نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه تاریخ دانشگاه شیراز
2 دانشجوی دکتری تاریخ ایران بعد از اسلام، دانشگاه شیراز
چکیده
حضور و فعالیت طریقت نعمتاللهیه در ایرانِ عصر قاجار، سبب ایجاد کنش و واکنشهایی بین این طریقت با دو جریان قدرتمندِ شریعت و سلطنت گردید. بررسی فراز و فرودهای روابط این سه جریان با یکدیگر، یکی از مباحث قابل اعتنا در تاریخ اجتماعی ایران عصر قاجار است. در پژوهش حاضر، تعاملات سه جریان یاد شده با یکدیگر، با عنایت به این که چه عواملی باعث شد طریقت نعمتاللهیه در دورۀ مورد بحث، دچار رکود و حاشیهنشینی شود و با وجود چنین شرایطی، چگونه توانست به حیات خود ادامه دهد، بررسی شده است. نتایج پژوهش بیانگر آن است که سه عامل بیشترین سهم را در این رکود داشتهاند؛ سهلانگاری مشایخ طریقت در امر شریعت، حضور عالمان شیعۀ مخالف طریقت در رأس امور دینی کشور و همراهی همهجانبۀ فتحعلیشاه با علما در مخالفت با نعمتاللهیه. از سوی دیگر، قرار گرفتن عالمان شیعه در رأس هرم طریقت هم دلیلی بر ادامۀ حیات ایشان بوده است.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Evolution of the Thoughts in Nematallahiyyeh Sect Versus the Juridical and Monarchy Streams in Reign of Fath Ali Shah Qajar
نویسندگان [English]
- Mohammad Mahdi Moradi khalaj 1
- Hadi Pirouzan 2
1 Assistant Professor of History, University of Shiraz
2 Ph.D Student University of Shiraz
چکیده [English]
Nematallaheyyeh doctrine in Qajar period created some actions and reactions between the two powerful streams of jurdical and monarchy. Study of the ups and downs of the triple process is one of the significant issues in the social history of the Qajar era. In the present study, three streams mentioned interactions with each other, with regard to the doctrine Nematallahyeh what caused of stagnate and despite this condition, how could survive? The investigator tries to survey it. The findings indicate that three factor have had the largest role in the downturn.
Negligence of the Sufi elder relation with judiciary doctrine, Presence of sect of Shiite scholars opposed to Sufism at the apex of the religious affairs and the shah accompanied by opposed clerics versus Nematallahyyeh Sufism, On the other hand, the leadership of Shiite clerics at the top of the mentioned sect was the reason for their continued existence.
کلیدواژهها [English]
- Fath Ali Shah
- Nematallahyyeh
- HussynAli shah
مقدمه
نعمتاللهیه، یکی از سلسلههای صوفیانۀ شیعی است که به بنیانگذار آن، شاه نعمتالله ولی منسوب است. شاه نعمتالله، در سال 731 هـ.ق در حلب متولد شد و یکصدسال بعد، در ماهان کرمان وفات یافت. بعد از مرگ شاه نعمتالله، جانشینان وی، از آنجا که فضای مذهبی حاکم بر اواخر ایرانِ عصر صفوی را مناسب با توسعه و ترویج تعالیم صوفیانه ندیدند، ناچار به هندوستان مهاجرت کرده و در حیدرآباد دکن اقامت گزیدند. مدتها بعد و در سال 1190هـ.ق، همزمان با دوران حکمرانی کریمخان زند، شاهطاهر دکنی، دوازدهمین قطب سلسلۀ نعمتاللهیه، یکی از خلفای خود، به نام معصومعلیشاه دکنی(1211-1147هـ.ق) را برای احیای رسوم طریقت، به ایران فرستاد. این اقدام، آغاز ماجرایی پرمخاطره شد که گوشهای از تاریخ سیاسی'اجتماعی ایران را ورق زد.
ورود مجدد طریقت نعمتاللهیه به عرصۀ اجتماعی جامعۀ ایران، باعث ایجاد اصطکاک و برخورد میان این طریقت، با دو گروه قدرتمند دیگر حاضر در عرصه، یعنی فقهای شیعه و شاهان قاجار گردید. مسئلۀ این پژوهش، پرداختن به جایگاهِ طریقت نعمتاللهیه در رویارویی با دو نهاد یاد شده، از ابتدای عصر قاجار تا پایان سلطنت فتحعلیشاه است. لذا با چنین رویکردی، مقالۀ حاضر تلاش میکند، چهار عامل نسبتا مهمتر را که در دورۀ فتحعلی شاه قاجار در وضعیت و جایگاه طریقت نعمتاللهیهتاثیر داشتهاند، بررسی و تبیین کند. این چهار عامل عبارتند از: 1. خطمشی طریقتی یا به تعبیر دیگر سلوک عرفانی مشایخ سلسله نعمتاللهیه؛ 2. رویکرد برخی از علماء و فقهای شاخص شیعه در این دوره به طریقت نعمتاللهیه؛ 3. دیدگاه و رویکرد آقامحمدخان و فتحعلیشاه به این طریقت و 4. تغییر خطمشی مشایخ طریقت، به منظور ماندن در حیات اجتماعی و سیاسی جامعۀ ایران. اهمیت این رویکرد، بهویژه از آن جهت است که بر اساس بررسیهای انجام شده، پژوهش مستقلی در این حوزه صورت نگرفته است.
زمینۀ تاریخی
ورود دوبارۀ مشایخ طریقت نعمتاللهیه به ایران، با ارزیابی اوضاع سیاسی'اجتماعی ایران توسط مشایخ این سلسله، در سالهای فترت پس از سقوط صفویان، انجام گرفت. پس از مهاجرت مشایخ این طریقت به هند در اواخر حکومت صفوی، این نخستینبار بود که وابستگان این طریقت به ایران باز میگشتند؛ چرا که پیش از آن، حضور صفویان و حمایت ایشان از فقهای شیعه، مجالی برای بروز عقاید و تعالیم طریقت نعمتاللهیه باقی نمیگذاشت. بنابراین، مشایخ سلسله به دنبال فرصتی بودند که بتوانند دوباره، جایگاهی در عرصۀ اجتماعیِ ایران بهدست آورند؛ این فرصت با سقوط صفویان برای مشایخ نعمتاللهی فراهم شد.
محمدطاهر دکنی'قطب دوازدهم سلسله'، با این تصور که دشمنان سرسخت ایشان، یعنی فقهای شیعه، دیگر قدرت سابق را ندارند، خلفای خود را به ایران فرستاد. در ظاهر امر، ارزیابی او از اوضاع ایران درست به نظر میآمد؛ چرا که حکومتهایی که جانشین صفویان شدند، به مانند آن دولت با علمای شیعه روابط دوستانه و مستحکمی نداشتند و عملاً پایگاه حکومتی فقها دچار ضعف شده بود (مروی، ج2، ص455؛ آصف، ص 309). گذشته از اینها، جامعۀ ایرانی که در تمام سالهای پس از سقوط صفویان، دچار جنگ و پریشانی و هراس از مرگ و نیستی بود، میتوانست محیط اجتماعیِ مناسبی برای تعالیم صوفیانه این طریقت باشد. بنابراین با این رویکرد، معصومعلیشاه، در حدود دو دهه پیش از برتختنشستن آقامحمدخان قاجار، قدم به خاک ایران نهاد.
معصومعلیشاه به عنوان خلیفۀ شاه طاهر دکنی، در ایام حکمرانی کریمخان زند وارد شیراز شده و با استقبال مردم و عدهای از عرفای شهر مواجه شد و همانگونه که انتظار میرفت، در مدت سه سالی که در شیراز اقامت داشت، عدۀ قابلتوجهی به دور او جمع شدند (نایب شیرازی، ج3،ص171). از جمله کسانی که در شیراز به او پیوستند، پدر و پسری به نام فیضعلیشاه (فو1194هـ.ق) و نورعلیشاه (فو1212هـ.ق) بودند که دومی، بعدها جانشین بلافصل معصومعلیشاه شد. کریمخان زند، که با اعتراض علما مبنی بر حضور معصوم علیشاه و فعالیت های او روبهرو شده بود، در نهایت حکم اخراج وی را از شیراز صادر کرد (مالکوم، ج2، ص536؛ شیروانی، حدائقالسیاحه، ص28).
معصومعلیشاه پس از اخراج از شیراز، به اصفهان رفت و در آنجا نیز به مانند شیراز، انتظارها در باب جذب مخاطب، رخ داد و عدهای از مردم، به طریقت نعمتاللهیه گرویدند (نایبشیرازی، ج3، ص172). اما اینبار نیز، معصومعلیشاه، به تحریک علما (نک: مالکوم، ج2، ص 537) و توسط علیمرادخان زند (فو.1199هـ.ق) حاکم اصفهان، شکنجه و از آن شهر اخراج شد (بهبهانی، ج1، ص44).
معصوم علیشاه که با وقایع پیشآمده متوجه نفوذ گستردۀ شیعۀ فقاهتی و فقها در بین مردم شده بود، تصمیم گرفت که به منظور کم شدن حساسیت بر روی طریقت، خودش'که فردی هندی و خارجی خوانده میشد' از ایران خارج شود؛ وی، نورعلیشاه را به عنوان خلیفه از جانب خود در ایران برگزید و به عتبات رفت (همایونی، ص40).
نورعلیشاه، برخلاف معصومعلیشاه زادۀ ایران بود. وی همچنین از صباحت منظر و فن شعر و صدای خوشی نیز برخوردار بود (بهبهانی، ج1، ص43)؛ اموری که میتوانست در نفوذ کلامش در بین مردم مؤثر باشد. لذا از این تاریخ بهبعد، رهبری طریقت نعمتاللهیه در ایران، بر عهدۀ نورعلیشاه گذاشته شد. اما این تغییر نیز، چیزی از دشمنی علما و فقها نکاست و دشمنی و عناد با ایشان، در مشهد (همان، ص44) و کرمان همچنان ادامه یافت (سهیلیخوانساری، صص 828-829؛ هدایت، ریاضالعارفین، ص475).
این پیشامدهای ناگوار زنجیرهای، نورعلیشاه و یارانش را قانع ساخت که حتی ایران پس از صفویه نیز، فضای آرام و بیدغدغهای برای ترویج تعالیم صوفیانه نیست؛ بنابراین ایشان تصمیم گرفتند که از ایران خارج شده و به نزد قطب خویش، که از هرات روانۀ عراق شده بود، بروند و مترصد فرصتی باشند تا دوباره بتوانند فعالیت خویش را در ایران از سر بگیرند.
با بهقدرترسیدن و تاجگذاری آقامحمدخان قاجار در سال1210هـ.ق، و پیروزی او بر تمامی رقبا، فرصتی که نعمتاللهیه به دنبال آن بودند فرا رسید. آنها آقامحمدخان را حامی خود میپنداشتند؛ زیرا در زمانی که درویشان نعمتاللهی، زخمی و مجروح از اصفهان راهی خراسان بودند، آقامحمدخان که در زمان حضور معصومعلیشاه در شیراز با اورابطهخوبیداشت، در تهران، ایشان را مورد اکرام و تفقد قرار داده و هزینۀ سفر ایشانتامشهدراپرداختکردهبود(نایبشیرازی،ج3،ص173).بنابراین،اینگونهبهنظر میرسدکهمعصومعلیشاهویارانش،بهامیدحمایتشاهقاجار،بهایرانبازگشتند؛اما بازگشت ایشان، مصادف شد با کشتهشدن آقامحمدخان و برتختنشستن فتحعلیشاه؛ فردی که در حمایت از فقها و علما، دستکمی از شاهسلطانحسین صفوی نداشت و مجتهدان و علمای شیعه در نزد او محترم بودند و نهایت احترام و محبت را به طایفۀ علما داشت.
دیدگاه و رویکرد فتحعلیشاه به طریقت نعمت اللهیه
اولین سال سلطنت فتحعلی شاه، در واقع سختترین روزهای طریقت نعمتاللهیه را رقم زد. فتحعلیشاه، برخلاف آقامحمدخان که مشروعیت خود را به نوعی، با شمشیر بهدست آورده بود، برای برقراری آرامش و امنیت در مملکت، در جستجوی کسب مشروعیت از نوعی دیگر بود، و ازاینرو به روحانیت شیعه ارادت عجیبی پیدا کرد. به همین جهت در برآورده کردن خواستهای ایشان، از جمله دشمنی با صوفیان نعمتاللهی، با علما همراه گردید.
هیچیک از شاهان قاجار، به مانند فتحعلیشاه در دشمنی با سلسله نعمتاللهی، مصمم نبودند. برخی منابع،دلیل این مخالفت و دشمنی را علاوه بر احترام بسیار او به خواستۀ علما مبنی بر رد این فرقه، مربوط به پیشگویی در رابطه با جانشینی او میدانستند. در طرائق الحقایق آمده است:
«در زمان دولت خاقان] فتحعلیشاه[...در السنه و افواه...افتاده بود که این سلطنت، پس از خاقان به پادشاهی...درویش مشرب و از سلسلۀ نعمتاللهیه]منتقل خواهد شد[...بنابراین، خاقان مغفور را التفاتی با این طایفه نبود و بهجای اعانت، اهانت مینمودند و چنان تصور میفرمودند که این قوم، به انقراض این دولت قائل و مایل میباشند» (نایب شیرازی، ج3، ص291).
در واقع، فتحعلیشاه دشمنی با صوفیان نعمتاللهیه را از جنس کارهای مهم مملکتی میدانست و اگر نگوییم بیشتر از خود علما در دفع این طایفه مصمم بود، مسلما کمتر از ایشان بهاین امر اهتمام نداشت. او خود دستور داد معطرعلیشاه، از مشایخ سلسله را، که در کرمان هواخواهانی به دور خویش گردآورده بود، به تهران آورند و چنان او را چوب و تبرزین زدند که جان داد (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص409). جد و جهد فتحعلیشاه در نابودی این فرقه، تا آنجا بود که به شاهزادگان قاجار و عمال حکومتی هم که بهایشان متمایل میشدند، رحمی نمیکرد. مشهور است که هنگامی که علمای گیلان، به شاه خبر دادند که حاکم گیلان 'شاهزاده محمدرضا' متمایل به نعمتاللهیه شده، خود به تن خویش بدانجا سفر کرده و شاهزاده را معزول و برخی از همراهان او را حبس کرد (هدایت، روضةالصفا، ج9، ص7761؛ سپهر، ج1، ص317). فتحعلیشاه، دشمنی و کینۀ خود را از درویشان این طریقت بارها بر سر زبان آورده بود، بدین مضمون که ما را با صوفیان صفایی و از درویشان طلب دعائی نیست (نایب شیرازی، ج3، ص29). در جایی هم خطاب به شیروانی 'از دراویش نعمتاللهی' میگوید: «در مملکت ما همه طوائف آسوده و در مهد فراغت غنودهاند، مگر فرقۀ درویشان که ایشان مطرود و ملعون و از دایرۀ اعتبار بیرونند» (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص277-278).
بهواقع فاجعهبارترین دوران برای طریقت نعمتاللهیه در عصر قاجار، دوران پادشاهی فتحعلیشاه بود. در این دوره، هیچکدام از مشایخ سلسله، از جان و مال خود ایمن نبودند. در همدان، حاج محمدرضا همدانی ملقب به کوثرعلیشاه (فو1247ق)، که از بزرگان این سلسله در آن سالها بود، خانهاش به تاراج رفت و خودش هم از شهر اخراج شد (شیروانی، بستانالسیاحه، ص614). در شیراز همچنین، زینالعابدین شیروانی از مشایخ طریقت، بنا به درخواست علما و به فرمان حسینعلیمیرزا، از شیراز اخراج شد (الگار، ص157). مردم شیراز، حتی بقعۀ باباکوهی را که شیروانی در آن مقام داشت، خراب کردند (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص283). در کرمان نیز، مولانا هدایتعلی کوهبنانی (فو.1239ق)، که در ترویج طریقت نعمتاللهیه بسیار میکوشید، توسط حاکم کرمان حاج ابراهیمخانظهیرالدوله، از کرمان اخراج شد و در بین راه، به دست دزدان به قتل رسید. شیروانی در باب اوضاع بغرنج درویشان در دوران فتحعلیشاه، مینویسد:
«بنا بر عدم التفات شهریار]به صوفیان[، بهموجب الناس علی دین ملوکهم...مخفی نیست که جمهور رعایا و برایا، نسبت به عرفا و فقرا چگونه سلوک میدارند! و طایفۀ درویشان و گوشهنشینان چه قسم اوقات میگذرانند؛ علیالخصوص فرقه قشریین و عبیدالبطون، به چه طریق بر فقرا چیره شدهاند! و آزار و اذیت میرسانند و چه مقدار بر عرفا و اهل انزوا مسلط گشته منزجر میگردانند...» و در ادامه دعا میکند که خداوند، «آن پادشاه فریدون جاه را فقیرنواز و مسکینپرور و درویشدوست گرداند» (همان، ص 325).
با همۀ دشمنیها و عداوتِ علمای بلاد و فتحعلیشاه با مشایخ و هواداران طریقت نعمت اللهیه، آنچه اندک روزنۀ امیدی برای ادامۀ حضور و ترویج عقاید در ایران، برای ایشان باقی گذاشته بود، حضور عباس میرزای ولیعهد بود. عباس میرزا، بر خلاف پدرش، به این طایفه نظر مساعدی داشت و لذا تبریز، ملجأ و پناه مشایخ فراری این سلسله بود. به عنوان مثال، کوثرعلیشاه (فو1247ق) که از مشایخ طریقت بود، هنگامی که در همدان مورد دشمنی علما و حاکم آنجا قرار گرفت و خانهاش به تاراج رفت، ناچار به دربار تبریز پناه برد (شیروانی، بستانالسیاحه، ص614) و یا میرزا نصرالله، از دراویش نعمتاللهی که در زادگاهش اردبیل، مورد آزار و دشمنی قرار گرفته بود، به نزد عباسمیرزا در تبریز رفت و تعلیم و تربیت محمدشاه بدو سپرده شد (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص38). علاوه بر حمایتهای عباسمیرزا از مشایخ طریقت، نفوذ گستردۀ طریقت در بین روحانیت و حتی رسیدن ایشان به مقام مرشدی در سالهای بعد نیز، از دلایل عمدۀ پابرجایی طریقت نعمتاللهیه در ایران بود؛ چراکه با حضور عالمان دینی در کسوت قطب سلسله، از شدت ابعاد تعلیمی عرفانی و باطنی که مخالفت عدۀ بسیاری از علما و مردم مذهبی را بهدنبال داشت، کاسته شد و عرفای نعمتاللهیه، در واقع با لباس متشرعی زاهد به گسترش رنگ شریعتی طریقت پرداختند تا کمتر مورد دشمنی و نفرت علمای شیعهای همچون آقا محمدعلی بهبهانی واقع گردند.
سلوک عرفانی مشایخ سلسله نعمتاللهیه در عصر فتحعلی شاه
بنمایۀ سلوک عرفانی نعمتاللهیه، در حقیقت از عرفان ابن عربی 'که بر پایۀ وحدت وجود است'، شکل گرفته بود (نفیسی، ص211). این فلسفۀ وحدت وجود، در آثار قطب اعظم سلسله'شاه نعمتالله ولی' بهتفصیل تشریح و تفسیر شده است (نوربخش، ص 202) شاه نعمتالله، در واقع در مقام شارح آموزههای ابن عربی گام برمیداشت؛ وی، علاوه بر این، در آثار منظوم خود، به گونهای حلاجوار ندای اناالحق نیز سر میداد (ن.ک. شاه نعمتالله، ص129). ازاینرو، میتوان تصوف شاه نعمتاللهیه را از نوع اصحاب سکر و تصوفهای عاشقانه به حساب آورد که بیپروا به بیان اینگونه تعالیم میپرداختند.
ادامۀ خط صوفیانه شاه نعمتالله را میتوان در اقطاب بعدی سلسله، از جمله معصومعلیشاه و نورعلیشاه نیز دنبال کرد؛ ایشان علاوه بر تأکید بر بحث وحدت وجود، تلاش کردند برای کسب مقبولیت در جامعه شیعی ایران، و مطابق شرع نشاندادن تعالیم طریقت نعمتاللهیه، در جهت تقریب تشیع و تصوف گام بردارند. از این رو، در غالب آثار صوفیۀ نعمتاللهی در این دوره، علیالخصوص نورعلی شاه، تشیع و تصوف با بعضی عناصر حکمی که رنگ حلول و اتحاد دارد، به هم آمیخته، صبغهای از تعالیم غلاه شیعه بهآن بخشیده است (زرینکوب، ص 324). در این مسیر، مشایخ این دوره سعی کردند که امامان شیعه را نیز، بهمعنایی در خط فکری تصوف جا دهند. چنانکه به طور مثال در شرح خطبه البیان(1) که رسالهای است منظوم از خطبه البیان و نورعلیشاه آن را به نگارش درآورده است، نمونهای بارز از امتزاج بین تشیع و تصوف دیده میشود (نورعلیشاه، ص118-125). خواجه عبدالصمد همدانی، از بزرگان این سلسله نیز در کتاب بحرالمعارف، بهصراحت خطبهالبیان را شطح و طامات دانسته و انتساب آن را به امام علی(ع) مسلم میداند (همدانی، ج1، ص394)؛ اما همین تفاسیر عرفانی از این خطبه، خود محل دعوایی ریشهدار بین علمای شیعه و متصوفۀ نعمتاللهی بود.
به نظر میرسد مخالفت علمای شیعه در باب انتساب این خطبه به حضرت، از آن جهت بوده که فرقۀ یزیدیه نیز، ضمن اشارت به این خطبه و نظایرش، آن را دستاویز طعن در حق علی کردهاند و اسماعیلیه هم، شرح آن را به حسن صباح منسوب داشتهاند (زرینکوب، ص324)، و هیچیک از رؤسای شیعه انتساب آن به حضرت را ذکر نکردهاند (همان، ص 325). با این طرز تلقی که علما و فقهای شیعه در این عصر در باب این خطبه داشتهاند (قمی، صص786-804)، روشن است که اقدام نورعلیشاه در بهنظمدرآوردن آن، تا چه حد باید در نظر علما با سوءظن مواجه گردد. علاوه بر اینها، خواندن قرآن با نوای تار توسط مشتاقعلیشاه 'که هم بدانجهت واجبالقتل اعلام گردید' (مالکوم، ج2، ص538)، سرودن اشعاری در مذمت و نکوهش عالم اول ایران آقا محمدعلی بهبهانی (نایب شیرازی، ج3، ص202)، حضور نعمتاللهیه در مجالس سماع (دیوانبیگی، ج2، ص1041) و نیز اعتقاد مریدانشان به این که معصومعلیشاه خداست و خلفایش ملائکه (مالکوم، ج2، ص537) را نیز باید به بیپروایی نعمتاللهیها در نوع سلوکشان اضافه کرد.
در باب دیگرِ تعالیم نعمتاللیه نیز در کتاب خیراتیه، اشاراتی به جنبههای الحادی و کفرآمیز شده است. از جمله اینکه صوفیان نعمتاللهی، اعتنایی به احکام و ضروریات دین نداشته و طبق نظر فقهای شیعه «منکر ضروری دین(2) کافر است»(حلی، ج1، ص42) بنابراین، صوفیان نعمتاللهی نیز از اسلام خارجاند. همچنین به طور مثال، فقها، دعوی مشایخ نعمتاللهیه را در باب قطب، از قبیل نوعی قول به مهدویت تلقی میکردند. همچنین قول به وحدت وجود، ترک واجبات دین همچون نماز و روزه، تغنی و رقص و سماع، اقامه حجج بر اصول عقاید، نامسلمان پنداشتن ابوطالب، اعتقاد به نوعی جبر و نیز بیاعتباری مساجد در نزد ایشان، همه مخالف اصول اعتقادی شیعه بود؛ بنابراین نفی و رد آن را لازمۀ تشیع میشمردند (بهبهانی، ج1، ص137-155). بهواقع، ماهیت این تعالیم و البته سابقۀ مشایخ طریقت در سنیگری، این طریقت را، بهعنوان معارضی مستقیم در برابر تشیع و قدرت و مرجعیت فقها معرفی میکرد. لذا بهزعم مجتهدین شیعه، فساد عقیدۀ این فرقه آنچنان واضح بود که فقها علیرغم اختلافی که در مسلک اخباری و اصولی داشتند، در مخالفت با این طریقت همداستان بودند (حقیقت، ص334).
مشایخ سلسله در این سالها، باوجود همۀ بدعتهایی که به زعم علما در دین وارد ساختند، در راستای هدف تقریب بین تشیع و تصوف، سعی کردند با عالمان طراز اول عالم تشیع نیز، ارتباط برقرار کرده و به نوعی در جهت کسب مشروعیت تعالیم خویش گام اساسیِ دیگری بردارند؛ از جملۀ این علما، سیدمهدی بحرالعلوم بود که منابع طریقت از تمایل او به تعالیم عرفانی خود سخن گفتهاند (نایب شیرازی، ج3، ص200). هرچند که در درستی این دعوی جای تردیدست، اما این موضوع به خوبی نشان از هدف مشایخ نعمتاللهیه دارد.با وجود همۀ این تمهیداتی که مشایخ سلسله در نظر گرفته بودند، اکثریت علمای آن عصر، نظر مساعدی نسبت به ایشان نشان ندادند و در واقع تعالیم آنها را، ضربه زدن به اصل و اساس دین تلقی میکردند.
رویکرد علمای عصر فتحعلی شاه به نعمتاللهیه
در تاریخ فقه شیعه، همواره مخالفتها و دشمنیهایی از طرف علما و فقهای شیعه، در برابر معتقدین به مرام صوفیانه انجام گرفته است. این دشمنیها از عهد صفوی که شیعه در ایران رسمیت یافت، به ویژه در بُعد نظری، شدت و قوت بیشتری گرفت. فقهایی همچون محقق کرکی (فو.940هـ.ق) در کتاب «المطاعن المجرمیه فی رد علی الصوفیه» (حموی، ص136) مقدس اردبیلی (فو.993هـ.ق) در کتاب «حدیقهالشیعه» (اردبیلی،ص566)، ملا محمدطاهر قمی در «تحفة الاخیار»، علی بن احمد بن حسن بن زین الدین در کتاب «السهام المارقه فی اغراض الزنادقه» (جعفریان، ج2، ص576) و در نهایت علامه محمدباقر مجلسی در رسالۀ «عینالحیات» (مجلسی، ص 258) به جدال با صوفیان پرداختند و اصول تصوف و مسلک ایشان را خارج از شریعت شیعه معرفی کردند. محصول این مخالفتها، درنهایت،به خروج بسیاری از صوفیان از ایران و یا در کنج عزلت خزیدن ایشان انجامید. این روند، همچنان ادامه داشت؛ تا چنانکه ذکر شد، صوفیان نعمتاللهی چندسالی پیش از بهتختنشستن شاهان قاجار، وارد ایران شدند و درگیریها دوباره آغاز شد.
اولین رویارویی بین علمای شیعه و صوفیۀ نعمتاللهیه، در حکومت کریمخان زند و با آمدن معصوم علیشاه به شیراز، توسط فقهای شیراز انجام گرفت، که در نهایت به اخراج صوفیان از آن شهر انجامید (مالکوم، ج2، ص536).این صوفیان، از شیراز به اصفهان رفتند و آنجا هم با اعتراض علمای اصفهان مواجه شدند و اسیر، تبعید و شکنجه گردیدند (همان، ص537). هنگامی که صوفیان نعمتاللهی رهسپار مشهد بودند، فقیهی به نام ملاعبدالله مجتهد کرمانی، که در دشمنی با این فرقه مشهور بود، به علمای تمامی شهرهانامهنوشتو«وجوبعنادباایشانرابیان داشت» (سهیلیخوانساری، صص 828-829). در خراسان نیز، میرزا مهدی خراسانی، از علمای برجستۀ آن منطقه، که نامۀ ملاعبدالله را دریافت کرده بود، جلوی معرکۀ آنها را گرفت و دستور داد گیسوان نورعلیشاهرابریدهوبا رسوایی آنها را از شهر بیرون کنند (بهبهانی، ج1، ص44). نورعلیشاه ویارانش، پس از مشهد، راهی کرمان شدند؛ ابوالحسنخان حکمران کرمان، و هواخواهان شریعت،بهتحریکملاعبداللهکرمانی،بهدشمنیباایشانپرداختند،دردرگیریبیناین دو گروه، درویشی بهنام مشتاقعلیشاه (فو1206هـ.ق) کشته شد (هدایت، ریاضالعارفین، ص475).
مخالفت علماء از ورود نعمتاللهیه به ایران، در عصر کریمخان زند تا پیش از عصر فتحعلی شاه، تنها محدود به مبارزۀ عملی میشد و علمای برجستۀ شیعه هم در این برهه در باب صوفیان، ابراز عقیدهای نکرده بودند؛ اما در عصر فتحعلیشاه که حمایت همهجانبهای از طیف علما صورت میگرفت، و همچنین حضور عالم برجستهای همچون آقا محمدعلی بهبهانی بامشی سرسختانۀ ضد صوفیه، مبارزۀ روحانیت شیعه در هر دو جبهۀ عملی و نظری به جدیت دنبال گردید.
آقا محمدعلی بهبهانی (فو1216هـ.ق)، معروف به کرمانشاهی، فرزند ارشدِ آقا محمدباقر اصفهانی، مشهور به وحید بهبهانی 'احیاگر مکتب اجتهاد و فقه و اصول شیعه' بود (بهبهانی، ج1، ص5). وی، پس از پدرش، در ایران مرجع بزرگ و «از افاضل علمای ایران به حساب میآمد» (مالکوم، ج2، ص522). آقامحمدعلی در نزد کریمخان و علیمرادخان زند، مورد احترام بسیار بود. آقا محمدخان قاجار نیز از محضر او کسب فیض میکرد (هدایت، روضةالصفا، ج9، ص7347). همچنین، بین او و فتحعلیشاه قاجار نیز الفت و علاقه بهتمام بود (دوانی، ص282). و «خان معظم ]فتحعلیشاه قاجار[ در تعظیم و توقیر او به اقصیالغایه میکوشید» (شوشتری، ص177). از این رو، آقا محمدعلی بهبهانی، به پشتوانۀ جایگاهی که داشت، در مسائلی که به زعم او، شرع مقدس را به خطر میانداخت، با استواری و اعتمادبهنفس کامل اقدام میکرد.
آقا محمدعلی، در کرمانشاه یک نوع حکومت شرعی داشت و حدود شرعیه را با تمام قدرت،جاریمیکرد(دوانی،ص282).ازجملهمهمترین اقدامات آقا محمدعلی در پاسداری از شرع و تشیع فقاهتی، مبارزۀ وی با تصوف نعمتاللهیه و دراویش آن بود. در واقع، او را قهرمان مبارزه در این میدان میدانستند، تا آنجا که مخالفان صوفیاش به او لقب «صوفیکش» دادند (بهبهانی، ج1، ص24). وی معصومعلیشاه را که بهدعوت هوادارانش، راهیکرمانشاهبود،دستگیرکردودرنهایتبه قتل رسانید (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص413).
دشمنی شدید آقا محمدعلی بهبهانی با صوفیۀ نعمتاللهی، سبب شد که در تمامی دورۀ فتحعلیشاه، علما و فقهای شیعه در این مبارزۀ پایانناپذیر دست بالا را داشته باشند؛ شخصیت بارز و علمی او، بیشک در این برتری نقش بهسزایی داشته است. با تأسی از او، بسیاری از علمای ایران و عتبات در این مبارزه او را همراهی میکردند. چنانکه در نامۀ مذکور آقا محمدعلی به فتحعلیشاه، استشهادی هم از علما و مجتهدین ایران و عتبات عالیات گرفته شده بود (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص413) و تمامی بزرگان علما از جمله میرزای قمی (فو1231هـ.ق)، میرزا مهدی خراسانی، میر محمد اصفهانی، حاج ملا احمدنراقی (فو1245هـ.ق)، میرزا محمدتقی قاضی و شیخ جعفرکبیر کاشف الغطا (فو1228ق) و چند تن دیگر، که همگی از مجتهدین و مراجع عصر بودند، بهکل از ازدیاد فعالیت این فرقه و نشر و ترویج تعالیم صوفیگری ایشان، ابراز نگرانی کرده و «قلع و قمع ایشان را خواستار بودند» (دوانی، ص300).
آقا محمدعلی بهبهانی، در کنار مبارزۀ عملی با صوفیان نعمتاللهی، اقدام به نگارش رسالهایبهنام «خیراتیه» کرد؛ نگارش رسالۀ خیراتیه، یکی از اقدامات مهم بهبهانی در عرصۀ مبارزات نظری بود. وی در دیباچۀ این کتاب، سبب تألیف آن را اینچنین شرح میدهد:
«چون محافظت حصن حصین شریعت، و سد ثغور شبهات اهل بدعت و ضلالت بر علمای اعلام و مجتهدین...لازم و متحتم بود، در این اوقات که لوای کفر و الحاد مذهب حلول و اتحاد را طائفۀ صوفیه...بر افراخته...جمع کثیر را از جادۀ استقامت شریعت بیرون میبرند، لهذا قاصر جانی...به جهت رد شبهات واهیه و ترویج طریقۀ... ناجیه، به تألیف رسالۀ خیراتیه... پرداخت» (بهبهانی، ج1، ص 9).
از آن جهت که مؤلف خیراتیه، خود از علمای بزرگ بوده و بر علوم شریعت تسلط کامل داشته، با استناد به روایات اسلامی و قرآن و احادیث، و همچنین استفاده از منابع و نوشتههای ضد صوفیۀ اعصار گذشته، به معرفی عقاید این فرقه و تعارض آن با عقاید فقهه شیعه، پرداخته است. اهمیت این رساله در آن سالها، تا بدانجا بود که جان مالکوم در کتاب تاریخ ایران، به هنگام صحبت از عقاید صوفیه، صفحات بسیاری از کتاب خیراتیه را عیناً نقل میکند (نک: مالکوم، ج2، ص522-536). همچنین ادوارد براون، این رساله را، به ویژه در بحث ردِ وحدت وجود، مهم دانسته و نگارش آن را باعث قتل عام شدید صوفیه میداند (براون، ص294). این رساله، توسط حاج ابراهیمخان کلانتر هم خوانده شد و عزم او را در براندازی این فرقه بیشتر کرد (بهبهانی، ج1، ص61).
نگارش چنین رسالهای و اقدامات عملی شدید بر ضد مشایخ نعمتاللهیه از جانب آقا محمدعلی، نشانۀ درک درست او از اوضاع آن عصر بود. وی، به درستی خطر از دست رفتن موقعیت اجتماعی و مذهبی روحانیت شیعه را توسط این فرقه درک کرده بود؛ بهویژه که در هر مکانی که این درویشان وارد میشدند، جمعیت قابلتوجهی نیز گرد ایشان جمع میگشتند(3). با کنار رفتن صفویه، فقهای شیعه، تا حد زیادی، پایگاه حکومتی خویش را نسبت به آن دوره، از دست داده بودند؛ هرچند قاجارها نیز بهامید کسب مشروعیت سلطنت خویش، به نزدیک شدن به این علما علاقه نشان میدادند اما این ارتباط با علما، بهعنوان یک اصل و رویۀ ثابت، پذیرفته نشده بود و اگر روحانیت شیعه، خود به طور مستقیم وارد این مبارزه نمیشد و از طریق استدلالهای فقهی و کلامی، تعارض برخی از اصول عقاید صوفیان را با فقه و کلام شیعه نشان نمیداد، شاید نفوذ طریقت، بسیار آسانتر انجام میگرفت و رخنۀ تعالیم و سلوک دینی و عرفانی ایشان در بدنۀ جامعه، میتوانست تأثیرات و تغییرات جبرانناپذیری را به عقاید مذهبی مردم ایران وارد سازد.
بعد از آقا محمدعلی، چند تن دیگر از علما، از جمله مجتهدین دیگر شیعه نیز، در آغاز قرن سیزدهم با تألیف کتب ضد تصوف، به عرصۀ مبارزه نظری با این فرقه وارد شدند. البته مهمترین رسائل نظری در باب ضدیت با تصوف را، علمای اصولی، نگاشتند؛ از جملۀ اینها میتوان به رسالۀ «مطاعن الصوفیه» تألیف محمدرفیع بن محمد شفیع تبریزی، که در سال 1221 ق تحریر یافت (براون، ص294) و رسالۀ «الرد علی الصوفیه و الغلاه» اثر میرزای قمی (فو1231هـ.ق) اشاره کرد.
از مسائل مهم دیگری که سبب نگرانی مجتهدین شیعه شده بود، نفوذ نعمتاللهیه در طبقۀ روحانیت بود. برخی از روحانیون شیعه، به مسائل عرفانی علاقهمند بودند و لذا به تصوف گراییدند تا به اصطلاح، از ظاهر به باطن دین برسند؛ از جمله، آخوند ملا عبدالصمد همدانی (فو1216هـ.ق)، که از مجتهدین بهنام بود و حتی در استشهاد علیه نعمتاللهیه، بهضلالت این فرقه و مشایخ آن رأی داده بود (بهبهانی، ج1، ص80)، خود، مدتیبعدخرقۀدرویشیپوشید(هدایت،ریاضالعارفین،ص451؛شیروانی، حدائقالسیاحه، ص553). همچنین عالمی معروف، به نام میرزا محمدتقی کرمانی «که در علوم نقلیه و فنون عقلیه، وحید عصر و فرید دهر بود» (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص407) نیز، خرقۀ درویشان نعمتاللهیه پوشید و به مظفرعلیشاه، ملقب شد. در مجموع تعداد علمایی که به تصوف گراییده، یا حتی بهگونهای علم شریعت را با تصوف تلفیق کرده بودند، قابلتوجه بود.
نفوذ گستردۀ طریقت در بین عامۀ مردم و قشرهای دیگر از جمله روحانیت، به حدی برای مجتهدین شیعه احساس خطر ایجاد کرده بود که بر آن شدند تا پادشاه وقت، فتحعلیشاه قاجار را هرچه بیشتر، درباب این خطر آگاه کرده و او را به مبارزۀ جدی علیه ایشان ترغیب کنند. چنانکه سرجان مالکوم در اینباره مینویسد:
«کثرت ایشان ]دراویشنعمتاللهیه[در اواخر، به نوعی ازدیاد پذیرفت که علمای اسلام، از پادشاه مستدعی شدند که تا هنوز فتنه و فساد ایشان رخنه و ثلمه در بنیان ملت و ارکان دولت نیفکنده است، به استیصال و قلع و قمع این گروه پردازد...» (مالکوم، ج2، ص520).
فتحعلیشاه قاجار هم بهواقع، با تمامی وجود، درخواست علما را لبیک گفت و همکاری او با روحانیت شیعه، بهویژه با شخص آقا محمدعلی، بر ضد طریقت نعمتاللهیه روزگار بسیار سختی را برای مشایخ و اعضای این طریقت رقم زد. در مرآتالاحوال جهاننما، محصول این همکاری اینگونه شرح داده شده است:
«چنانکه در این اعصار مذهب باطل صوفیه ضلالت شعار در دارالایمان ایران به نهایت اشتهار رسیده بود، ]این فرقه بهدست[ جناب... ]آقا محمدعلی[ ... ]و[بهاعانت و تأیید پادشاه... فتحعلیشاه قاجار، قلع و قمع شد و در اطراف و اکناف آن مملکت... این آتش فتنه را خاموش نمودند» (بهبهانی، ج1، ص81).
فعالیت تبلیغی مشایخ نعمتاللهیه در ایران، که روحانیت به عنوان فتنه و فساد از آن یاد میکرد، با به قتل رسیدن نور علیشاهاصفهانی 'جانشین بلافصل معصومعلیشاه' به حداقل ممکن رسید. نورعلیشاه که در هنگام حبس معصومعلیشاه، در سر پل ذهاب به سر میبرد، به احمد پاشاه، والی عثمانی بغداد پناهنده شد (هدایت، ریاضالعارفین، ص561)؛ اما سرانجام او را نیز به دستور آقا محمدعلی کشتند (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص29). در مجموع، اوضاع بهنحوی بود که هرکس را که مظنون به نعمتاللهی میپنداشتند، در تنبیه او کوتاهی نمیکردند (ظلالسلطان، ج1، ص283).
در شیراز نیز، ملا علی نوری (فو1246هـ.ق) که مانند آقا محمدعلی بهبهانی، در دشمنی با صوفیۀ نعمتاللهی مشهور بود (الگار، ص82)، با همکاری حسینعلیمیرزا، حاکم فارس، جمعی را در بازارها و معابر فارس بر آن داشت که شعار «دین مرد صوفی بسوزد کوفی بمیرد» سردهند؛ این افراد با ذکر این شعار، به خانۀ درویشان طریقت نعمتاللهیه هجوم آورده و خانه را خراب کرده اموال آن را به تاراج بردند (نایب شیرازی، ج3، ص248).
جانشینان نور علیشاه و تغییر خطمشی طریقت
بعد از نورعلیشاه، حسینعلیشاه (فو1234هـ.ق) رهبری درویشان نعمتاللهیه را بنا بر دستوری که خود نورعلیشاه داده بود، بر عهده گرفت. از زمان رهبری حسینعلیشاه، طریقت نعمتاللهیه در سلوک خویش، تغییرات مهم و اساسی ایجاد کرد. حسینعلیشاه در سلوک عرفانی خویش، تلاش داشت به مبادی و ظواهر شرع نیز، بر خلاف اقطاب سلفش که چندان خود را ملزم به رعایت آنها نمیدیدند، توجه کافی داشته باشد تا از اتهامعلمادرامانبماند.دیوانبیگیشیرازی، در باب پایبندی سخت او به ظواهر شریعتمینویسد:«احدیرایارایایراد بر ایشان نبود، زیرا که در افعال واجبه و مستحبه و امربهمعروف و نهیاز منکر کمال مبالغه داشت» (دیوانبیگی شیرازی، ج2، ص 1048). بهواقع، اگر اینتغییرازخطمشیطریقتیوعرفانیِصرف،بهتعادلبینشریعتوطریقتنمیانجامید، مشخص نبود آیا نعمتاللهیه، میتوانست در ایران باقی بماند یا نه؟؛ بههمینسبب، وجود حسینعلیشاه، مدتی تکیهگاه امنی برای یاران نورعلیشاه شد تا بتوانند تجدید قوا کرده و با تغییر نگرش اساسی به تعالیم عرفانی خویش به ادامۀ راه خود، خوشبین باشند.
حسینعلیشاه، آنقدر در سلوک عرفانی معتدل بود که «ظاهرپرستان ابداً او را مستحضر اسرار باطن نمیدانستند و باطنبینان از اهل ظاهرش نمیشمردند» (نایب شیرازی، ج3، ص222). بهواقع، فقهایی مانند حسینعلیشاه، چون از مدرسه به خانقاه رفتند، زاهدی منزوی از کار درآمدند نه رندی عالمسوز چون مشایخ سلفشان. از جمله اقدامات مهم حسین علیشاه در نزدیک کردن عرفان و شریعت و همسو ساختن طریقت نعمتاللهیه با روحانیت شیعه، نوشتن رسالهای علیه کتاب میزانالحق هانری مارتین انگلیسی(4) بود. عنوان این رساله، «رد پادری» نام داشت و حسینعلیشاه در این رساله کوشیده بود به نحوی مستدل، به شبهات این کشیش مسیحی پاسخ دهد. اهمیت رساله در این است که این اثر، خود منبع اغلب آثاری قرار گرفت که در سالهای بعد، دیگر مشایخ طریقت نعمتاللهیه و حتی علمای شریعت، در پاسخ به شبهات مارتین تألیف نمودهاند (حسینعلیشاه اصفهانی، مقدمه). چنانکه رضاقلیخان هدایت هم در کتاب «اصول الفصول فی حصول الوصول» خود، قسمت عمدۀ رساله ردپادری حسینعلیشاه را آورده است (همان، ص41).
منش و سلوک اعتدالی حسینعلیشاه، و نگاشتن رسالهای بدین عظمت، سبب شده بود که تنیچند از علما، از جمله ملا محمدعلی نوری و شیخ زاهد گیلانی ثانی، در محضر حسینعلیشاه حضور یابند. این مسئله، برای ملاعلی نوری که از مجتهدین بهنام اصفهان بود گران آمد و فتوای قتل او را داد (نایبشیرازی، ج3، ص223). بدینسبب، فتحعلیشاه در سال 1229هـ.ق، شیخ صوفی را به تهران احضار کرد و با این که او را با بیاحترامی و زنجیر بردند (دیوانبیگی شیرازی، ج2، ص1048) اما به نظر میرسد نوشتن رسالۀ با اهمیت ردپادری و نوع سلوک عرفانی ' فقهی او، سبب نجات جانش شد و فتحعلیشاه در حق او محبت روا داشت (همان، ص1048).
در زمان قطبیت حسینعلیشاه و بعد از او، دیگر دعوا و عناد به معنایی که در زمان اقطاب پیشین بین متصوفه و علمای دین بود، وجود نداشت؛ چرا که حسینعلیشاه، خود در جایگاه یک مجتهد و فقیه، احاطۀ کامل به مسائل شرعی داشت و مطالبی که در خیراتیه، مبنی بر عدم آشنایی و آگاهی به مسائل شرعی و دینی علیه معصومعلیشاه و نورعلیشاه آورده شده بود در باب او وارد نبود. از این رو، از زمان قطبیت او، نزاع بین دو گروه، بهاختلاف بین علمایی که مایل به تصوف و قائل به امور باطنی بودند و عالمانی که آن را مذموم دانسته و نمیپسندیدند، محدود شد؛ لذا تکفیر کردن و وجوب قتل ایشان، به آسانی اقطاب سلفشان نبود. بنابراین، آن وحدت بین علما هم در دشمنی با این طایفه از این پس شکل نگرفت. چنانکه ذکر شد، فتحعلیشاه نیز، بههنگام ملاقات با او، بر خلاف اصول پذیرفتهشدهاش در «رد و طعن نعمتاللهیه» عمل کرد.
همانگونه که گفته شد، از زمان حسینعلیشاه، نزدیکی هرچه بیشتر به شریعت جزء برنامۀ اکثریت مشایخ طریقت شد و حسینعلیشاه، با حفظ پایگاهی برای اعضای طریقت نعمتاللهی در آن سالهای پرآشوب و مخاطرهانگیز، به مانند منجیای برای طریقت نعمتاللهی عمل کرد. او در سالهای پایانی عمر، از اصفهان به کربلا مهاجرت کرد و در همان جا نیز درگذشت. وی، پیش از مرگش دست به انتخاب هوشمندانهای زد و حاج محمدجعفر همدانی ملقب به مجذوبعلیشاه (فو1239هـ.ق) را که همانند خود او، آشنا به اصول شریعت بود، بهعنوان قطب سلسله بعد از خود انتخاب کرد (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص381).
مجذوبعلیشاه نیز مانند مرادش، ابتدا از طایفۀ علما بود و در جوانی از محضر عالم بزرگی چون محمدمهدی نراقی و میرزا ابوالقاسم قمی بهره برده بود (هدایت، ریاضالعارفین، ص513). اما بعدها، به طریقت نعمتاللهیه پیوست. مشی او نیز سلوک در خط اعتدال بین طریقت و شریعت بود و در کنار تألیف کتابهای طریقتی، همچون مراحلالسالکین و مرآتالحق، بهمانند مراد خود، رسالهای نیز با عنوان «اثبات نبوت الخاصه» در رد شبهات هنری مارتین انگلیسی نوشت (مدرس، ج5، صص188-189). دانش او در مسائل فقهی، به حدی بود که عالمی چون میرزای قمی، بارها از وی خواسته بود که در امور شرعی فتوا صادر کند و به صدور احکام شرعی مبادرت ورزد (هدایت، ریاضالعارفین، ص513). اما با وجود همۀ فعالیتهای فقهی مجذوبعلیشاه و تلاش او در کمکردن حساسیت فقها و علمای شریعت نسبت به تعالیم فرقۀ نعمتاللهیه، فضای فکری غالب عصر فتحعلیشاه، هنوز بر ضد تصوف بود و لذا او نیز به مانند حسینعلیشاه، از دشمنی و کینۀ علمای عصر مصون نماند (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص383).
در زمان مجذوبعلیشاه، اولین تلاشها برای جلبنظر شاهزادههای قاجار و خاندان سلطنت به طریقت نعمتاللهی، صورت گرفت؛ اما با برخورد قهرآمیز فتحعلیشاه قاجار روبهرو شد و راه بهجایی نبرد و اولین اقدام در این راه به شکست انجامید (سپهر، ج1، ص37؛ هدایت، روضةالصفا، ج9،ص7761؛ عضدالدوله، ص188). مجذوبعلیشاه، در اواخر عمر، تصمیم گرفت به تبریز در پناه عباسمیرزا رفته و فارغ از کینه و دشمنی بدخواهان طریقت، به فعالیتهای خویش بپردازد. وی پس از تقریباً پنجسالی که رهبری پیروان طریقت را بر عهده داشت، در سال 1239هـ..ق در تبریز از دنیا رفت.
بهواقع شدت عملی که آقا محمدعلی بهبهانی و چند تن دیگر از علما،در اوایل سده سیزدهم، بر ضد مشایخ نعمتاللهیه از خود نشان دادند، تفوق اهل شریعت را بر مریدان طریقت تا نیمۀ این قرن محفوظ نگه داشت و تمامی دورۀ پادشاهی فتحعلیشاه را تبدیل به عصر هولناکی برای فعالان این فرقه در ایران کرد. هرچند نوع فعالیتها و سلوک متفاوت مشایخی چون حسینعلیشاه و مجذوبعلیشاه، نسبت به مشایخ پیش از خود، تا اندازهای توانست اوضاع طریقت و مریدان آنها را نسبت به دهههای پیشین بهبود بخشد، دشمنیهای عالمان، حکما و مردم هنوز پابرجا بود. زینالعابدینشیروانی، که خود از اقطاب سلسلۀ نعمتاللهیه در آن دوره بود مینویسد:
«اکنون]1242هـ.ق[ قاعدۀ اهل ایران، عموماً چنانست که هر که...اسم طریقت و معرفت بر زبان آرد...بیشبهه و بیّنه، آن کس کافر و ملحد است؛ اگرچه آن شخص علّامۀ زمان و بوذر و سلمان دوران باشد!...اگر شخصی...با طایفۀ درویشان و گوشهنشینان معاشرت کند، نعوذ بالله! هرآینه به تیغ طعن هلاکش کنند و بهضرب لعن وجودش را از لوح هستی پاک... هر جا درویشی و گوشه نشینی دیدند، بعد از آزار بسیار و اذیت بیشمار اخراج بلد کردند! و آنچه لوازم ذلت و خواری بود بهجای آوردند!» (شیروانی، حدائقالسیاحه، ص27-28).
انشعاب در سلسلۀ نعمتاللهیه
اولین انشعاب در طریقت نعمتاللهیه، در همین دوران فتحعلیشاه قاجار روی داد. بعد از درگذشت مجذوبعلشاه در سال 1239هـ.ق، میان مشایخ سلسله بر سر جانشینی او اختلاف افتاد. گویا مجذوبعلیشاه، حاجی زینالعابدین شیروانی (مستعلیشاه) را به جانشینی خود انتخاب کرده بود، اما حاج محمدرضا همدانی (کوثرعلیشاه) این انتخاب را نپذیرفت و خود را قطب کل خواند و سلسلهای جدا ساخت که به نام سلسلۀ کوثرعلیشاهی شهره شد. لذا از این پس سلسلۀ نعمتاللهی به دو شعبۀ نعمتاللهیۀ کوثرعلیشاهی و نعمتاللهیۀ مستعلیشاهی تقسیم شد.
سلسلۀ کوثرعلیشاهی
همانطور که پیش از این گفته شد، حاج محمدرضا همدانی (کوثرعلیشاه)، از مشایخ طریقت بود. وی بعد از مرگ مجذوبعلیشاه، ادعای قطبیت تام کرد و در همدان به دستگیری درویشان نعمتاللهی پرداخت. تسلط او بر هر دو امور شریعت و طریقت، از او صوفی بزرگی ساخته بود. آثار قلمی او نیز بیانگر تسلط او به هر دو حوزۀ دین و عرفان بود. در جریان نوشتن رسالاتی در رد براهین هنریمارتین، که در پی انکار اسلام و برتری مسیحیت بود، کوثرعلیشاه هم با تأسی از دو شیخ پیشین طریقت،دست به تألیف رسالهای بهنام «ارشاد المضلین فی اثبات نبوت خاتمالنبیین» زد، که از معروفترین رسالاتی بود که از طرف علما در این باب به نگارش در آمده بود (حائری، عبدالهادی، ص535). مشهور است خود هنری مارتین، جوابیۀ کوثرعلیشاه را پسندیده است (دیوانبیگی شیرازی، ج2، ص1050) و «شهرت او از بابت ردّ هنری مارتن پادری، تا به ممالک اروپا نیز رفته» (اعتمادالسلطنه، ص221). افزون بر این، حدود سهسال بعد از نگارش ارشاد المضلین، کتابی دیگر به نام «مفتاح النبوه» یا ردّ هنری مارتین، تألیف نمود (حائری، عبدالحسین، ج5، ص172) تا حق مطلب را در این باب بهتر بهجای آورد. او هدف خود در نگارش رسالۀ دوم را اینگونه مینویسد: «تا معلوم شود که بنای وی ]هنری مارتین[،بر حقیقت نبوده بلکه منظورش مغالطه یا مخالطۀ حق به باطل بوده» (کوثرعلیشاه، ص120). او، همچنین رسالهای در تفسیر قرآن مجید نوشت به نام «دٌرالنظیم فی تفسیرالقرآن العظیم» (اعتمادالسلطنه، ص221؛ شیروانی، بستانالسیاحه، ص614). جایگاه والای او در شریعت و طریقت، تا بدانجا بود که عالِم معروفی به نام ملا فتحالله وفائی شوشتری (فو1303هـ.ق)، در رسالهای به نام «سراجالمحتاج»، که اتفاقا ًعلیه تصوف نوشته بود، از کوثرعلیشاه به نیکی یاد کرده و او را دارای قدرت روحی و معنوی دانسته است (مدرسی، ص203). رضا قلیخان هدایت، معاصر وی در باب بزرگی و مقام او در آن سالها مینویسد: «عظما و کبرای دولت در تعظیم و توقیرش کوشند و عرفا و علمای ملت در تکریم و تحریمش سعی نمایند» (هدایت، ریاضالعارفین، ص471). شخصیت بارز کوثرعلیشاه، سبب شد یکدستی و وحدت علما در دشمنی با صوفیان نعمتاللهیه، بسیار کمرنگ شود و میان علما، در مخالفت با صوفیه، شکافی ایجاد شود. این مسئله یکی از دلایلی بود که باعث رونق یافتن این فرقه در سالهای بعد شد. با وجود این، کوثرعلیشاه نیز،درهمدانمورددشمنیآخوندملا حسین همدانی و حاکم آنجا قرار گرفت و خانهاش بهتاراجرفتوناچاربهدربارتبریزپناهبردوتاپایانعمردرکمالعزتواحترام،نزد عباس میرزانایبالسلطنهوقائممقامفراهانیبهسر برد(شیروانی،ریاضالسیاحه،ص721). بعد از مرگ کوثرعلیشاه در سال 1247هـ.ق، فرزندش حاج آقا میرزا علینقی، با لقب جنتعلیشاه به جای پدر، قطب این سلسله شد (همایونی، ص103). او به مدت 49 سال، یعنی سالهای پایانی عصر فتحعلیشاه، تمامی عهد پادشاهی محمدشاه و بیش از سیسال از زمامداری ناصرالدین شاه را بدون دغدغه در مسند ارشاد باقی ماند (همایونی، ص103).
سلسلۀ مستعلیشاهی
این شعبه بر خلاف سلسلۀ رقیب، در رأس خود عالم دینی بدانمعنا نداشت، لذا اعضای این طریقت، در تمامی این دوره، مورد آزار و ایذای علما و حاکمان قرار داشتند. اما با به سلطنت رسیدن محمدشاه قاجار، و به سبب علاقۀ او به این فرقه و شخص زینالعابدین شیروانی (مستعلیشاه)، اوضاع به کلی به نفع شاخۀ مستعلیشاهی تغییر کرد و پیروان این فرقه، یک شبه ره صد ساله را طی کردند (هدایت، ج10، ص8171 ؛ الگار، ص154).
نتیجه
همکاری بین علما و فتحعلیشاه در سالهای ابتدایی سلطنت او، بدترین سالهای طریقت نعمتاللهیه را در ایران رقم زد. مشایخ طریقت، یا به قتل رسیدند و یا از شهر و دیار خود تبعید شدند؛ پیروان نعمتاللهیه نیز، در هر مکانی که بودند به سختی روزگار میگذراندند. در این شرایط، تنها نقطۀ روشن در تاریخ طریقت، پیوستن علمای برجستهای همچون حسینعلیشاه و مجذوبعلیشاه به جرگۀ نعمتاللهی بود. ایشان با گرفتن تصمیماتی از جمله تغییر در نوع سلوک، جذب دیگر روحانیون شیعه، نگاشتن رسالاتی بر ضد هنری مارتین، تلاش در نفوذ به خاندان قاجار، کسب مقبولیت از شخص شاه و انتخاب شایستۀ قطب بعد از خود، ادامه حیات سلسله را در ایران تضمین کردند.
در واقع، انشقاقی که بهویژه بعد از قطبیت حسینعلیشاه در جبهۀ علما روی داد، از آن روی بود که طیفی از علما، که مشی عرفانی داشتند، در طریقت، از حسینعلیشاه متابعت کردند و تبدیل به نوعی وزنۀ مشروعیتبخش برای طریقت نعمتاللهیه شدند. در واقع روحانیت، که درابتدای ورود مشایخ طریقت در ردیف مخالفان سخت ایشان بودند، خود، به نوعی از اسباب برقراری و تجدید حیاتشان در جامعۀ ایران عصر قاجار شدند. سلطنت قاجار نیز، که سیاستی نزدیک به روحانیت را در پیش گرفته بود، به نحوی متأثر از همین انشقاق در رویکرد روحانیت نسبت به طریقت نعمتاللهی گردید.
پینوشت
1. نام یکی از خطبههای منسوب به امام علی(ع) است که دربارۀ صحّت انتساب آن به امام، در طول تاریخ دیدگاههای مختلفی وجود داشته است. از آنجا که این خطبه، به شطحیات متصوفه شباهت دارد، خود مسبب دعوایی قدیمی بوده است میان متصوفه و علما در انتساب آن به امام علی و تأیید تصوف و یا در رد آن و طرد تصوف (ن.ک: مقاله «خطبه البیان و شطحیات عارفان» مجلۀ پژوهشنامۀ ادیان، رضا اسدپور، 1387، شمارۀ 3).
2. ضروری دین هر حکمی است از احکام شرعیه که کل مسلمین به آن قائل باشند (بهبهانی، ج1، ص 138).
3. جان مالکوم، تعدادکسانی را که به طریقت نعمتاللهیه گرویده بودند، بالغ بر 200 تا 300 هزار تن ذکر کرده است (مالکوم، ج2، ص539).
4. هنری مارتین، در دوران سلطنت فتحعلیشاه و در اوایل قرن نوزدهم میلادی، به ایران آمد. او با کمک دستیاران ایرانی خود، به ترجمۀ انجیل پرداخت. علاوه بر آن، طی اقامتش در شیراز و اصفهان و سپس تهران، وارد مناظرات و مجادلات گوناگون با فقها و علما شد. مارتین، چند رساله در مجادله با بعضی از علمای شیعه و رد تصوف و اسلام نوشت که عکسالعملهای گوناگونی را از سویفقها،علماوعرفایایرانیبرانگیخت.برایاطلاعبیشتر ر.ک: حائری،عبدالهادی،صص520-540.