهدی، برای یحیی بن خالد برمکی، این کتاب را از فارسی به عربی ترجمه نمود و سهل بن نوبخت حکیم برای یحیی این کتاب را به نظم درآورد و هزار دینار پاداش گرفت و الی آخر...» (حاجی خلیفه، ص1509 تا 1597).
اما بیشترین اطلاعات دربارۀ بُرزویه و کلیله و دمنه را وامدار فردوسی و ثعالبی هستیم. فردوسی، در گفتاری تحت عنوان «گفتاری اندر داستان کلیله (و دمنه)» که آن را از شاذان برزین، نقل میکند، داستان رفتن بُرزویه به هند و آوردن کتاب کلیله و دمنه را به طور مفصل میآورد:
نگـهکنکهشاذانبرزینچهگفت بدانـگه که بگشـاد راز از نهفــت
بدرگـه شهنــشاه نـوشیــن روان که نامــش بمـانـاد تا جـــاودان
ز هـر دانـشی مّـوبدی خواستــی که درگــه بدیشــان بیاراستـــی
پزشک سخنــگوی و کُنــداوران بزرگـان و کارآزمـــوده ســران
اَبَـــر هـر دری نامــور مهتــری کجــا هـر َسـری را بُـدی افسری
پـزشـک سراینـــده بُرزوی بــود بنیــرو رسیــده سخنــگوی بـود
ز هـر دانشــی داشتــی بهــرهای بهر بهــرهای در جهان شُهــرهای
(فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه فردوسی متن انتقادی برتلس، ج هشتم، صص253-257)
همین روایت نیز در «غررالسیر» ثعالبی 'که متعلق به نیمه اوّل قرن 5 هـ.ق است' موجود است. محققان به این نکته توجّه کردهاند که شاهنامه و غررالسیر چنان به هم نزدیک هستند که به نظر میرسد هر دو بسیاری از مواد و مطالب خود را از یک منبع برگرفتهاند و این منبع همانا تحریرِ متنِ «خودای نامگ» به فارسی جدید است که در میانۀسدۀ4هـ.ق برای حاکم توس، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق فراهم آمد. گزیدههایی از این متن در «دیباچه کهن» بعضی از دستنویسهای شاهنامه فردوسی آمده است. در این«دیباچه کهن»، علاوه بر مطالب دیگر، از تاریخ کلیله و دمنه نیز اجمالاً یاد شده است. این که گزارش فردوسی دربارۀ مأموریت بُرزویه از «شاهنامۀ ابومنصور» گرفته شده از آنجا پیداست که شاعر با تأکید میگوید که این داستان را از «شاذان» پسر «برزین» نقل میکند و او همان شاذان است که در «دیباچۀ کهن» از او به عنوان یکی از چهار نفری که مؤلفان «شاهنامه منثور» اطلاعات و مواد خود را از آنها گرفتهاند، یاد شده است (دوبلوا، ص125).
بنا به گفتۀ فردوسی، بُرزویه برای یافتن گیاه زندگیبخش، از خسرو انوشیروان میخواهد که اجازۀ رفتن به هند به او بدهد تا آن گیاه را بیابد. امّا بُرزویه، بعداً متّوجه میشود که منظور از گیاه زندگیبخش، «دانشی» است که در کتاب کلیله ودمنه جمع شدهاست(فردوسی، ابوالقاسم،همان،ص279 بهبعد). ثعالبی نیز عین همین داستان را میآورد:
«انوشیروان یکصد و بیست طبیب رومی و هندی و ایرانی در خدمت خود داشت. یکی از معروفترین آنان که ایرانی و اهل مطالعۀ کتب و نامش بُرزویه بود، در کتابی خوانده بود که بر یکی از جبال هندوستان، گیاه عجیبی میروید که مُرده را جان میدهد. مدام در اندیشۀ این گیاه و جُستن و بهدستآوردن آن بود. عاقبت، موضوع را با انوشیروان در میان نهاده، استدعای مرخصی کرد.» (ثعالبی، ابومنصور عبدالملک، شاهنامه ثعالبی، ص304 تا 306).
بُرزویه به هندوستان میرود و یک هندی وی را آگاه میسازد که تمام این سخنان رمزی است و «مقصود از جبال، علما و منظور از نبات، کلمات کافی و شافی آنان و مقصود از مردگان، جهالند و نظر قدما از این عبارت این بوده که دانایان، که از طریق پند و موعظه جهال را تربیت میکنند، مثل این است که مردهای را زندگی بخشند و این مواعظ، در کتابی بهنام کلیله و دمنه مسطور است که جز در خزینۀ پادشاه، جایی یافت نشود.» (همانجا).
بُرزویه، سرانجام با تلاش و پشتکار خاص خود، کتاب را بهدست آورد:
«و آن را ]به انوشیروان[ تقدیم داشت. انوشیروان بسیار مسرّور شد و خلاع بسیار به او داد و بوذرجمهر را امر کرد که آن را به زبان پهلوی ترجمه کند. بُرزویه استدعا کرد اعلیحضرت قدغن فرمایند که نام و شرح احوال او را در دیباچۀ این کتاب مذکور دارند. انوشیروان موافقت کرد و این کتاب مانند شیء ذیقیمتی، نزد سلاطین ایران حفظ میشد تا اینکه ابنمقفع آن را به عربی و رودکی آن را به امر نصر بن احمد (پادشاه سامانی) به شعر فارسی درآورد» (همانجا).
فردوسی، اشارهای به ترجمۀ کتاب توسط بزرگمهر نمیکند و برعکس، داستان را چنین ادامه میدهد که بُرزویه از پادشاه میخواهد تا به بزرگمهر دستور داده، بابی در خصوص زندگی وی در ابتدای کتاب بنگارد.
یکـی آرزو خواهــم از شهریــار که ماند ز من در جهـان یادگـار
چو بنویسـد این نامه بُوزرجمـهر گشاید بر این رنج بُرزوی چِهـر
نخستین دَر از من کنـد یادگــار بفـرمان پیروزگـــر شهریـــار
ِدانتاپسازمرگ من در جهان ز داننــده رنجـم نگـردد نـهان
ببوزرجمهر آن زمان شـاه گفت که ایـن آرزو را نشایــد نهفــت
نویسنده از کلک چون خامه کرد ز بُرزوی یک دَر َسر نامــه کـرد
نبشــت او بـران نامه خســروی نبـود آن زمان خط جز پهلــوی
همـی بـود با ارج در گنـج شـاه بـدو ناســزا کس نکـردی نـگاه
چنیـن تا بتـازی سخن رانـدنـد و را پهلوانـی همـی خوانـدنـد
چو مأمون روشـن روان تازه کرد چنیـن نامـه بر دیگر اندازه کـرد
کلیلـه به تـازی شــد از پهلـوی بدینسانکه اکنون همی بشنوی
گرانمـایه بوالفضل دستوری اُوی که انــدر سخن بود گنجـور اُوی
بفرمـــود تـا پارســی و دَری نبشتنــد و کوتـاه شــد داوری
گزارنــده را پیـش بنشانـدنــد همـه نامـه بر رودکی خوانـدنـد
بپیوسـت گویــا پراگنــــده را بسُفت این چنیـن دُر آگنــده را
(فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه فردوسی، همان، صص253-257)
فردوسی این داستان را بین «داستان طلخند و گو» و «اندر سبب آزار نوشینروان بوذرجمهر را» آورده و چنین مینماید که خود، داستانی مستقل بوده که وی آن را در داخل مبحث اصلی جای داده است (همان، صص302-303). ثعالبی نیز، داستان کلیله و دمنه را، میان «داستان مهبود» و «خشمآوردن انوشیروان بر بوذرجمهر» آورده و چنین مینماید که هر دو، از یک منبع واحد استفاده کردهاند.
نظیر این جستجو برای یافتن «گیاه جاودانگی»، در نزد دیگر ملل نیز وجود دارد. گزارش شاهنامه دربارۀ بُرزویۀ پزشک، که به فرمان خسرو یکم، شهریار ساسانی به جستوجوی گیاه جاودانگی به هندوستان میرود، با روایت کوشش پادشاه چین «وودی» (wuti) از دودمان هان (Han) 'درگذشته بهسال 87 پ.م' برای دستیابی به «میوۀ زندگیبخش»، بسیار همانند است. پیش از دوران «وودی» نیز، دیگر پادشاهان چین، کسانی را به جستوجوی گیاه جاودانگی فرستاده بودند. برای بررسی این گزارش، باید جزءبهجزء آنها را در برابر هم گذارده و با یکدیگر بسنجیم. همانگونه که شاهنشاه ایران، انوشیروان، بُرزویۀ پزشک را به جستوجوی «گیاه جاودانگی» به هند گسیل میدارد، شاهنشاه چین، «وودی» نیز، فرزانهای بهنام شوفو (Hsufu) را در پی این مهم روانه میکند. فرزانۀ چینی در این راه، میکوشد که به دیدن میوه نوبرانۀ گیاه جاودانگی کامیاب شود. او نیز مانند بُرزویه، برای برآوردن خواست فرمانروای خود، دارایی فراوان با خود همراه برده، اما سرانجام درمییابد که گیاه جاودانگی، بسیار گرانبهاست و خدا او را آگاه میسازد دارایی که با خود همراه برده، در برابر بهای آن گیاه شگفت و زندگیبخش ناچیز است. در نتیجه، شوفو حتّی به یک برگ از آن گیاه دست نمییابد تا آن را با خود به چین ببرد. در واقع، بهروزی بُرزویه و شوفو در این بود که توانستند پس از جستوجوی دشوار، دیگربار به سرزمینهای خود بازگردند. زیرا یکی دیگر از حکیمان دربار «وودی» که به چنین جُستاری فرستاده شده بود، هرگز به سرزمین خود بازنگشت. در گزارشهای چینی میخوانیم که روزگاری، کلاغان برگهای این گیاه را از جزیرههای چین آورده و در سوّمین روز پس از مرگ، بر چهرۀ جنگاوران کُشته افشانده بودند و بر اثر آن، زندگی بدان جانباختگان بازگشته بود (کوورجی کویاجی، ص61-63).
نظیر این گیاهان جاودانگی، در اساطیر سایر اقوام نیز هست. چنانکه در متون پهلوی، گیاه گرکَوَن یا هُوم سپید، سبب جاودانگی میشود. در بُندهش، در بخش گیاهان، تحت عنوان «دربارۀ چگونگی گیاهان» اشاره به درختی میشود که هرکسی آن را بخورد نامیرا میشود:
«...با آن (تخمها که از) گاو یکتا آفریده پدید آمد. هر سال، سیمرغ آن درخت را بیفشاند، آن تخمهای (فروریخته) در آب آمیزد، تیشتر (آنها را) با آب بارانی ستاند، به کشور ما باراند. نزدیک بدان درخت، هوم سپید درمانبخش پاکیزه در (کنار) چشم اردویسور رُسته است. هر که (آن را) خورد، بیمرگ شود، و آن را گرکَوَن درخت خوانند.»
در ادامه چنین گفته شده که «چنین گوید که هم دور(دارنده) مرگ (که) به هنگام فرشگرد انوشکی را از او آرایند، گیاهان را سَرور است.» (آذر فرنبغ دادگی، بندهش، ص87)
با اندکی تامل، درمییابیم تمام مطالبی که از بررسی منابع عربی و فارسی نصیب ما میشود، بسیار ناچیز است و نمیتوان هیچ تصویر جامعی از این شخصیت ترسیم نمود. این منابع اندکی اطلاعات کلی و مبهم در خصوص رفتن بُرزویه به هند و آوردن کتاب کلیله و دمنه عرضه میکنند؛ ما هیچ اطلاعی در خصوص زندگی شخصی و تفکّرات این حکیم بهدست نمیآوریم. منابع عربی و فارسی سدههای آغازین اسلامی صرفاً اطلاعات اندکی در خصوص کتاب «کلیله و دمنه» میدهند و دربارۀ شخص بُرزویه، سکوت اختیار میکنند. اطلاعاتی که این منابع، در اختیار ما قرار میدهند، کُلی و سطحی است؛ حتّی فردوسی و ثعالبی که ما، بخش اعظمی از اطلاعات خود را مدیون آنها هستیم، صرفاً در خصوص سفر بُرزویه مطالبی نقل میکنند و دربارۀ زندگی و تفکّرات وی اطلاعاتی به دانستههای اندک ما نمیافزایند. این امر، سبب گردیده در خصوص این مطالب به مقّدمه «کلیله و دمنه» و «باب بُرزویه» بسیار وابسته و نیازمند باشیم.
برزویه و نوافلاطونیان
یکی دیگر از اتّفافات مهم این دوره، که تأثیر بسیاری بر اندیشمندان ایرانی گذاشت، سفر عدّهای از فلاسفه نو افلاطونی به ایران بود. این اتّفاق، که باعث نهادینه شدن فلسفه در ایران شد، بر بسیاری از متفکران ایرانی تأثیر گذاشت. اگر عقاید بُرزویه را مورد بررسی دقیق قرار دهیم، شباهتهایی بین تفکرات وی و نوافلاطونیان میتوان یافت. به گفته اگاثیاس، مورخ رومی، چون ژوستی نین امپراتور روم (527-565م)، در سال 529م. آموزشگاههای فلسفی آتن و اسکندریه و رُها را بست، چند تن از این فلاسفه، از تعصّب و ستم وی به ستوه آمدند و ناچار، میهن خود را ترک نموده به ایران و دربار خسرو انوشیروان پناهنده شدند (سامی، ص99). این اتّفاق، باعث رونق فلسفه و ورود مباحث فلسفی به دربار و جامعه ایران شد، تا آنجا که انوشیروان، شخصاً در مباحث فلسفی که در دربار انجام میگرفت، شرکت میکرد. حتّی یکی از این فلاسفه، به نام پریسین(Priscianos) ، کتابی در جواب سؤالات فلسفی خسرو انوشیروان نگاشته است. اصل کتاب پریسین، به زبان یونانی در دست نیست و تنها ترجمۀ ناتمامی از آن به زبان لاتین موجود است. از این کتاب پیداست که خسرو انوشیروان، با حکمت یونانی آشنایی داشته است. مسلماً آمدن این فلاسفه به ایران، بر تفکّرات اندیشمندانی نظیر بُرزویه نیز تأثیر داشته است. از این کتاب، نسخهای به شمارۀ 1314، در میان کتب خطی لاتینی کتابخانه سن ژرمن(Saint-German) موجود است که در آن، پریسین به نُه پرسش خسرو انوشیروان پاسخ میدهد. این کتاب، شامل پرسش و پاسخهای مختصری است که در مسائل مختلف علمالنفس و وظایفالاعضاء و حکمت طبیعی و تاریخ طبیعی، شاهنشاه ایران از وی کرده است (نفیسی، ص38). گرچه مدّت اقامت این فلاسفه در ایران، فقط چهار سال بود، باعث شد که افکار افلاطونی و نوافلاطونی، بیشازپیش در ایران نشر یابد. بنابراین، روشن است که در ایران پیش از اسلام، لااقل در دورۀ ساسانیان، تعلیمات افلاطون ناشناخته نبوده است. چنانکه مسعودی، در کتابهای «مروجالذهب» و «التنبیه و الاشراف»، از آشنایی تَنسر، روحانی معروف دورۀ اردشیر، با فلسفۀ سقراط و افلاطون سخن میگوید (موحد، ص57-58). مسلماً این افکار و عقاید جدید، همچنانکه بر پُولس ایرانی تأثیر گذاشت، بر بُرزویه هم بیتأثیر نبود. اگر عقاید وی را در «باب بُرزویه» کلیله و دمنه، بررسی کنیم، مشابهتهایی با افکار پُولس ایرانی خواهیم یافت. همچنین بهراحتی میتوان سرچشمههای حکمت اشراق را در افکار بُرزویه و بُزرگمهر یافت. پس میتوان چنین استنباط کرد که این افکار جدید، نقش مهمی را در تفکّرات بُرزویه ایفا میکرده است.
بُرزویه طبیب بر اساس«باب بُرزویه» در کلیله و دمنه
اگر بخواهیم اطلاعاتی جامع در خصوص این شخصّیت و تفکّرات وی بهدست آوریم، بهتر است به سراغ مقّدمه کلیله و دمنه و بهخصوص «باب بُرزویه» برویم. اساساً این قسمت از این کتاب، مهمترین بخش اطلاعات ما را دربارۀ این شخصّیت دربر دارد. کریستن سن، با دلایلی غیرعلمی سعی دارد نشان دهد که این «باب بُرزویه» اثری خودنوشت از بُرزویه نیست. امّا چنانکه دوبلوا در کتابش آورده «به گونهای انکارناپذیر» این اثر به قلم بُرزویه و یا نوشتۀ فردی است که او را خوب میشناخته و در خصوص زندگی و تفکّرات او اطلاّعات دقیقی داشته است (دوبلوا، ص139).
اگر به باب بُرزویه در ابتدای کتاب کلیله و دمنه، نیک نظر بیفکنیم، به راحتّی نوع دیدگاه و نگرش یکی از بزرگترین مردان آن عصر را درمییابیم. گرچه سخنان و گفتههای بُرزویه، بر اثر تعّدد ترجمه از پهلوی به عربی و از عربی به فارسی، دچار تحریفاتی شده، امّا باز هم محتوای اصلی خود را حفظ کرده است. برای دریافت بهتر فضای فکری آن زمان و نوع نگرش دانشمندان آن عصر، بخشهایی از سخنان بُرزویه را از کتاب کلیله و دمنه میآوریم:
بُرزویه در ابتدای سخن، خود را چنین معرفی میکند:
«چنین گوید بُرزویه، مُقّدم اطبای پارس، که پدرِ من، از لشگریان بود و مادرِ من از خانۀِ علمایِ دین ِزردشت بود و اوّل نعمتی که ایزد تعالی و تقّدس، بر من تازه گردانید، دوستی پدر و مادر بود و شَفَقَتِ ایشان بر حالِ من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و بمَزیدِ تربیت و ترشّح مخصوص گشت. و چون سال عمر بهفت رسید، مرا بر خواندن ِعلم ِطبّ تحریض نمودند، و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلتِ آن بشناختم برغبتِ صادق و حرصِ غالب در تعّلم آن میکوشیدم تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجتِ بیماران آمدم.» (نصرالله منشی، ابوالمعالی، کلیله و دمنه، ص44)
بیشک، بُرزویه از خاندان مهمی بوده و پدرش از درباریان به نام دربار خسرو انوشیروان است و بُرزویه، به پیروی از پدر، شغل وی را ادامه میدهد. به احتمال بسیار، نام پدر بُرزویه آذرهرمز بوده است. در کتابی تحت عنوان «داستانهای بیدپای» که در اصل، ترجمۀ دیگری از «کلیله و دمنه» به فارسی از شخصی به نام محمد بن عبدالله البخاری است، اطلاعات بیشتری در خصوص خانوادۀ بُرزویه مییابیم؛ در باب «بُرزویۀ پزشک»، در خصوص مقام و منصب بُرزویه و پدرش چنین گفته شده است که انوشیروان «هرچند در بزرگان دولت و ارکان مملکت خویش نظر کرد، هیچکس را شایستهتر از بُرزویۀ بزشک ندید که پسر آذر هرمز رئیس بزرگان و پزشکان پارس بود، و در اصلِ وی مبارزان بزرگ و جنگِآوران سترگ بسیار بودند.... .» (البخاری، محمد بن عبدالله، داستانهای بیدپای، ص41-42)
این «باب بُرزویه» افق جدیدی را پیشروی ما میگشاید؛ با اتکا به این مقّدمه، از زاویهای جدید میتوان به بُرزویه نگریست. در ادامه، بُرزویه مراحل زندگی علمی و معنوی خود را بیان میکند. ما در بررسی سخنان بُرزویه، یک انسان سرگشته و جویای حقیقت را میبینیم که در ابتدا، برای دریافت حقیقت، به حرفۀ پزشکی روی آورده و چنین میگوید: «آنگاه نفسِ خویش را میان چهار کار که تکاپویِ اهل ِدنیا از آن نتواند گذشت مخّیر گردانیدم. وفورِ مال و لذّاتِ حال و ذکرِ سایر و ثوابِ باقی. » و در ادامه در خصوص مال دنیا و پرهیز از آن به خود چنین میگوید: «ای نفس میانِ منافع و مضّارِ خویش فرق نمیکنی، و خردمند چگونه آرزوی چیزی در دل جای دهد که رنج و تَبّعتِ آن بسیار باشد و انتفاع و استماع اندک؟... زینهار تا در ساختنِ توشۀ آخرت تقصیر نکنی، که بُنیّتِ آدمی، آوندی ضعیف است بر اخلاطِ فاسد...». (نصرالله منشی، ابوالمعالی، همان، ص50)
این، اوّلین مرحله از زندگی بُرزویه است. وی بعد از آن، به این نتیجه میرسد که در پزشکی نیز امید نجات نیست و به سمت دین آباء و اجدادی گرایش پیدا میکند. «و نَهمت بطلبِِ دین مصروف گردانید.» و سپس، از این راه نیز خسته میشود و با خود میگوید:
«اگر بر دینِ اسلاف بیایقان و تیقّن، ثبات کنم، همچون آن جادوگر باشم که بر نابکاری مواظبت همی نماید، و بتّبعِ سَلف رستگاری طمع میدارد، و اگر دیگربار در طلب ایستم عمر بدان وفا نکند، که اجل نزدیک است.»(همان ص50)
و تنها راه چارۀ خود را در این میبیند که:
«و صوابِ من آنست که بر ملازمتِ اَعمال خیر که زبدۀ همه ادیان است اقتصار نمایم و بدانچه ستودۀ عقل و پسندیده طبع است اقبال کنم. پس، از رنجاندنِ جانوران و کشتنِ مردمان و کبر و خشم و خیانت و دُزدی احتراز نمودم و فَرج را از ناشایست باز داشت و از هوای زنان اِعراض کلی کردم، و زبان را از دروغ و نمّامی و سخنانی که ازو مضّرتی تواند زد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهّمت، بسته گردانید، و از ایذایِ مردمان و دوستیِ دنیا و جادُوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم، و تمّنیِ رنج غیر از دل دور انداختم، و در معنی بعث قیامت و ثواب و عقاب بر سببیل افترا چیزی نگفتم و از بَدان ببریدم و به نیکان پیوستم و رفیقِ خویش صلاح و عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست... .» (همان، صص50-51)
در باب بُرزویه، سخن از مردی است که خود را از تمام تعّلقات دنیا رها میسازد. منابع مورد بررسی ما، به ازدواج کردن و زن و فرزند داشتن بُرزویه اشارهای نمیکنند. دید وی از جهان پیرامونش، بسیار تیره و تار است و خود اعتراف میکند که گرچه در روزگار انوشیروان عادل، روزگار بهبود یافته، امّا به مانند یک انسان دنیاگریز، به همه چیز با دید منفی و گریزان نگاه میکند. «باید شناخت که اطراف عالم پر بلا و عذاب است، و آدمی از آن که در رَحم مصّور گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد.» و دوران شاهنشاهی خسرو انوشیروان و زندگی خود را، که همزمان با آن است، چنین توضیح میدهد:
«خاصّه در این روزگارِ تیره، که خیرات بر اطلاق روی بتراجع آورده است و همّتِ مردمان از تقدیمِ حسنات قاصر گشته با آنچه مَلک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات و یُمن نقیبت و رَجاحتِ عقل و ثباتِ رای و علّوِ همّت و کمالِ مقدّرت و صدقِ لهجت و شمولِ عدل... میبینم که کارهایِ زمانه، میل به اِدبار دارد.» (همان، ص55)
این دید کلّی و جامع همۀ متفکّران آن عصر است که در آن، به نوعی نکوهش زمان و عصر خود و در مجموع زندگی این جهانی را سرلوحه کار خود قرار میدهند. بُرزویه، خوددرابتدایسخنانش میگوید که چه بهلحاظ شهرت و چه بهلحاظ ثروت، به درجهای رسیده بود که «دَرهای روزی بر من گشاده گشت و صَلات و مواهب پادشاهان بِمن متواتر شد». پس چنین فردی، دغدغۀ مادی ندارد و آنچه او را آزار میدهد دغدغههای معنوی است و گویی بهدنبال گمشدۀ خود میگردد. با این حال، نگاه وی دنیاگریزی کامل نیست و برای حّل این معضل، راهی را انتخاب میکند:
«چون فکرتِ من بر این جمله به کارهای دنیا محیط گشت و بشناختم که آدمی شریفترِ خلایق و عزیزترِ موجودات است، و قدرِ ایام عمر خویش نمیداند و در نجات ِنفس نمیکوشد، از مشاهدتِ این حال در شگفتِ عظیم افتادم و چون نگریستم مانعِ این سعادت راحتِ اندک و نَهمتِ حقیر است که مردمان بدان مبتلا گشتهاند، و آن لذّات حواس است، خوردن و بُوییدن و دیدن و پَسودن و شنودن، و آنگاه خود این معانی بر قَضیتِ حاجب و اندازه اُمنیّت هرگز تیسّیر نپذیرد، و نیز از زوال و فنا دران امن صورت نبندد، و حاصل آن اگر مسیر گردد خسرانِ دنیا و آخرت باشد.» (همان، ص57)
در آخر، این انسان سرگشته که نمیداند به کجا برود و به چهچیز روی آورد، به تقدیر و قسمت تن میدهد و مسافرت را، آخرین راه حلّ برای مشکل خود مییابد:
«در جمله، کار من بدان درجت باشد که بقضاهای آسمانی رضا دادم و آنقَدَر که در امکان گنجد از کارهای آخرت راست کردم و بدین امید عمر میگذاشتم که مگر بروزگاری رَسم که در آن دلیلی یاوم و یاری و مُعینی بهدست آورم، تا سفرِ هندوستان پیش آمد.» (همان، ص58)
این تفکرات زهد مآبانه بُرزویه، دقیقاً وضع وی را قبل از رفتن به هندوستان شرح میدهد. اگر به سخنان انوشیروان، پُلوس ایرانی، بزرگمهر و حتّی پروکوپیوس (Procopius) نظری بیفکنیم، شباهتهایی میان سخنان این اشخاص مییابیم و این خود، نمایانگر جّو فکری حاکم بر جامعۀ اواخر دورۀ ساسانی است.
از حالات و سخنان بُرزویه، میتوان دانست که این، واقعاً همان عرفان ایرانی است. انسان عارفی که در پی حقیقت است و هیچچیز، جز رسیدن به مقصود، او را تسکین نمیدهد. در ابتدا به هر چیز متوسّل شده تا به مقصود برسد و خود را از همهچیز رها میسازد. این نوع نگرش منفی به دنیا و زندگی این جهانی نیز، کاملاً منطقی و مرسوم است. اگر نظری به عرفای بعد از اسلام بیفکنیم، همین آداب و رسوم و مشابه همین سخنان را خواهیم یافت. این افراد، با این که به دین خود پایبندند، امّا در عمل و در گفتارشان، رنگ و بویی از دین دیده نمیشود.
نگرش بُرزویه به دین بسیار زیباست؛ وی در مرحلۀ دوّم زندگی خود، به سمت دین جذب میشود، امّا توضیح میدهد که به دلیل جنگ و جدالهای میان ادیان و آنهمه سر و صدا، که هریک در حقّانیت خود سر میدهند، از دین نیز سودی نمییابد. وی هرگز نمیخواهد که دین پدرانش را کورکورانه و تقلیدی بپذیرد؛ وی میخواهد اگر به مسلک و مرامی ایمان آورد، آن ایمان متأثر از عقیده قلبی خودش باشد.
تحتتأثیر افکار جدید نظیر فلاسفۀ نوافلاطونی و نیز آیین زروانیسم، آن خوشبینی نخستین، که بنیان دین زردشتی و محرّک مردمان به کار و کوشش بود، پژمرده شد و از میان رفت. میل به زهد و ترکدنیای مادی، که در فرقههای ایرانی مخالف آیین زردشت، رواجی بهسزا داشت، رفتهرفته وارد آیین مزدیسنان نیز شد و بنیان این دیانت را برانداخت. در اندرز اوشنر دانا، نظیر چنین افکاری که بهکلی با اصول دیانت زردشتی در تضّاد است، دیده میشود (اندرز اوشنر دانا، ترجمه ابراهیم میرزای ناظر، ص35).
در این زمان، عقیدۀ زُروانیان که در عهد ساسانی شیوع یافته بود، موجب شد که مردمان اعتقاد به جبر پیدا کنند و این، بهمنزلۀ زَهری بود که روح مزدیسنی قدیم را از پای درآورد. زُروان خدای قدیم، پدر اورمزد و اهریمن بود و او را، نهتنها زمان نامتناهی میدانستند، بلکه اسم دیگرش«قضا» بود. در رسالۀ دادستان مینوی خِرد آمده است:
«مینُویِ خرد پاسخ داد که حتی با نیرو و دانایی هم با تقدیر نمیتوان ستیزه کرد. چه هنگامی که تقدیر برای نیکی یا بدی فرا رسد دانا در کار گمراه و نادان کاردان، و بد دل دلیرتر، و دلیرتر بددل، و کوشا کاهل، و کاهل کوشا شود. و چنان است که با آن چیزی که مقدّر شده است سببی نیز همراه میآید و هرچیز دیگر را میراند.» (مینوی خرد، ص42)
و یا «...آگاه باش و بدان که کار جهان همه به تقدیر و زمانه و بخت مقدّر (پیش) میرود که خود زُروان فرمانروا و «دیرنگ خدا»ست.» (همان، ص44)
نویسندۀ این رساله، بهکلی منکر تأثیر انسان نشده، زیرا بنا بر فصل 21 آن، کوشش و عملهمدرمقابل قضا وزنی دارد و این وزن، در آخرت در کفۀ میزان نهاده خواهد شد.
بهاینترتیب، عقیدۀ جبری رواج گرفت و جبر، موجب سستی اعتقاد شد. رشد تفکّر ایرانیان در اواخر روزگار ساسانیان، باعث شد که مردم ایران، درکی بالا نسبت به امور داشته باشند و همچنین به سبب داشتن تفکّر عرفانی، مفاهیم والاتری از اسلام را، وقتی وارد ایران شد، دریافتند. منزوی در این خصوص میگوید: «عربهای فاتح ایران، سادهتر و مادّیتر از مردم ایران میاندیشیدند، مردم محکومِ ایشان در ایران، بیش از عربها زیر تأثیر متافیزیسم اسلامی قرار داشتند؛ یعنی ایرانیان بیش از عربها از قرآن مجید، مفاهیم متافیزیک برداشت میکردند.» (منزوی، ص170)
نتیجه
گرچه بُرزویه، از متفکّران به نام دورۀ ساسانی است، امّا اطلاعات ما در خصوص وی، و زندگی شخصی و تفکراتش ناچیز است. غیر از خود نوشت بُرزویه در «باب بُرزویه» هیچ اطلاعات دیگری دربارۀ او نداریم. اطلاعات ناچیزی که مورخان مسلمان، مانند ابن ابی اصیبعه، به دست میدهند به وضوح مبتنی بر اطلاعاتی است که در نسخههای مختلف کلیله و دمنه وجود داشته است. تنها نکتهای که در منابع دیگر یافت میشود و میتواند حاکی از وجود یک منبع مستقل باشد، اطلاعی است که اصطخری بهدست داده و آورده که بُرزویه از مردم مرو (نیشابور) بوده است. این کمبود را میتوان با تمرّکز بیشتر بر روی «باب بُرزویه» تا اندازهای جبران کرد. این متن به سبب اصالتی که دارد، کمک فراوانی به ما در جهت شناخت وی میکند. بر طبق این متن، بُرزویه یکی از دهها پزشک دربار خسرو انوشیروان است که به سبب نزدیکی با شاهنشاه و نیز علم و دانشش ' با وجود جوان بودنش' بسیار از «صلات و مواهب پادشاهان برخوردار بوده» است. از عباراتی که بُرزویه در ستایش پادشاه آورده، محتمل به نظر میرسد که به طریقی با دربار سلطنتی ارتباط داشته و مدام در قصر تردّد میکرده است.
بر طبق این اطلاعات، بُرزویه در جوانی به آموختن پزشکی که شغل اسلاف وی نیز بود، پرداخت اما پس از آن که به پزشکی نامآور تبدیل شد، اعتقاد به این حرفه را از دست داد. به این دلیل که بیماران خود را میدید که از مرضی شفا مییابند تا طعمه مرضی دیگر شوند و سرانجام به دام مرگ، مرضی که هیچ پزشکی آن را مداوا نتواند کرد، فرو میافتند. پس بُرزویه توجّه خود را به امور روحانی معطوف کرد. گرچه وی به طور خاص از این معنی سخن نگفته است، ولی با قوّت تمام اظهار میدارد که چنین تغییری در نگاه او به جهان، در اثر سفر به هند و تجربیاتش در آنجا بوده است. بُرزویه گرچه در ابتدا بهعنوان پزشک در جستجوی گیاهان دارویی به هندوستان میرود، امّا در آنجا درمییابد که گیاه معجزهآسایی که بتواند مُرده را زنده کند وجود ندارد. از این رو به گردآوری کتابهای حکمت پرداخت و با این آثار به ایران بازگشت و بدینسان پزشک به فیلسوف بدل میشود. همانطور که دوبلوا گفته بیشک کتاب کلیله و دمنه توسط خود بُرزویه، از موادی که از کتابهای متعدّد هندی نظیر «پنجه تنتره و مهابهاراتا» و دیگر آثار فراهم آورده، به وجود آمده است. وگرنه در ادبیات هندی کتابی به نام کلیلهودمنه اصلا وجود ندارد (دوبلوا، ص128) در منابع به صراحت میان بُرزویه و بزرگمهر تفاوت وجود دارد و نمیتوان این دو نفر را یکی پنداشت. بزرگمهر در متنهایی نظیر «ایادگار بزرگمهر» و «داستان شطرنج» تأکید میکند که یک مزدایی درستآئین و راستکردار است. از سوی دیگر بُرزویه در «باب بُرزویه» اظهار داشته که به هیچ آئینی اعتقاد ندارد، با این همه علاقهمند است تا حداقلی از عقاید رایج و مقبول اخلاقی و فلسفی را بپذیرد (همان، ص119).
رشد علم و ورود افکار جدید فلسفی و مهاجرت هفت فیلسوف معروف مکتب نوافلاطونی به ایران نیز باعث شد که افکار فلسفی، وارد مباحث فکری متفکّران ایرانی شود. عقایدی نظیر اعتقاد به جبر یا اختیار و حدوث و قدم عالم، که در تفکّرات بُرزویه و پُولس ایرانی موج میزند. اگر به عقاید بزرگمهر نظری بیفکنیم، شباهتهای انکارناپذیری را میان مقّدمۀ کلیله و دمنه و افکار بُرزویه با «ایادگار بُزرگمهر» خواهیم یافت. این عقاید، که در تفکّرات این اندیشمندان ایرانی رسوخ کرده بود، باعث نوعی رخوّت و سستی در شاکلۀ نظام ساسانی گردید. پرداختن به این مسائل، موجب شد مباحث اصلی از دایرۀ تفکّر این فلاسفه خارج و به مباحث فرعی تبدیل شود. بُرزویه نیز تحتتأثیر زمانۀ خود، به این مباحث گرایش پیدا کرده و در تمام دوران حیاتش، این افکار همیشه با وی بود، به نحویکه میتوان این سه شخصیت را ' بُرزویه، بُزرگمهر و پُولس ایرانی' فرزندان زمانۀ خود بهشمار آورد و عقاید آنان را بازگوکنندۀ نظرات مردم روزگار سلطنت خسرو انوشیروان دانست.
پینوشت
1. ن.ک. دینوری، ابوحنیفه، اخبارالطوال، صص 101-100. همچنین طبری در کتاب عظیم خود «تاریخ الرسل و الملوک» هیچ ذکری از بُرزویه و کتاب کلیله و دمنه نمیکند. همین امر باعث شده تا اشخاصی نظیر کریستن سن در وجود اشخاصی چون بزرگمهر شک نمایند یا او را با بُرزویه یکی بدانند که البتّه نادرست است.
2. نولدکه، به سال1912، اوّلین تحقیق را دربارۀ بُرزویه تحت عنوان(Burzoes Ein leitung.strasborg.p:1-27) انجام داده است. امّا به سبب دسترسی نداشتن وی به منابع جدید، این تحقیق با وجود کیفیت، دیگر جوابگوی پرسشهای امروزین ما در خصوص این شخصیت نیست.
3. آرتور کریستن سن، به سال 1930، در مقالهای تحت عنوان «داستان بزرجمهر حکیم» که در (Acta oriental.8p:81-128) به چاپ رسید، ضمن خلط برزویه با بزرگمهر، سنگبنایغلطیرا برای شناخت این شخصیت پیریزی کرد که تا به امروز نیز پابرجاست.
4. اصل کتاب پرسین به زبان یونانی در دست نیست و تنها ترجمۀ ناتمامی از آن به زبان لاتین موجود است که نسخهای خطی به شمارۀ 1314 در میان کتب خطی لاتینی کتابخانه سن ژرمنsaint-germain در پاریس از آن مضبوط است. عنوان این کتاب بدین قرار است: «حل مشکلات فلسفه پرسین که خسرو شاه ایران طرح کرده است» (priscianiphilosophisolutioneseorumdequibusdubitavitchosroespersarumrex)
این کتاب شامل جوابهای مختصری است که در مسائل مختلف علمالنفس و وظایف الاعضاء و حکمت طبیعی و تاریخ طبیعی شاهنشاه ایران از وی کرده است. نسخه موجود این کتاب شامل نه فصل است (از آغاز فصل نهم آن اندکی افتاده) و مقّدمهای که در ضمن آن پرسین سبک تحقیقات و اسناد و استادان خود را نام می برد و بههمین جهت عدّۀ کثیری از کتب یونان را نام برده است که از بعضی از آنها جای دیگر ذکری نیست و پس از این مقّدمه به هر یک از سخنان خسرو انوشیروان جوابی مینویسد.
فهرست سؤالات خسرو انوشیروان بدین قرار است:
1. ماهیت روح چیست؟ آیا روح در تمام موجودات یکسان است؟ آیا اختلاف ارواح است که سبب اختلاف ابدان می شود یا بالعکس اختلاف ابدان باعث اختلاف ارواح است؟
2. خواب چیست؟ آیا فراهم آورده همان روحی است که در بیداری عمل میکند یا اینکه فراهم آورده روح دیگری است؟ آیا با اصل گرمی و سردی مزاج مناسبت دارد؟
3. قوۀ مخیّله چیست و از کجا می آید؟ اگر یکی از مدارک روح است آیا خدایان آنرا تولید می کنند یا ارواح ضّاره؟
4. چرا در تمام اقالیم، سال تابع چهار تکامل بهار و تابستان و پاییز و زمستان است؟
5. چرا طبیبانی که در نوعی مرضی موافقت دارند در داروی همان مرض موافقت ندارند تا حدی که همان دارویی را که بعضی زیانآور میشمارند و بعضی دیگر سودمند میدانند و از آن بهبودی میآید؟
6. چرا بحر احمر هر روز مّد و هر شب جزر دارد؟
7. چگونه میشود که اجسام ثقیل در هوا خود را نگاه میدارند ولی مکمن آتش هم چنان که در آثار جوّی مشهود است جز در رطوبت نیست؟
8. چرا انواع مختلف حیوانات و نباتات را چون از ناحیهای به ناحیه دیگر برند پس از زمانی معین و بعد از چندبار که نسل پذیرد و روئیده شود اشکالی به خود میگیرد که مختص آن ناحیهای است که آن را بدان بردهاند و اگر خاصیت هوا و زمین است که در آنها تغییر میآورد چگونه است که تمام اشخاص از یک نوع که دائما در نفاذ همین آثار بودهاند یک سیما و قیافه ندارند؟
9. چنانکه تمام موجودات مانند یکدیگر از چهار عنصر ترکیب یافتهاند چرا تنها خزندگان زهر دارند و چرا تمام خزندگان زهر ندارند؟