نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانش آموختۀ دکتری رشتۀ تاریخ ایران، دانشگاه تهران
چکیده
در دورۀ رضاشاه برنامۀ صنعتیسازی ایران عمدتاً در صنایع مصرفی کشاورزی متمرکز گردید. تاکنون برخی پژوهشها دربارۀ برنامههای اقتصادی این دوره با نگاهی محدود و بدون مبنای نظری انجام گرفته است. در این پژوهش با نگاهی متفاوت و با رویکرد به نظریه اقتصاد جهانی، تأثیر تحولات سیاسی- اقتصادی هسته نظام سرمایهداری در صنعتیسازی ایران مورد بررسی قرار گرفته است. در نتیجه، ابتدا اولویت توسعۀ صنعتی یا کشاورزی مورد بحث قرار گرفته و در ادامه بازتاب نظام اقتصاد جهانی در برنامههای صنعتی این دوره تشریح شده است. یافتههای این پژوهش نشان میدهد که تغییرات هستۀ نظام اقتصاد جهانی به ویژه پس از بحران اقتصادی 1930م/1309ش در جهتدهی برنامه های صنعتی ایران همانند سایر کشورهای پیرامونی نظام جهانی تأثیر داشت. به همین دلیل، اصطلاح «صنعتیسازی جایگزین واردات»، به منظور نشان دادن واکنش آگاهانۀ دولت برای مقابله با چالشهای نظام جهانی به کار رفته است.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Word Economic System and Industrialization Replace to Imports in the Reza Shah period: Aims and Consequents
نویسنده [English]
- Shahram gholami
Ph.d student of history, University of Tehran
چکیده [English]
The Iran's industrialization program in the Reza Shah period was concentrated mainly in the agricultural consumption industry. Some researches about the economic programs of this period, So far, have been done with limited view and without the theoretical basic. In this study, with a different view, and with the approach to the global economy theory, the impact of economic and political changes in the industrial core of the capitalist system has been investigated. Consequently, priority for industrial or agricultural development is discussed, first, and then, the reflection of global economic system on the industrial programs of this period is described. The findings of this research suggest that changes in the core of the global economy, especially after the economic crisis of the 1930s, had impacted on the Iran’s direction of industrial programs as well as other marginal countries of the economic world system. For this reason, the term of "import substituting industrialization", in aim at to showing of the government aware reaction against to the challenges of the world economy system is used.
کلیدواژهها [English]
- the world economy system
- import substituting industrialization
- the world economic crisis
- Reza Sha
مقدمه
اولویت توسعۀ کشاورزی یا صنعت، اغلب به عنوان دو هدف متضاد در مباحث اقتصادی مطرح شده و بازتاب این نظریات باعث جهتگیریهای متفاوتی در ارزیابی تحوّلات اقتصادی ایران دورۀ پهلوی و عملکرد برنامهریزیهای اقتصادی این دوره گردیده است. بنابراین، عدهایی با عقیدۀ اولویت صنعت برکشاورزی، برنامههای صنعتیشدن ایران را در این دوره با دید مثبت ارزیابی کرده و از لزوم صنعتیشدن ایران دفاع کرده یا میکنند. در مقابل عدهایی دیگر که بر توانمندی توسعۀ کشاورزی در برابر صنعتیشدن عقیده دارند، صنعتیشدن ایران را در این دوره به زیان بخش کشاورزی توصیف کردهاند. در میان گروه اول افرادی مانند چارلز عیسوی، ویلیام فلور، علی زاهدی، ناصر معتمدی، جمالزاده، غلامعلی وحید مازندرانی و دیگران(1)را میتوان نام برد که هر کدام بر اساس برداشت خاصی از لزوم صنعتی شدن ایران دفاع نموده یا آن را مثبت ارزیابی کردهاند. در گروه دوم افرادی مانند نیکی کدی، جان فوران و همایون کاتوزیان، صنعتیشدن دورۀ رضاشاه را عاملی زیابنار برای کشاورزی دانستهاند(2). عدۀ دیگری وجود دارند که به طور غیرعلمی و با بیانی ایدئولوژیک، برنامۀ صنعتی شدن ایران دراین دوره را یک برنامۀ استعماری و آگاهانه برای جلوگیری از رشد بورژوازی ملی و نابودی کشاورزی عنوان کردهاند. از این گروه میتوان به افراد وابسته به جریان چپ مانند شاپور رواسانی و فریبرز رئیس دانا نام برد(3).
چارلز عیسوی این سوءظن دربارۀ صنعتیشدن را ناشی از بیخردی اقتصادی این افراد میداند که در نتیجۀ القاء بعضی از خارجیها به وجود آمده بود. چرا که افراد به ظاهر خیرخواه خارجی در گوش اهالی خاورمیانه چنین میخواندند که این منطقه برای کشاورزی مناسب است و بس. از دیدگاه عیسوی این نوع سوءظنها و درک نادرست از وضعیت اقتصادی بود که مانع توسعه اقتصادی و صنعتی کشورهای خاورمیانه میشد. زیرا این احساس در محافل حکومتی و همچنین در میان اتباع حکومتها وجود داشت که توسعۀ صنعتی بیشتر به دست خارجیها و در جهت منافع آنان یا اقلیتها خواهد بود. بنابراین، افرادی چون جمالزاده در ایران و طلعت حرب در مصر که از صنعتی شدن کشور حمایت می کردند، انگشتشمار بودند (عیسوی، صص 194-193).
یکی از انتقاداتی که از برنامههای صنعتی شدن این دوره میشود این است که چرا به جای سرمایهگذاری در صنایع مصرفی، مانند قند و نساجی، این سرمایههای اندک برای پروژههای آبیاری و توسعۀ ماشینآلات کشاورزی بهکار گرفته نشد؟ هرچند در این گفتار برای پرداختن به این موضوع مجال نیست، باید در نظر داشت که بدون توسعۀ صنعتی، امکان توسعۀ کشاورزی و کاربرد وسیع ماشینآلات در بخش کشاورزی نیز وجود ندارد، چرا که کاربرد ماشین خودبهخود باعث گسترش بیکاری میان کشاورزان میشود و چون زمینۀ کاریابی در بخش صنعت برای کارگرانِ بیکار شدۀ بخش کشاورزی وجود ندارد، در اقتصاد کشور پیامدهای ناگواری خواهد داشت. همچنین، این که گفته میشود اگر صنعت توسعه داده شود توسعۀ کشاورزی متوقف میگردد، حقیقت ندارد چرا که کشاورزی نمیتواند به یک سطح زندگی معقول دست یابد مگر اینکه مشاغل جدیدی در خارج از مزارع ایجاد شود. اگر قرار است کشاورزی سطح بالاتری از زندگی را نتیجه دهد، باید تقاضا برای مصنوعات فراهم شود، بنابراین کشاورزی و صنعت یکدیگر را تقویت میکنند (مییر، ج2، ص 758). به این ترتیب، اولین ارتباط بین کشاورزی و صنعت با اشتغال یک نیروی کار غیرماهر کشاورزی در بخش صنعتی و فعالیتهای خدماتی جانبی حاصل میشود. در مراحل آغازینِ توسعۀ اقتصادی، صنعت فعالیتی است که از نیروی کار استفاده میکند و میتواند آنها را آزادانه از منبع نیروی کار مازاد کشاورزی تأمین کند (همان، ص 749).
الگوی توسعۀ صنعتی کشورهای پیشرفته در دو قرن اخیر نشان میدهد که در مراحل اولیۀ توسعۀ صنعتی در اکثر این کشورها، تولید کالاهای مصرفی مانند منسوجات برای بازارهای داخلی و خارجی، جنبۀ مسلط داشته و فقط در مرحلۀ اخیر است که تولید کالاهای سرمایهای نسبت به کالاهای مصرفی پیشی میگیرد. مثلاً نسبت تولید کالاهای مصرفی نسبت به کالاهای سرمایهای در بریتانیا، بلژیک و فرانسه، در اواسط قرن نوزدهم بین 4 تا 5 برابر بوده است، در حالیکه صنایع ژاپن نسبتی مشابه با این را در اوایل قرن بیستم نشان میدهد (داب، ص 125). در کشورهای توسعه نیافته مانند ایران نیز الزاماً توسعۀ صنعتی میبایستی از طریق ایجاد صنایع مصرفی و غذایی شروع میشد.
گذشته از این، افرادی که صنعتی شدن را به زیان بخش کشاورزی میدانند چنین تصور میکند که صرف بهکارانداختن سرمایههای بیشتر در بخش کشاورزی لزوماً باعث افزایش تولید و بهروری میشود. در حالیکه تئوریهای اقتصادی عکس این مورد را نشان میدهند؛ از نظر آلفرد مارشال، به کار گرفتن سرمایه و کارگر بیشتر در بخش کشاورزی نمیتواند موجب افزایش تولید شود مگر آنکه همزمان با این سرمایه و تلاش بیشتر، دانش کشاورزی بیشتری فراهم گردد (Marshal, p.127). تئودور شولتز نیز با بررسی نمونههایی از جوامع فقیر سنتی گواتمالا و هند نتیجه میگیرد که چون در کشاورزی سنتی قیمت منابع و جریانهای درآمد حاصل از تولید کشاورزی نسبتاً بالاست، هر نوع سرمایهگذاری اضافی در هر یک از عوامل سنتی تولید، از بازدهی پایینی برخوردار است. بنابراین، حتی سرمایهگذاری خارجی در عوامل تولید سنتی کشاورزی، پایین بوده و نمیتواند به این نوع سرمایهگذاری جلب شود. علاوه بر این، چون افزایش موجودی عوامل تولید تجدیدپذیر کشاورزی در جوامع فقیر اندک بوده و به کندی صورت میگیرد، انگیزۀ پسانداز در این زمینه بسیار ضعیف است و در نتیجه بازدهی سرمایهگذاری دولتی در عوامل تولید سنتی کشاورزی نیز بسیار ضعیف خواهد بود. به هرحال در یک کشاورزی سنتی، عوامل تولیدی که جامعه به آنها متکی است، برای رسیدن به رشد اقتصادی، منابعی پرهزینه هستند (شولتز، ص 96-83). به طور کلی آهنگ توسعۀ کشاورزی با توسعۀ صنعت متفاوت است. به خاطر زنده بودن بخش کشاورزی و تعدّد ساختی آن، برنامههای توسعۀ کشاورزی در کوتاهمدت امکانپذیر نیست. توسعۀ کشاورزی بسیار زمانبر و هزینهبر است و در کوتاهمدت نمیتوان انتظار سریع بازگشت سرمایه را داشت. مخصوصاً در کشورهای عقبمانده که هیچگونه زیرساخت شبکۀ حملونقل و نظام حقوقی مالکیت ارضی وجود ندارد و در عین حال با موانع فرهنگی و رشد سریع جمعیت مواجه است، نباید انتظار داشت که در کوتاهمدت بتواند در بخش کشاورزی توسعه یابد.
به هر حال، امروزه در میان اقتصاددانان کمتر کسی پیدا میشود که مباحث بیهودۀ اولویتبندی توسعۀ یکی از بخشهای صنعت یا کشاورزی را جدی بگیرد یا تضادی میان این دو بخش تصور کند. به ویژه، زمانی که بحث فراوری مواد غذایی و مصرفی مطرح میشود،اینمحصولاتچنانپیوندیمیاندوبخشکشاورزی و صنعت به وجود میآورند که به هیچوجه نمیتوان دوگانگی میان این دو را تصور کرد. با این دیدگاه، برای روشن شدن موضوع، بایستی صنایع این دوره را مورد بررسی قرار داد تا مشخص شود که: 1- حوزه فعالیت این صنایع در چه سطحی بود؟ 2- چه ضرورتهایی در آن هنگام ایران را به سوی توسعۀ این صنایع سوق میداد و آیا واقعاً توسعۀ این صنایع آنگونه که بعضیها پنداشتهاند، برای کشاورزی ایران زیانبار بود؟
در ادامه برای روشن شدن بحث ابتدا باید ضرورتهایی را که موجب اتخاذ چنین سیاستی شد، بازبینی نمود و آنگاه با ارزیابی عملکرد صنایع ایجاد شده در این دوره، تأثیر آن بر اقتصاد کشاورزی ایران را مورد بررسی قرار داد.
اثرات نظام اقتصاد جهانی و شکلگیری صنعتیسازی جایگزین واردات
بعد از جنگ جهانی اول تغییرات گستردهای در مسائل سیاسی و اقتصادی جهان به وجود آمد. در درجۀ اول، کشورهای تازه استقلال یافتۀ بعد از جنگ، به دنبال راهی بودند تا با خوداتکایی و استقلال اقتصادی، استقلال سیاسی تازه کسبشدهشان را تحکیم بخشند. بسیاری از این کشورها انگیزۀ خوداتکایی اقتصادی را با کاهش واردات، ایجاد تعرفههای گمرکی سختگیرانه، حذف تجارت آزاد و ساخت صنایع مصرفی و غذاییبرایکاهشوابستگیشروعکردند.در طرف مقابل کشورهای صنعتی مصرفکنندۀ مواد غذایی و مواد خام کشاورزی، در نتیجۀ جنگ به اهمیت امنیت غذایی و ضرورت خودکفایی برای تولید این نوع از محصولات برای موقع ضروری پی بردند. در نتیجه این دسته از کشورها نیز متقابلاً از یک طرف تولید محصولات کشاورزی را در داخل گسترش دادند و از طرف دیگر، برای محصولات خارجی محدودیتهای گمرکی به وجود آوردند.
بعدازجنگجهانیاول، اکثر کشورهای صنعتی واردکنندۀ مواد خام تلاش میکردند تا بیشتر نیازمندیهای غذایی و کشاورزیشان را در داخل کشور خود تولید نمایند. ناسیونالیسم اقتصادی برآمده از ناسیونالیسم سیاسی، این باور راسخ را به وجود آورده بود که در صورت جنگ، حداکثر بایستی هر کشوری نسبت به واردات نیازهای ضروری، از سایر کشورها استقلال داشته باشد. حتی انگلستان با پرداخت هزینۀ سوبسید بالا، کشت چغندر قند در داخل کشور را توسعه داد. برای پیشبرد تجارت بینالمللی و به ویژه افزایش صادرات، تا آنجایی که ممکن بود تقریباً تمامی کشورها وارد معاهدات دو جانبه شدند و از واردات کالاهایی که در داخل میتوانستند تولید کنند تا حد زیادی جلوگیری نمودند. به سبب توجه بسیاری از کشورها به خودکفایی محصولات کشاورزی تغییرات کمتری در میزان تجارت جهانی محصولات غذایی به وجود آمد (Minderhoud, pp.256-258).
در طرف مقابل گرایشهای ناسیونالیستی کشورهای جهان سوم برای خودکفایی و بینیازی از واردات، آنها را به سوی صنعتیسازی جایگزین واردات سوق داد. مثلاً جنبش ناسیونالیستی هند دردهۀ1930 با پشتیبانی هواداران صنعت، به طور فزایندهای خواهان سیاست مداخلهگرایانۀ دولت برای توسعۀ صنعتی بود (کمپ، ص 195). در سایر کشورها مانند ترکیه، چین، ایران، مصر و جاهای دیگر نیز گرایش صنعتیشدن با دخالت دولت وجود داشت. علاوه بر این، در سالهای اول پس از جنگ به سبب کاهش سرمایه، نیروی انسانی و نابودی صنایع کشورهای صنعتی، تقاضا برای مصرف مواد خام کشورهای تولید کننده، به شدت پایین آمد.
به این ترتیب، با رقابتهای سخت کشورهای مختلف و تعرفههای گمرکی سنگین بعد از جنگ، ضرورت ایجاد صنایع مصرفی برای رفع نیازهای داخلی اهمیت بیشتری پیدا کرد. در نتیجه، صنعتیسازی جایگزین واردات به عنوان راه حلی معقول برای پاسخ به این مسئله در سطح جهانی مطرح شد و تمام کشورهای واردکنندۀ کالاهای مصرفی فرآوری شده از محصولات کشاورزی، به فکر تأسیس صنایع مصرفی در داخل کشور خود افتادند. از این لحاظ تمام کشورهای جهان سوم پس از جنگ اول و دوم جهانی روند یکسانی در جهت توسعۀ صنعتی و مالکیت دولتی داشتهاند. این فرایند از طریق کنترل کشاورزی و صنعت و همچنین دخالت مستقیم دولت در سرمایهگذاری صنایع مصرفی دنبال شد. در نتیجه، توسعۀ محصولات کشاورزی در درجۀ اول به منظور تقویت صنایع مصرفی در داخل بود که حتی گاهی به صورت دستوری مورد توجه قرار گرفت.
پس از بازسازی صنایع کشورهای هسته نظام سرمایهداری و افزایش تدریجی تقاضا برای خرید محصولات کشاورزی، مشکلات جدیدی به وجود آمد. بنابراین، پیش از آن که تقاضا برای مصرف و رشد صادرات کشاورزی کشورهای تولید کننده به شرایط قبل از جنگ برسد، بحران بزرگ اقتصادی دهۀ1930 فرا رسید و بار دیگر تقاضا برای خرید محصولات کشاورزی به شدت محدود شد.
گذشته از این هرچند که شش سال بعد از جنگ جهانی اول تقاضا برای مصرف مواد خام کشاورزی به تدریج رشد یافت و قیمتها تا حدی ترقی کرد، با این وجود قیمت فرآوردههای کشاورزی نسبت به قیمت کالاهای ساخته شدۀ صنعتی روز به روز در حال کاهش بود و در عوض قیمت محصولات صنعتی پیوسته افزایش مییافت. بنابراین، کشورهای متکی بر اقتصاد کشاورزی که برای بازسازی حیات اقتصادی خود تلاش میکردند، مجبور بودند تا مقدار بیشتری مواد خام تولید و صادر کنند تا این شکاف قیمتها را پر کرده و در عوض نیاز روزافزون به کالاهای ساخته شده را جبران کنند. به طور مثال، قیمت یک خروار پنبۀ صادراتی ایران پیش از جنگ جهانی اول در سال 1291 به طور متوسط 940 قران بود؛ در حالیکه به رغم بازسازی و توسعۀ صنایع بعد از جنگ این میزان در سال 1308 به 795 قران رسید که در نتیجۀ آن ارزش صادرات پنبۀ ایران نسبت به سال 1291 نصف شد. در مقابل، قیمت اجناسی که وارد ایران میشد نسبت به قبل دو یا سه برابر افزایش یافته بود (مجلۀ مدرسۀ عالی فلاحت کرج، سال اول، شمارۀ اول، 1309، ص 2).
به طور کلی، ارزش محصولات کشاورزی در برابر محصولات صنعتی از سالهای 1303 تا 1308 تا یک سوم کاهش یافت. اما کاهش ارزش آن در سالهای بحران از سال 1308 تا 1311 به 60 درصد رسید. درنتیجه، درآمد کشورهای صادر کنندۀ مواد کشاورزی به شدت کاهش یافت. مثلاً درآمد کوبا از صادرات شکر تا 90 درصد و درآمد کشورهای چین، آرژانتین و استرالیا از فرآوردههای دامی به ترتیب80درصد، 40 درصد و 50 درصد کاهش یافت (تایپتون و رابرت آلدریچ، صص 297و300). در نتیجه، کشورهای صادرکنندۀ محصولات کشاورزی مجبور بودند که صادرات خود را چند برابر افزایش دهند تا کسری ناشی از کاهش قیمتها را جبران کنند. به عنوان مثال صادرات گندم شوروی از سال 1307 تا1310حدود23 برابرافزایشیافت،اماسودحاصلازاینافزایشدرسال1310در مقایسه باسال1307تنها10برابربود(تایپتون و رابرت آلدریچ، ص298). بنابراین هرچه قیمتها پایین میآمد نیاز این کشورها به تولید و فروش محصولات کشاورزی بیشتر میشد و به همان میزان که بیشتر میفروختند، قیمتها بیشتر و بیشتر پایین میآمد. برای مثال، صادرات گندم کشور مجارستان بین سالهای 1929تا 1932م/ 1308-1308ش دو برابر شد اما درآمد حاصل از صادرات به دلیل کاهش قیمتها پایین آمد (James, pp.190-191).
تولید اضافی مواد غذایی در کشورهای سرمایهداری پیشرو، به ویژه در هنگام بحران اقتصادی 33-1929م/12-1308ش احساس شد. در آمریکا دولت برای جبران خسارت به مالکانی که اراضی گندم زار را محدود میساختند، پولهایی پرداخت میکرد. کشورهای بلژیک، هلند و دانمارک که با تولید اضافی فراوردههای دامی مواجه شده بودند، تولید این محصولات را محدود ساختند. فرانسه تولید گندم را محدود کرد. ژاپن تولید برنج و برزیل تولید قهوه را محدود کردند. به طور کلی، مواد غذایی به وفور و به عمدازبینرفت(وارگا،ص38).شاخصمیانگینقیمتنسبتبه هزینۀ محصولات کشاورزی در آمریکا به فاصلۀ سالهای 1909 تا 1914 که معادل 100 در نظر گرفته شده است، در سال 1918 به 200رسید، یعنی قیمت محصول دو برابر هزینۀ آن شد. اما در سال 1929 این شاخص به 138 سقوط کرد و سرانجام در سال 1932 به مرز بسیار بحرانی 57 رسید. در نتیجۀ این بحران، در تمام کشورهایی که کشاورزی بخش مهم اقتصاد آنها را تشکیل میداد، بدون استثناء نوعی مکانیسم حمایت دولتی برای کنترل قیمتها ایجاد شد. آمریکا، مشابه دیگر کشورهای صنعتی، در سالهای اولیۀ بحران، روش حمایت و کنترل دولتی بر روی بخش کشاورزی را به صورت تدریجی در پیش گرفت. با شروع بحران، درآمد کشاورزان آمریکایی از 76/9 میلیارد دلار به 66/4 میلیارد دلار در سال 1933 پایین آمد. به همین نسبت درآمد صنایعی که وابسته به کشاورزی بودند، و همۀ کسانی که نیازهای کشاورزان را تأمین میکردند، کاهش یافت (گالبرایت، صص100-99).
درست همانند سایر کشورهای پیرامونی نظام جهانی، بحران اقتصادی دهۀ1310 کاملاً به زیان ایران تمام شد، زیرا ارزش ریالی مواد خام صادراتی ایران به میزان 2تا 3 برابر کاهش یافت درحالیکه ارزش کالاهای وارداتی کشور که به پول کشورهای هستۀ مرکزی نظام جهانی بود، افزایش پیدا کرد. صادرات برنج که صددرصد وابسته به روسیه بود، به شدت سقوط کرد به گونهایی که ارزش آن در کل صادرات ایران از 4/10 درصد، در سال 1310 به 75/4، و در سالهای 1311 و 1312 به ترتیب به 15/3 و 96/2 درصد کاهش یافت. به این ترتیب، در دهۀ1310، جایگاه ایران به عنوان کشور حاشیهایی در نظام اقتصاد جهانی تثبیت شد و وابستگی اقتصادی و بازرگانی به آلمان و شوروی به همان شدت عصر قاجار باقی ماند (فوران، ص 272؛ کیهان، ج 3، صص 98-95؛ ادارهکل گمرک، 1313: ص 32). در نتیجه، ایران برای حلّ این مشکلات از یکطرف سیاست صنعتیسازی جایگزین واردات را در پیش گرفت و از سوی دیگر، برای کاهش فشارهای بازرگانی روسیه به معاملات پایاپای برای بازاریابی محصولات کشاورزی روی آورد. بنابراین نیاز به بالا بردن خودکفایی با رشد ناسیونالیسم و میل به کاهش وابستگی به کالاهای ساخت شوروی،کهبیشترشاملمنسوجاتوشکربود،تقویتشد(Burrell, 1997: vol.9, p. 521).
گذشته از این، موانع متعدد تجاری و گمرکی و مشکلات نظام حمل و نقل داخلی باعث میشد تا ایران هم از لحاظ صادرات مواد خام کشاورزی و هم از لحاظ واردات کالاهای مصرفی هزینههای بیشتری نسبت به سایر کشورهای حاشیۀ نظام سرمایهداری بپردازد. هزینۀ واردات کالاهای مصرفی مانند قند، شکر و منسوجات به ایران، بسیار بیشتر از کشورهای اروپای شرقی و خاورمیانه بود. به طور مثال، ایران مجبور بود برای واردات قند در سال 1314، در حجمی کمتر از واردات قند یونان، 15 برابر، و نسبت به مصر، 3 برابر بیشتر پول پرداخت کند (مجلۀ بانک ملی ایران، شمارۀ 28، مهر 1317، صص 464، 463، 473 و 483). علاوه براین، انحصار تجارت خارجی روسیه و اعمال محدویتهای بازرگانی برای واردکنندگان ایرانی و اروپایی از طریق این کشور، بر قیمت کالاهای وارداتی در ایران میافزود. در عوض هزینۀ ارسال کالاهای خام به کشورهای صنعتی نسبت به موارد مشابه کشورهای خاورمیانه مانند مصر و ترکیه بسیار بیشتر بود و باعت ناتوانی رقابت کالاهای ایرانی در بازارهای خارجی میشد. بنابراین، ایران میبایستی در شرایط برابر، حجم بیشتری از یک کالای معین را صادر میکرد تا به اندازۀ کشورهای ترکیه و مصر، ارز به دست آورد.
بنابراین، برخلاف نظر امین بنانی و همایون کاتوزیان که پنداشتهاند، رویآوردن به صنعتیسازی جایگزین واردات، یک برنامۀ شبهمدرنیستی اعتبارساز برای ظاهرپوشانی عقبماندگیهای اجتماعی (Banani,p.120 ؛ کاتوزیان، صص80-179) نبود، بلکه ضرورتی اقتصادی به خاطر نیازمندیهای ناشی از دگرگونی وضعیت جهانی بعد از جنگ اول جهانی و رکود بزرگ اقتصادی سال 1930 بود. هدف اولیۀ ایجاد صنایع مصرفی مانند قند، شکر و پارچه و ...، نیاز شدید دولت به پول و جلوگیری از خروج مقدار زیادی ارز بود که برای خرید این کالاها از کشور خارج میشد. به این ترتیب، دولت برای بازسازی ارتش و دولت به مقدار زیادی ارز خارجی نیاز داشت و چون هر ساله مقدار زیادی ارز برای خرید کالاهای مصرفی از کشور خارج میشد، برای جلوگیری از آن به ایجاد صنایع کشاورزی روی آورد. اما چون خرید ماشینآلات اولیه برای احداث این کارخانهها نیز خود به مقدار زیادی ارز نیاز داشت، لذا به فکر تأمین آن از راه منابع کشاورزی افتادند (آپتون،ص 89). بنابراین، برای اجرای این طرح یک قرارداد پایاپای بین ایران و شرکت آلمانی فروشتال بسته شد که دولت اولاً صنایع و لوازم خود را یکباره تهیه کند و نقشۀاقتصادیخودرابتواندیکجااجراکندوثانیاً در ظرف 8 سال بهای آن را بپردازد و به این وسیله تا 8 سال برای کالاهای ایران در آلمان بازار تأمین نماید (متین دفتری، ص 10).
با توجه به سیاست صنعتیسازی جایگزین واردات و خودکفایی کشور از واردات کالاهای مصرفی، لازم بود تا دولت فعالانه در امور اقتصادی دخالت نموده و هماهنگیهای لازم را برای بازاریابی محصولات کشاورزی در خارج و خرید کالاهای سرمایهای برای توسعۀ صنعتی کشور انجام دهد. بنابراین، دولت ایران از دهۀ1310 صنعتیشدن را بهطور جدی در پیش گرفت. زیرا به سبب فقدان مدیریتِ سرمایهداران ایرانی در زمینۀ صنایع جدید، معافیتهای مالیاتی و کمکهای دولتی که برای سرمایهگذاران در نظر گرفته میشد، نتیجهایی به بار نیاورد. درنتیجه حکومت بر آن شد که در صورت امکان با همکاری سرمایهگذاران خارجی، خود زمام امور را به دست بگیرد ( فلور، ص 33). دستکم دولت آموخت که با تندی و بیملاحظهگی،به هر قیمتی از نقشههای خود در صنعتی کردن [کشور] قدردانی کند. همچنین دولت دریافت که کمکهایش به کارخانۀ پارچهبافی اصفهان و کارخانۀ کبریتسازی تبریز بیهوده است و دریافت که سخت به مصلحت است که نفوذ و منابع خود را در گسترش طرحهایی که به موفقیت میرسند، مصروف دارد (فلور، ص 55).
به طورکلی، انگیزۀ صنعتیسازی در ایران و سایر کشورهای حاشیهای جهان سوم نه بهمنظور صادرات و کسب درآمد، بلکه تنها به هدف جلوگیری از واردات و ایجاد بازار مصرف در داخل بود. زیرا این کشورها به خوبی دریافته بودند که قطعاً توان رقابت با محصولات مرغوبتر و نسبتاً ارزان کشورهای صنعتی در بازارهای خارجی را نخواهند داشت. در این خصوص میلسپو (Millspaugh)، مستشار آمریکایی و رئیس کل مالیۀ ایران بر این باور بود که ایران باید صنعت را ترقی دهد نه به این منظور که در وهلۀ اول برای صادرات تدارک نماید بلکه به این مقصود که بازاری برای محصولات زراعی خود داشته باشد و عوضِ مالالتجارهایی که اکنون وارد میکند، کالاهای خود را در داخل تهیه نماید. وی معتقد بود که ایران بایستی این صنایع و ابزار تولید را از طریق افزایش صادرات بهدست آورد و تا مدتی، نباید انتظار داشت که ایران یک کشور صنعتی مهم شدهو بتواند کالاهای صنعتی را از کشور صادر نموده و در خارج بفروشد (میلسپو، ص 14).
ازجهتیدیگر،اکثرفعالاناموراقتصادیایراندرآنزمانبهلزوم برنامۀ صنعتیسازی جایگزین واردات در برابر اثرات بحران اقتصاد جهانی پی برده و توسعۀ صنعتی را صرفاً به منظور تأمین مصرف داخل، نه برای صادرات، پیشنهاد میکردند. از جملۀ این افراد میتوان به مصطفی فاتح، غلامعلی وحید مازندرانی، علیاکبر داور و علی زاهدی اشاره کرد[به نوشتههای این افراد در قسمت توضیحات رجوع شود]. اگرچه بعضی از این افراد دانش نظری گستردهایی در مسائل اقتصادی نداشتند اما با درک عینیِ توانمندیهای اقتصادی ایران در آن زمان و مشاهدۀ وضعیت بازگانی کشور، به این نتیجه رسیده بودند که ایجاد صنایع مصرفی کشاورزی راه حلی معقول و آسان برای رفع مشکلات اقتصادی ایران خواهد بود. از جمله مصطفی فاتح نیز همانند میلسپو بر این باور بود که ایران به خاطر داشتن منابع طبیعی گسترده و میدانهای وسیع برای تولید مواد خام و مواد معدنی فروان مانند ذغالسنگ، آهن، مس و نفت، میتواند در آینده به یک کشور صنعتی تبدیل شود. بنابراین، وی توصیه میکرد که ایران و کشورهای مشابه، باید تا جایی که موقعیت اقتصادی اجازه میدهد، صنایع ماشینی را شروع کنند (Fateh, p.51). وی معتقد بود که ایران برخلاف کشورهای دیگر که به دلیل کمبود منابع طبیعی تلاشهای خود را به طور کلی بر کشاورزی متمرکز کردهاند، باید تلاش خود را همزمان به کشاورزی و صنعت متمرکز نموده و صنایع کوچک و ضروری مانند قند و صنعت پنبه را که خود میتواند کشاورزی را مورد تشویق قرار دهد، و کاملاً منطبق با نیازهای کشور است، توسعه دهد (Fateh,p.95).
علیاکبر داور نیز بر لزوم توسعۀ صنعتی کشور برای افزایش بهرهوری تأکید میکرد (روزنامۀ مرد آزاد، سال اول شمارۀ 17 و 106). از نظر او با توسعۀ صنعتی دنیای غرب، صنایع دستی و کشاورزی سنتی کشور محکوم به فناست وتنها با کار بیشتر نباید توقع رشد و توسعۀ اقتصادی داشت و محال است که کشته و بافتۀ ملّاک، تاجر و کارگر ایرانی، آنها را به نوایی برساند (روزنامۀ مرد آزاد، سال اول، ش.2، ص1). این فکر به خصوص پس از بحران اقتصادی1930 و همزمان با تغییر سیاست بازرگانی خارجی ایران شتاب بیشتری گرفت. به گونهایی که علی زاهدی کتابی با عنوان لزوم پروگرام صنعتیشدن ایران در سال 1310 نوشت و به تشریح اهمیت این موضوع پرداخت (زاهدی، صص 15،19،20،32،69، 71،72و..).
ضرورت صنعتیشدن آمرانه و اقتصاد دستوری را از روی برنامههای حزب تجدد، حزب اصلاحطلب و نشریات معروفی مانند روزنامۀ مرد آزاد، مجلۀ آینده، ایرانشهر، تجارت و... میتوان به آسانی درک کرد (روزنامۀ مرد آزاد، سال اول1302، شمارۀ80، 88، 92، 99و 119، 143؛ فلور، ص30). برای نمونه، لزوم ایجاد صنایع نساجی به عنوان پیشتاز صنایع این دوره را میتوان از مقالات مجلۀ تجارت فهمید. در این مجله، مقالاتی با این عنوان که «بزرگترین اساس ثروت دوک است»، به تشریح اهمیت صنایع نساجی در استقلال سیاسی و اقتصادی کشورها میپردازند و مینویسند: قدرت اقتصادی آمریکا و انگلستان به خاطر گسترش این صنعت است و ژاپن نیز توسعۀ اقتصادی خود را با این صنعت آغاز کرده است. در این مقاله با اشاره به صادرات ارزان محصولات کشاورزی و واردات روزافزون محصولات نساجی آمده است: کارگران قالی ما با سل، و برنجکاران ما با مالاریا، در برابر دریافت پنجشاهی مزد، میمیرند، آنگاه با این همه رسواییها که برای فروش تکتک محصولات خود متحمل میشویم، مجبوریم سالانه شصت کرور تومان برای واردات محصولات نساجی خارجی بپردازیم (مجلۀ تجارت، سال1312، شمارۀ33، صص16و 17) و در نهایت به تجار توصیه میکند که پایههای عظمت و سیادت مملکت را با میلیونها دوک بنا نموده و بدانند که صلاح دنیا و صواب آخرت در بنا نمودن ابنیهایی است که در هریک، هزارها دوک مشغول گردد. این وظیفۀ تجار است که ملت را از فقر نجات داده و با کارخانجات نساجی، سالیانه هشتاد کرور تومان در جیب خود و ملت خودشان داخل نمایند (مجلۀ تجارت، سال1312، شمارۀ 34، صص 3-2). در شمارۀ دیگری از این نشریه نوشته شده: «ثواب ساخت یک کارخانه بیش از ساخت هزار مسجد و مدرسه است» (مجلۀ تجارت، شمارۀ 32، سال1311، ص20). اظهار این نوع مطالب در یک کشور به شدت مذهبی گویای توجه جدید به مسئلۀ صنعتیشدن و اهمیت آن در نظر مردم بوده است.
گذشته از این، با وجود مواد خام اولیه در ایران، حتی بعضی از صنایع سنتی دستی مانند فرش که ظاهراً سهم قابلتوجهی از صادرات کشور را نیز تشکیل میداد، از لحاظ مواد اولیه نخ به کشورهای خارجی وابسته بود و علاوه بر این، بسیاری از صنایع قالیبافی کشور در اراک، آذربایجان، همدان و کرمان در دست شرکتهای خارجی بود. بنا بر گزارشی از کرمان در سال1310، به نظر میرسد که نخ قالیبافی تماماً از خارج وارد میشد و صنایع قالیبافی آنجا در دست شرکتهای خارجی بود، به گونهایی که بهجز پشم و مزد ناقابلی که به عمله میدادند چیزی برای ایران عایدی نداشت؛ در حالیکه در فهرست گمرکات به اسم صادرات ایران منظور میشد. همچنین تمام نخ موردنیاز صنایع ریسندگی یزد و کرمان از خارج وارد میشد؛ در حالیکه در منطقه به اندازهای پنبه وجود داشت که تمام نیازمندیهای صنعت فرش و پارچهبافی یزد و کرمان را تأمین کند. بنابراین، از نظر مقامات محلی تأسیس یک کارخانۀ نخریسی مقدم بر همۀ نیازمندیهای منطقه بود و ایشان معتقد بودند در صورت تأسیس کارخانۀ نخریسی، زودتر از هر اقدام دیگر میتوان نتیحه گرفت (مرکز اسناد ریاست جمهوری، صص 127-125).
به این ترتیب، در نتیجۀ آثار منفی نظام اقتصاد جهانی بر کاهش صادرات مواد خام کشاورزی ایران، و افزایش تقاضای داخلی برای واردات کالاهای مصرفی، ضرورت صنعتیسازی جایگزین واردات تقویت میشد.
اهداف صنعتیکردن ایران
هدف اولیۀ سیاست صنعتی کردن کشور، تولید محصولاتی بود که مصرف داخلی فراوانی داشت و سالانه برای واردات این محصولات مقدار زیادی ارز از کشور خارج میشد. به این جهت، صنایع کشور در درجۀ اول، صنایع سبک، مواد غذایی و مصرفی، محصولات کشاورزی مانند نساجی، قند، چرمسازی و مانند اینها بود. زیرا از یک طرف مواد خام مورد نیاز این صنایع در داخل ایران زیاد بوده و از طرف دیگر واردات این محصولات بسیار بیشتر از کالاهای دیگر بود، اما با این وجود دولت مجبور بود سالانه مقدار زیادی مواد خام صادر کند و در عوض فرآوردهای ساخته شده از این محصولات را با قیمتی بالاتر وارد کند.
علاوه براین، همانگونه که پیشتر نیز گفته شد، اکثر محصولات خام کشاورزی ایران به علت کیفیت پایین آن نسبت به محصولات مشابه خارجی و نیز رعایت نکردن موازین تجاری و اصول بستهبندی، قابلیت عرضۀ چندانی در بازارهای خارجی نداشت. همچنین به دلیل دور بودن از بازارهای اصلی مصرف مواد خام و بالابودن هزینههای حملونقل، محصولات کشاورزی ایران قدرت رقابت با محصولات مشابه خارجی آن را نداشت به همین دلیل، بخشی از محصولات صادراتی ایران مانند پنبه وابسته به روسیه شده بود و در واقع، این کشور تنها خریدار اصلی این نوع از محصولات خام ایران بود.
با این دلایل، دولت درصدد بود تا با راهاندازی صنایعی که بازار پرمصرفی در داخل داشتند، از این موقعیت به نفع خود استفاده کند و به جای آنکه مواد خام را به خارج بفرستد و به صورت کالاهای گوناگون دوباره به ایران وارد کند، تمام عملیات تولید و فرآوری را در ایران انجام بدهد. در این صورت، ضمن ایجاد اشتغال در داخل کشور، از خروج ارز زیاد از کشور جلوگیری میشد و در عوض دولت دیگر نگران بازاریابی محصولات کشاورزی خود نبود و در ضمن از نوسان شدید قیمت محصولات کشاورزی در بازارهای جهانی جلوگیری به عمل میآمد.
بنابراین، دولت در این خصوص در آن واحد دو هدف را تعقیب میکرد؛ اول، کشور را از محصولات خارجی بینیاز سازد و دیگر آنکه ایران را از نظر صنعتی به گونهای غنی سازد که از مراکز صنایع خاور نزدیک بشود. در نتیجه، نه تنها صنایع موجود با حفظ رویۀ انحصاری و ازدیاد حقوق و عوارض گمرگی حمایت میشد، بلکه سیستمهای جدید صنعتی که اغلب تحتنظر دولت اداره میشد، بیشازپیش توسعه یافت (ساتن، ص 338).
ساخت و راهاندازی صنایع جدید در درجۀ اول بر مبنای برطرف کردن نیازهای مصرفی اولیه کشور به ویژه صنایع غذایی و از سوی دیگر تأمین نیازهای ارتش از قبیل کنسرو، صابون، سرب و پارچه بود (فلور، صص 235-236). یکی دیگر از اهداف خودکفایی اقتصادی از نظر صنعتیشدن، رهایی از سلطۀ شوروی بر اقتصاد کشاورزی ایران به ویژه بازار پنبه بود. بنابراین، ایجاد صنایع قند و پارچهبافی در کل به منظور کاهش وابستگی ایران به شوروی انجام گرفت. برای این منظور و ایجاد صنعت پارچهبافی، آلمانیها فعالانه با ایران همکاری داشتند. در سال 1304 مزارع پنبۀ جویبار به آلمانیها اجاره داده شد و آنها بعداً کارخانجات تصفیۀ پنبه و پارچهبافی را در اصفهان و مازندران ایجاد کردند (رشیدی، صص 134-133).
طبق آمار و ارقامی که از صنایع این دوره ارائه شده، بیش از دو سوم مجموع نیروی اسب بخار و دو سوم کارکنان کارخانجات صنعتی کشور در رشتههای مختلف مربوط به نساجی مشغول به کار بودند. تعداد کارخانههای نساجی پنبه که تا 1317 تأسیس شد 23 کارخانه وسرمایۀ آنها بالغ بر 140 میلون ریال بود (ساتن، ص 338).
پیامدهای تأسیس صنایع و کارخانههای جدید در کشاورزی
ایجاد صنایع غذایی به تدریج تولید بخشی از محصولات کشاورزی را تابع نیازمندیهای صنعتی نمود و با تابع شدن کشت محصولات کشاورزی به نیازهای بازار، در ترکیب و مقدار محصولات، نحوۀ مالکیت، تخصصیشدن نواحی مختلف کشور در کشت محصولات معین و تقسیم کار زراعتی تغییرات بنیادی به وجود میآورد (سوداگر، ص 133). برنامۀ جدید صنعتیسازی بهطور مستقیم و غیرمستقیم تأثیر زیادی در پیشرفت کشاورزی داشت. زیرا مواد اولیۀ صنایع، از کشاورزی تأمین میشد و در نتیجه آن دسته از محصولات کشاورزی که به خاطر رکود اقتصادی و کاهش تقاضا در بازارهای جهانی، خریدار نداشت، در خود کشور مصرف میشد و بازار مصرف دائمی پیدا میکرد. به طور مثال در اثر ساخت کارخانۀ گونیبافی رشت، قیمت این محصول تقریباً دو برابر شد. در حالیکه پیش از آن کنف ایران با وجود مرغوبیت، بازار رقابتی خارجی نداشت و خریدار آن منحصر به روسیه بود. بنابراین با هر قیمت پیشنهادی زارع ایرانی مجبور بود محصول خود را بفروشد. علاوه بر این، ایران مجبور بود سالانه مقادیر زیادی نخ گونی و طناب از خارج وارد کند (مجلۀ مدرسۀ عالی فلاحت کرج، سال اول شمارۀ اول، اسفند 1309، صص9-8).
ایجاد صنایع نساجی و گسترش شبکه راه آهن ایران به تدریج، زمینه را برای تخصصی شدن کشت بسیاری از محصولات کشاورزی صنعتی در ایران فراهم آورد. مثلاً توسعۀ صنعتی در مازندران یکی از عوامل تخصصی شدن کشت این محصول در منطقه شد به طوری که تا سال 1341 از 340 هزار هکتار زمینهای زیر کشت پنبه، 200هزار هکتار آن یعنی حدود 58 درصد به گرگان و مازندران اختصاص داشت. درحالیکه در سالهای 1310، کشت این محصول در گرگان اهمیت نداشت و در سال 1313به 5000 هکتار رسید و در سالهای دهۀ1330سطح زیر کشت این محصول در گرگان به 120000 هکتار افزایش یافت. این امر توسعۀ زندگی روستایی و مکانیزه شدن هرچه بیشتر این مناطق را موجب گردید. پنبهکاری به علت وابستگی صنعتی، از نخستین رشتههای کشاورزی بود که به سرعت خود را با شرایط مدرن کشت و تجارت منطبق ساخت و به راهی مؤثر برای نفوذ بخش روابط سرمایهداری در کشاورزی تبدیل شد. به ویژه چون پنبهکاری در مناطق تازهآباد مانند دشت بیصاحب گرگان که رابطۀ ارباب'رعیتی در آن وجود نداشت، گسترش پیدا کرد، به آسانی میتوانست سرمایههای بزرگی را که به بورژوازی، دیوانسالاری و شرکای آن تعلق داشت، به سوی خود جلب کند؛ به درستی میتوان گفت که بورژوازی بزرگ اراضی ایران تجربۀ وسیع تاریخی خود را از دشت گرگان شروع کرد ( سوداگر، صص 152- 148).
در نتیجۀ استقبال مردم از تهیۀ خشکبار و بهبودی که در این صنعت به وجود آمد، و نیز به به دلیل افزایش صادرات، میزان تولید میوه ایران به مراتب بیشتر و بهتر از گذشته شد و به واسطۀ کارخانههای قندریزی متعدد، کشت چغندر که پیش از این در ایران معمول نبود، توسعۀ زیادی یافت (نفیسی، ص 79). توسعۀ کشت چغندر و ایجاد کارخانههای قندسازی به تدریج تأثیرات آرام اما مثتمری در وضعیت اقتصادی و اجتماعی روستاها داشت. اولاً برای حمل چغندر به کارخانه با کمک مردم جادههای اطراف کارخانهها ایجاد شد و اکثر این واحدها پس از تولید به قطبی تبدیل شد که در آن بسیاری از فعالیتهای اجتماعی متمرکز شد و در نتیجه شهرکهایی به وجود آمد. علاوه بر این، نصب کارخانههای قند به خصوص در مناطق عشایری، موجب اسکان عشایر و تأمین امنیت گردید. همچنین استفاده از تراکتور، کودهای شیمیایی، استفاده از تلمبه برای آبیاری، چاههای عمیق و فعالیتهای مشابه آن، ابتدا برای چغندرکاری شکل گرفت و سپس به سایر زراعتها تعمیم یافت. ایجاد صنایع کشاورزی موجب بهکارگیری سرمایه و تکنولوژی بیشتر در بخش کشاورزی شد. البته این امر در سالهای بعد از جنگ ملموستر شد. به طور مثال، تعداد تراکتورهای به کار گرفته شده در مازندران 1858 دستگاه بود که از این لحاظ رتبۀ اول را داشت و بعد از آن کرمانشاه با 768 دستگاه در ردیف دوم و سپس استان آذربایجان شرقی و غربی با 745 دستگاه و استان مرکزی با720 دستگاه در ردیفهای بعد قرار داشتند (سوداگر، ص 139).
به احتمال بسیار، وجود صنایع قندسازی و پارچهبافی و سایر صنایع مرتبط با کشاورزی در بهکارگیری سرمایه و تکنولوژی مدرن در کشاورزی تأثیر داشت؛ به عنوان مثال، استانهای سیستان و بلوچستان و کردستان که هیچیک از صنایع جدید در آنها وجود نداشت،درجذبسرمایهوبهکارگیری تکنولوژی کشاورزی نیز در ردیف استانهای آخر کشور بود و از لحاظ معیشتی نیز، وضعیت روستائیان این دو استان نسبت به سایر مناطق ایران، در پایینترین حد قرار داشت.
ایجاد صنایع غذایی و مصرفی مرتبط با کشاورزی از یک طرف باعث ایجاد ارزش افزودهتولیداتکشاورزیمیشدواز طرف دیگر ضمن جلوگیری از خروج ارز برای خرید کالاهای مصرفی، باعث ایجاد اشتغال در داخل کشور میشد. بنابر برخی از گزارشها، در نتیجۀ تأسیس کارگاههای تنباکو در رشت و اصفهان، صنعت تنباکوی ایران، تا سال 1313 زمینۀ اشتغال 15000 نفر را فراهم کرده بود (Burrell, v.9, p. 521).
در مجموع، طرح کلی صنایع ایران بر مبنای درستی استوار شده بود و متخصصان خارجی و ایرانیانی که در خارج آموزش دیده بودند، آن را به اجرا درآوردند. این کارخانهها در مناطق مناسبی که نزدیک خطوط آهن و منابع معدنی و محلهایی که برای تولید و رشد محصولات کشاورزی مناسب بود، ساخته شده بود. هشت کارخانۀ قند در نواحیای تأسیس شد که دارای قطعات وسیعی از زمینهای مستعد برای کشت چغندر قند بود (Wilber, p.132).
بر طبق یک گزارش از وضعیت اقتصادی خاورمیانه در پایان جنگ دوم جهانی چنین آمده که توسعۀ ایران بسیار چشمگیر بوده و کارخانهها و صنایع زیادی برای پرورش محصولات متنوع کشاورزی در یک سطح گسترده تأسیس شده و این صنایع بزرگ، مدرن و کارآمد بودند. طبق این گزارش هیچکدام از کشورهای خاورمیانه در مقایسه با ایران دارای این میزان از صنایع مدرن برای فرآوری تولیدات کشاورزی و کارخانههای وابسته به کشاورزی نبوده است(Keen, p.16).
نتیجه
پس از جنگ جهانی اول به همان میزان که کشورهای صنعتی نزدیک به هستۀ نظام اقتصادی جهانی در نتیجۀ تجربۀ جنگ به امنیت غذایی و توسعۀ کشاورزی فکر میکردند، کشورهای پیرامونی به دلیل کاهش جهانی تقاضا برای مواد خام کشاورزی، به فکر توسعۀ صنایع مصرفی افتادند. بنابراین، پیش از آن که تئوریهای «صنعتیسازی جایگزین واردات» در مباحث اقتصادی دهۀ1950 به طور جدی طرح شود، این برنامه به طور عملی در دهۀ1920 و1930 در بسیاری از کشورهای پیرامونی اتفاق افتاد و بحران اقتصاد جهانی1930 به این مسئله شتاب بخشید. به این ترتیب، در تمام کشورهای اصلی حاشیۀ اقتصاد جهانی مانند هند، چین، ترکیه، مصر، یونان، برزیل و...، برنامۀ صنعتیسازی جایگزین واردات، با شتاب و به طور عملی دنبال شد و ضمن پشتیبانی فعال طیفهای ملیگرا و فعالان اقتصادی، مخالفت یا انتقاد جدی زیادی نسبت به آن شکل نگرفت.
در همین زمان، در ایران نیز به عنوان کشور پیرامونی نظام اقتصاد جهانی، علاوه بر تحمل اثرات منفی بحران اقتصاد جهانی، به دلیل موانع شدید گمرکی، وابستگی بازرگانی به روسیه و بالابودن هزینۀ واردات کالاهای صنعتی مصرفی نسبت به کشورهای مشابه در حاشیۀ اقتصاد جهانی، ضرورت صنعتیسازی جایگزین واردات نسبت به سایر کشورها دو چندان میشد.
بنابراین برخلاف آنچه که پنداشته میشود، صرفنظر از سود و زیان عملی این کار، رویآوردن به صنعتیسازی جایگزین واردات، نه یک برنامۀ شبهمدرنیستی اعتبارساز برای ظاهرپوشانی عقبماندگیهای اجتماعی، بلکه ضرورتی اقتصادی بود. برنامههای صنعتی ایران در درجۀ اول بر روی صنایع مصرفی مانند قند و شکر و پارچهبافی متمرکز شده بود که با وجود مواد خام کافی در داخل کشور، این کالاها با هزینههایی بسیار بالاتر از سایر کشورهای وارد کننده، وارد میشد. بنابراین در اوج بحران اقتصاد جهانی و درست در زمانی که دولت برای تأمین هزینههای خود به منابع مالی نیاز داشت، صنعتیسازی جایگزین واردات، برای جلوگیری از خروج مقدار زیادی ارز از کشور و در عین حال کمک به توسعۀ کشاورزی، انتخابی عقلایی به نظر میرسید.
در نتیجه گسترش صنایع جدید، تولید محصولات کشاورزی صنعتی مانند چغندرقند و پنبه گسترش یافت و زمینه برای گسترش نهادههای علمی و تحقیقاتی کشاورزی و استفاده از ماشینآلات کشاورزی فراهم شد. علاوه بر این، زمینۀ اشتغال نیروی کار مازاد بخش کشاورزی و اسکان عشایر نیز به وجود آمد.
پینوشت
1. برای نمونه ر.ک: محمدعلی جمالزاده. گنج شایگان، تهران. بنیاد موقوفات ایرج افشار، 1376؛ رضازاده شفق. رسالۀ اقتصاد، به اهتمام محمد رمضانی، تهران. مطبعه برادران باقرزاده، 1340 هـ.ق؛ علی زاهدی. لزوم پروگرام صنعتیشدن ایران صنایع ایران بعد از جنگ، تهران، 1310و چاپ دوم 1342؛ علی زاهدی. صنایع ایران بعد از جنگ، تهران، 1342؛ مصطفی فاتح. پول و بانکداری، تهران. انتشارات روشنایی، 1313؛ ناصر معتمدی. ضرورت صنعتیشدن ایران یا افزایش قدرت تولید ملی، تهران، 1350؛ معتمدی ناصر. ایران یک کشور کشاورزی نیست باید صنعتی شود، تهران. 1344؛ غلامعلی وحید مازندرانی. اقتصاد ملی و سیاست اقتصادی ایران، تهران. تهران جعفری، 1316؛ احمد متین دفتری. کلید استقلال اقتصادی ایران، تهران. مجلس، 1304؛ علیاکبر داور. روزنامۀ مرد آزاد، سال دوم، شمارۀ 141، 1302، ص1 و سال اول، شمارۀ 70، 16 جوزا 1302 و.... مقالات مجله تجارت و... .
2. برای نمونه ر.ک: فوران، جان (1383): مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، ترجمۀ احمد تدین، تهران. خدمات فرهنگی رسا؛ کاتوزیان، محمدعلی همایون، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز ، 1372؛
3. برای نمونه ر.ک: فریبرز رئیس دانا. امپریالیسم و فروپاشی کشاورزی: بحث تئوریک و بررسی نمونه ایران، تهران. چاپ نقش جهان، 1358 و شاپور رواسانی. دولت و حکومت در ایران در دورۀ تسلط استعمار سرمایهداری، تهران. نشر شمع، 1376.