نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشآموختة دکتری تاریخ اسلام از دانشگاه تهران
چکیده
به دنبال وفات سعد زغلول، یکی از رهبران ملیگرای مصر در 1927م، هواداران حزبیاش یادداشتهای بسیاری دربارة او منتشر کردند. یکی از مهمترین این آثار، کتاب سَعد زَغلول بود که به قلم محمود عباس عَقاد در 1936م، نوشته شد. در سالهای 1939و 1941م، عبدالرحمن رافِعی، هوادار حزب وطنی زندگینامههای مفصلی از دو رهبر دیگر ملیگرای مصر، مصطفی کامِل و محمد فَرید منتشر کرد. اگر چه این آثار تاریخنگارانه در سالهای مختلفی نوشته شدند، یک ویژگی مشترکی داشتند و آن ترسیم تصویری آرمانی از رهبران ناسیونالیست مصر بود. در این مقاله چگونگی و چراییِ این نوع تصویرسازی در پرتو فضای تاریخی مصر در این دوره بررسی میشود. روش این تحقیق، بر حسب شاخصههای تاریخنگاری، فهم روابط مؤلفههای متون مورد بررسی با نویسندگان و بافت کلان سیاسی-فرهنگیِ مصر در بازۀ زمانی مورد نظر است. نتیجه نشان داد در فاصلۀ 1952-1919م، رقابتهای احزاب مصر در حوزۀ تاریخنگاری، به ویژه تولید زندگینامۀ رهبران ملی بروز یافت. هر یک از این احزاب، تلاش کردند رهبر حزب خود را به عنوان مؤسس جنبش ناسیونالیسم به تصویر بکشند و رهبران دیگر را در حاشیۀ حوادث نشان دهند.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Party Competitions in Egyptian Nationalist Historiography in 1919- 1952; (Case Study: The Books of al- Mahmoud Abbas Aqqād and Abd al-Rahman al-Rafi)
نویسنده [English]
- Maryam Azizian
Ph.D. Graduate in History, University of Tehran
چکیده [English]
FollowingthedeathofSaadZaghloul,oneofthenationalist leaders of Egyptin1927,hispartysupportersprintedmanynotesabouthim.One of themostimportantoftheseworkswasthebookSaadZaghloulwrittenby MahmoudAbbasAqqādin1936.In1939and1941,Abdal-Rahmanal-Rafi publishedtwodetailedbiographyaboutMustafaKameland Mohammad Farid, the other nationalist leaders of Egypt. Showing an ideal image of Egypt's national leaders is the common feature of above-mentioned historiographicworks,althoughtheywerewrittenindifferentyears. This article is to study the quality and the reasons of such imaging through the historical space of Egypt during this period. On the basis ofhistoriographicspecifications,exploringandunderstandingthe relationsbetweenthecomponentsoftexts,authorsandpolitical - cultural context of Egypt in this time is very important. The results show that the competition of Egyptian parties in the field of historiography, especially the biographies of their national leaders, had accelerated during the period between 1919 up to 1952. Each of these parties tried to introduce their own leaders as the pounder of Nationalist Movement and to push the leaders of their competitor parties to the margins.
کلیدواژهها [English]
- Egypt
- Nationalist Historiography
- Zaghloul
- Aqqād
- al-Rafi
. مقدمه
پس از جنگ جهانی اول در 1919م، مصریان برای استقلال کشورشان انقلاب کردند، اما بریتانیا به منظور حفظ منافع بینالمللی خود، تنها به اعطای استقلال محدود در 1922م رضایت داد. متعاقب این استقلال، حکومت مشروطه و نظام پارلمانی در مصر بر پایۀ الگوی نظام مشروطة بریتانیا در 1923م شکل گرفت (خدوری، صص 35، 43 و 52) و همانند الگوی غربی آن، از همان آغازِ برپایی نظام سیاسی جدید، به تشکیل احزاب سیاسی توجه جدی شد (همان، ص 55). دلمشغولی اصلی این احزاب، همانند مسئلۀ بنیادی اندیشة ناسیونالیسم در این دوره، استقلال و یافتن مناسبترین راه مبارزه برای پایان دادن به سلطة بیگانه بود (همان، صص 55 و 56)؛ از همینرو، رهبران و اعضای احزاب به ملیگرایان فعال صحنة سیاسی مصر نیز تبدیل شدند.
اندیشه و شیوههای متفاوت این احزاب برای رسیدن به استقلال، نحوۀ تفکر و اصول حاکم بر حزب، خاستگاه مختلف اجتماعی (گروه نخبگان زمیندار و نخبگان تحصیلکرده به شیوة آموزش اروپایی) و رقابتهای سیاسی وقت، همگی در ایجاد رقابتها، اختلافها و حتی دشمنی احزاب در این دوره مؤثر بود. با وجود این، پاسخ مشترک این نخبگان ملیگرا به تهاجم اروپا، نوگرایی در همۀ زمینههای زندگی در مصر بود (حورانی، تاریخ مردمان عرب، ص 481).
در این میان، یکی از ابزاری که گروه نخبگان تحصیلکرده به شیوۀ آموزش غربی، برای مدرن شدن جامعه و شرح و توجیه ایستارهای نوگرایی از آن استفاده کردند، تاریخ بود. از آنجا که این گروه از ملیگرایان، ضابطههای ایدئولوژیک خود را در زمینۀ سیاست جستجو میکردند، تاریخ را نیز بسیار سیاسی دیدند و قسمت عمدهای از کوشش آنها به نگارش تاریخ در قالب جدید حزبی اختصاص یافت (شرابی، صص17و 104) که به تولید انواع تاریخنویسی در تاریخنگاری حزبیِ مصر منجر شد. این مدل تاریخنگاری به دلیل همپوشانیِ فعالیتهای ملیگرایانه و حزبی در مصرِ این دوره(خدوری، صص56,55)، در ذیل تاریخنگاری ناسیونالیستی گنجانده میشود. در بازۀ زمانی بین دو جنگ جهانی، تاریخنگاری حزبی در حزب وطنی و وفد بیشترین تبلور را داشت.
احزاب ملیگرای وطنی و وفد در وهلة نخست، به تهیة زندگینامۀ رهبران حزب به منظور الگوسازی و ارائۀ الگوی آرمانی و در وهلۀ دوم، به ثبت تاریخ حزبشان و سپس تاریخ جنبش ملی مصر پرداختند. تهیة زندگینامههای خودنوشت نیز یکی دیگر از انواع تاریخنویسی این گروه بود که البته گسترۀ وسیعی نداشت. تاریخنگاری ناسیونالیستی این دوره، نقطۀ اوج خود را نه در حزب اکثریت وفد که در آثار عبدالرحمن رافعی، عضو حزب اقلیت تندرویِ وطنی نشان داد.
تاکنون، چندین پژوهش به رقابتهای حزبی در تاریخنگاری ناسیونالیستیِ مصری اشاره کردهاند که اکثر آنها به صورت کلی و بدون ذکر مصداق از این رقابتها سخن گفتهاند(عبدالله، صص215-207, 393-361؛ الجمیعی،صص 362 ,421)و یا بیشتر به بررسی آثار رافعی محدود شدهاند (علوان، صص260-96؛Capua, pp 449-441; Reid, pp174.175). به دلیل اهمیت تاریخنگاری ناسیونالیستی در مصر و فقدان مطالعات تحلیلی و موردی در این زمینه، این مقاله درصدد است چگونگی انعکاس رقابتهای حزبی را به عنوان نمونة موردی در دو متنِ هواداران دو حزب رقیبِ وطنی و وفد (از نوع تاریخنویسیِ زندگینامهای) بررسی و تحلیل کند. کتاب سَعد زَغلول زعیم الثورة اثر عباس محمود عَقاد و نیز کتاب مصطفی کاِمل، باعث الحرکةالوطنیة به قلم عبدالرحمن رافِعی، بر حسب اهمیت مورخان و ماندگاری و تأثیرگذاری آنها در فضای حزبی و حوزۀ تاریخنگاری معاصر مصر انتخاب شدهاند.
روش این پژوهش، بر حسب شاخصههای تاریخنگاری، مطالعه و تحلیل مؤلفههای این متون و فهم چگونگی ارتباط آن با بافت یا فضای دربردارنده آن (context) است. به منظور شناخت این بافت، آن را به چند لایه تقسیم میکنند که شامل پیش فهمها و نحوۀ تفکر مؤلفان متون، بافتِ متنی (textـco) و بافت کلان سیاسی- فرهنگیِ دربرگیرندۀ مؤلفانcontext of culture))میشود(ساسانی، صص 216, 197-186؛ توکل، صص 7-2؛ حضرتی، صص104-77).
به دلیل درهم تنیدگی بسیارِ پیشفهمها و انتظارات مورخان (عقاد و رافعی)، دو متن مورد بررسی (کتابهای سعد زغلول و مصطفی کامل) و نیز، بافت متنی (دیگر متون تاریخنگارانۀ حزبی) با فضای تحولات سیاسی و حزبی مصر، بافت کلان سیاسی- فرهنگیِ این مقاله، به شرح حوادث و اندیشههای ناسیونالیستی و حزبی مصر در این دوره اختصاص مییابد. اگر چه در نگاه نویسندۀ مقاله، نقشِ همگی این عناصر در روابط پیچیده و متقابل در ساخت معنای تاریخنگارانه، به یک میزان اهمیت دارد، نقطۀ عزیمت خود را از شرح همزمانِ بافت کلان فرهنگی- سیاسی، زندگینامة مورخان و بافت متنی، آغاز و سپس در سایهی این بافتها، دو متن منتخب را مقایسه و تحلیل میکند.
2. زندگی، فضای زمانه و تهیة متون تاریخنگاری در مصر در سالهای 1952-1919م.
رقابتهای بینالمللی که از 1798م با حملۀ ناپلئون در مصر آغاز شده بود، در 1888م به اشغال این کشور توسط بریتانیا منتهی شد. با استعفای کرومر، نمایندۀ عالیرتبۀ انگلیسی (مندوب سامی) در 1906م، فشارهای سیاسی بر مصریان کاسته شد و نخستین احزاب در 1907م در مصر سر برآوردند. در این میان، حزب «الوطنی» که مصطفی کامل (1908-1874م) بنیانگذاری کرده بود، ملیگراترین و محبوبترین حزب در زمان خود به حساب میآمد (متولی، ص157). اما درگذشت نابهنگام مصطفی کامل در 11 نوامبر 1908م و جانشینی محمد فرید (1919-1868م) با سرکوب شدید همزمانِ حزب وطنی و دیگر ملیگرایان مصری از سوی بریتانیا و دربار خدیو مصادف شد که در نهایت، سبب شدحزب وطنی، منزوی و کنار زده شود.
یکی از اعضای وفادار حزب وطنی که در زمان اوج و افول حزب به آن وفادار ماند، عبدالرحمن رافعی بود. او در قاهره در 1889م متولد شد. پدرش، عبداللطیف (درگذشت 1918م)، از علمای الازهر و قاضیان شرع بود (رافعی،مذکراتی 1889-1951، ص 11؛ علوان، صص8-4). تحصیل رافعی به شیوۀ غربی و مدرن در مدرسۀ حقوق، همگام با تربیت حزبی و سیاسی او در حزب وطنی، قالب اندیشه و ایدئولوژی رافعی را تراشید و ترسیم کرد؛ قالبی که تا پایان عمر همچنان دستنخورده باقی ماند. (علوان، صص 7 و 8).(رافعی، مذکراتی 1889-1951، صص19-16).
پس از اتمام جنگ جهانی اول (1918م)، اختناق بریتانیا کمتر و تلاش مصریان برای کسب استقلال دوباره آغاز شد (Daly, p:248). عدهای از ملیگرایان به پیشوایی سعد زغلول (1927-1860م) هیئتی به نام «وفد مصری» تشکیل دادند و خواستار شرکت در کنفرانس صلح پاریس (برگزاری:1919- 1920م) شدند. سعد زغلول (1927-1860م) یکی از ملیگرایانِ برخاسته از طبقة متوسط بود و به دلیل اینکه در مکتب عبده پروش یافته بود، به شدت طرفدار اصلاحات بود. همین تفکر، سبب افتراق او با مصطفی کامل شد؛ چرا که مصطفی به خروج بی قید و شرطِ بریتانیا از کشور اعتقاد داشت (Hourani, p 199).
بریتانیاییها در واکنش به پافشاری سعد و هیئت وفد، آنها را بازداشت و به جزیرۀ مالتتبعیدکردند(رمزی،صص32-4). ایناقدام در کنار فشار بر ملیگرایان و نارضایتیهای فردیِ ناشی از تنگناهای اقتصادی، اجتماعی و روانی جنگ جهانی (حورانی، تاریخ مردمان عرب، ص447)، به صورت انقلابی عمومی بر ضد سیاست اشغال بریتانیا در 1919مدرآمد (درینیک، ص68). در دوران انقلاب، عبدالرحمن رافعی در کنار مبارزۀ مستقیم سیاسی علیه انگلیسیها، با نگارش مقالات به مبارزۀ فرهنگی نیز پرداخت و با ملیگرایان هوادار زغلول همکاری کرد (رضوان، ص31).
سرانجام، سه سال کشمکش و مقاومت مردم، زمینۀ عقبنشینی بریتانیا را فراهم ساخت (رمزی، صص46-9؛Hourani, p.p.1-220).در 28 فوریه 1922م، انگلیسیها تنها به اعطای یک استقلال ناقص راضی شدند (جلال یحیی و خالد نعیم، صص168- 167؛ ابوالنور، صص69-67؛ بروکلمان، ص453؛ البشری، صص 37-33)؛اما این وضعیت، تکوین حکومت مشروطه و تصویب قانون اساسی مصر را در یک سال بعد (1923م) میسر ساخت (حورانی، تاریخ مردمان عرب، ص 449) و به دنبال آن، احزاب سیاسی سر برآوردند (خدوری، ص 55) و دورۀ شکوفایی از حیات سیاسی و پارلمانی در مصر از 1923 آغاز شد که تا 1952م ادامه یافت.
در این میان، زغلول آزاد شد و وفد، کسوت یک حزب را پوشید و از همان آغاز به پرطرفدارترین و قویترین حزب تبدیل شد. با مقبولیت فراوان این حزب، احزاب دیگر مانند حزب وطنی در اقلیت قرار گرفتند. (دیب، صص 130-135، 188-205 و 238-247).
در نخستین انتخابات پارلمانی مصر در ژانویة 1924م،رابطة حزب وطنی با وفد، همانند انقلاب 1919 دوستانه و بر پایۀ همکاری بود. در شمارش آرای انتخاباتی، در حالی که حزب وفد اکثریت آراء را از آن خود کرد (العقاد، ص 132؛ درینیک، ص 128) و زغلول به ریاست پارلمان و نخستوزیری رسید (العقاد، ص 149؛ Hourani,p.213)، رافعی جوان هم به نمایندگی مردم شهر منصوره، به عنوان حامی اصول حزب وطنی، وارد پارلمان شد (رضوان، ص33).
رابطة حسنه میان دو حزب دیری نپایید. پس از به قدرت رسیدن حزب وفد و اقتضای اتخاذ سیاستهای محافظهکارانه و معتدلتر در کرسی قدرت، حزب وطنی که حزبی رادیکال بود، راه خود را جدا کرد (دیب،صص 66-70 و صص 133، 189، 247). رافعی بارها از سیاستهای سعد زغلول انتقاد و با برنامهها و عملکرد وزارت او مخالفت کرد؛ کاری که خشم وفد را برانگیخت(رافعی، مذکراتی 1889-1951، ص180).
اما زغلول با موانع و مخالفتهای بزرگتر از حزب وطنی، چون ملک فؤاد و بریتانیا روبهرو بود که در نهایت، سبب استعفای زغلول از نخستوزیری در دسامبر 1924م و متعاقب آن، انحلال مجلس به فرمان ملک فؤاد شد (فوبلیکوف و دیگران، ج1، ص135؛ جلال یحیی و خالد نعیم، ص239).دو سال اعتراض نمایندگان مجلس و دیگر احزاب، ملک فؤاد را مجبورکرد فرمان بازگشایی پارلمان را در سال 1926م صادر کند. فرمان پادشاه، شور و هیجانی در سراسر کشور برای شرکت در رقابتی پارلمانی پدید آورد. عبدالرحمن رافعی، خواهان ورود مجدد به جرگة نمایندگان شد تا بتواند منادی اصول حزب خود باشد، اما حزب غالب، یعنی وفد، مانع ورود وکیل جوان به مجلس شد (رافعی، مذکراتی 1889-1951،ص97). زخم جراحت و کینه از حزب رقیب در اثر این محرومیت، آنقدر عمیق بود که تا انتهای عمر رافعی التیام نیافت و عامل متارکۀ وکیل جوان از فعالیت پارلمانی تا پایان دهۀ 1930م شد (مصطفی، ص 23).
در انتخابات مذکور، حزب وفد با کسب 165 رأی به پیروزی رسید و زغلول به ریاست مجلس نواب (نمایندگان) دست یافت. اما در 23 می1926، فؤاد مجلس را منحل و سعد زغلول مجبور به استعفا شد (رمضان، صص852-580، 638؛ p.p.9-378, Imam Uddin). با وجود اینکه سعد یک سال بعد در 1927م درگذشت و هیچیک از رهبران پس از او، به جایگاه و مقبولیت وی در حزب وفد و جنبش ملیگرایی مصر دست نیافتند، این حزب همچنان پرطرفدارترین حزب کشور تا 1952م باقی ماند (حورانی، تاریخ مردمان عرب، ص463).
از همان آغازِ فعالیت سعد زغلول، نخستین نوشتهها دربارة او منتشر شد. غالب این نوشتهها (زندگینامه، یادنامه و...) در یک موضوع مشترک مینمودند و آن ترسیم الگو و تصویری آرمانی از برجستهترین رهبر وفد، سعد زغلول بود. این نویسندگان حزبی تلاش داشتند بنیانگذار وفد را به عنوان مؤسس ملیگرایی در مصر و به وجود آورندۀ انقلاب 1919م(به عنوان نخستین و مهمترین انقلاب در جهت تلاش برای استقلال کشور) نشان دهند. نتیجۀ این بازنمایی، حامل این پیام بود که زندگی و شیوۀ عملکرد این پیشوا، بهترین نمونه و الگوی ممکن برای پیروی در مسیرِ نیل به استقلال نهایی کشور از یوغ بریتانیاست.ظهور این نوع تاریخنویسی (زندگینامهای) در حزب وفد که در مقایسه با دیگر احزاب، بیشترین حجم نوشته را از آن خود داشت، واکنش ملیگرایانِ اقلیت چون رافعی را برانگیخت.
زخم جراحت از حزب رقیب در اثر محرومیت از ورود به پارلمان 1926 عطش کینه و انتقامی در عبدالرحمن برانگیخته بود که برای دشمنی با وفد و رهبر آن سعد زغلول، کافی بود(بدوی، جمال و لمعی المطیعی، صص259 ،260). این کینه به همراه تشویق رهبران سابق حزب وطنی در تألیف (الرافعی، مصطفی کامل...، صص 150،156)، انگیزة شخصی (الرافعی، مذکراتی 1889-1951، صص81- 84 و 79)، رقابتهای حزبی و بهویژه واکنش به نوشتههای تاریخیِ نویسندگان وفدی، سبب شد رافعی به سرزمین تاریخ هبوط کند و تقدیرش از زندگی صرفاً سیاسی به زندگی توأمان فرهنگی رقم زده شود. هبوط در خلأ و بریده از گذشته رخ نداد. زمانه و زیست جهان اجتماعی و شور میهنپرستی، وکیل جوان را در این هبوط همراهی کردند. نگاه به رمز و رازهای سرزمین جدید (تاریخ)، از دریچۀ چشمان مردی بود که خویشتن، حزب و وطنش را در صحنۀ رقابتهای حزبی و سیاسی، با موانع و محدودیتهای جدی مواجه میدید. اینک، آنچه در سرزمین تاریخ در نگاه عبدالرحمن، ارزش دیدن، کشف و برجسته کردن داشت، تنها منظرههایی بود که اهداف ناسیونالیستی و حزبی وی را تحقق میبخشید.
تاریخنگاری رافعی در واکنش به انتشار نگاشتههای تاریخی دربارة زغلول در سال 1927م آغاز شد. او نگارش زندگینامۀمصطفی کامل را آغاز کرد و در حالی که از نگارش چند فصل زندگینامه نگذشته بود، این پرسش در ذهن عبدالرحمن 27 ساله شکل گرفت که به راستی، نقطۀ آغاز نهضت ملیگرایی مصر چه زمانی بوده است؟ مراحل تطور آن، کی و چگونه بوده است؟ جستجو برای پاسخ، وی را به این نتیجه رساند که شروع نهضت ملیگرایی، نه در زمان مصطفی کامل و نه در گذشتههای خیلی دور، بلکه در عصر جدیدِ تاریخ مصر، به هنگام حملة ناپلئون رخ داده است؛ لذا او تصمیم گرفت کل تاریخ جنبش ملیگرایی مصر را در رشتهای به هم پیوسته بنگارد (الرافعی، مصطفی کامل...، ص 11 و مذکراتی 1889-1951، ص 86). نتیجۀ این تصمیم، شکلگیری دائرةالمعارف جنبش ملیگرایی در چهارده جلد بود که تمام تاریخ جدید مصر را پوشش میداد. در میان مورخان درباری، علمی و ملیگرای مصر، وی نخستین کسی بود که یک روایت یکدست از تاریخ جدید مصر نگاشت. کتابهای او، تاریخ ساده و واضحی را به میان مردم آورد (علوان، صص52، 53 ،63). اگر چه مجموعهای که رافعی آن را دائرةالمعارف (موسوعه) خواند، در ظاهر یک مجموعه نیست و چندین جلد کتابِ مجزا از یک نویسنده به نظر میآید، در واقع یک روح ناسیونالیستیِ نامرئی، تمام این حلقهها را به یکدیگر متصل ساخته است (الرافعی، فی أعقاب الثورة المصریة ثورة 1919م، ج 3، ص14) که شکل و ساختار آن به صورت چند کتاب مجزاست (Di-Capua, p.436).
در سال 1936م، در حالی که رافعی مشغول نگارش ششمین جلد از دائرةالمعارفش(روایت انقلاب عربی) بود، ملک فؤاددرگذشت و فضای آزادتری برای حزب وفد به وجود آمد.نحاسپاشا، رهبر حزب به نخستوزیری رسید و توانست در قراردادی بیستساله با انگلستان(معروف به قرارداد 1936)، مذاکرات ناموفق بر سر استقلال مصر را به نقطۀ مشخصی برساند؛ اما این قرارداد، بیش از آنکه استقلال کشور را تضمین کند، حافظ منافع استراتژیک انگلیس بود(درینیک، ص130؛ جلال یحیی و خالد نعیم، صص324-317). انتظارات ملیگرایان تأمین نشد و در نتیجه ملیگرایان تندرو به قرارداد و وفد به شدت انتقاد کردند (حورانی، تاریخ مردمان عرب، ص463؛ جلال یحیی و خالد نعیم، ص328). در برخی محافل، رهبران گذشته و وقتِ مصر، نقد شدند و بر این سخن طعنآمیز که تمام نهضتها، جهادها و رهبران مصری در نیل به اهداف خود عاجز و ناتواناند، تاکید شد (عقاد، ص 3).واکنش به این قرارداد در نظر مورخان و متون تاریخی نیز، بازتاب یافت. در همین سال، عبدالرحمن رافعی کتابی دربارة این قرارداد به بازار عرضه کرد (رافعی، معاهدة 1936؛ استقلال أو محایدة)، اما اثر مشهورتر و جالبتر، انتشار زندگینامة سعد زغلول به قلم عباس محمود عقاد بود.
عقاد در 1889م، در اسوان به دنیا آمد. پدرش، مردی دیندار و دفتردار مرکز اسناد شهر بود (رضانژاد، ص 123). علاقه به روزنامهنگاری، علم و ادب، عقاد را از همان ابتدای جوانی، به حلقۀ ادیبان و روزنامهنگاران ملیگرا در قاهره پیوند داد (همان، ص 124). مقالات محمود عباس در روزنامهها و مجلات، تنها ادبی نبود و در اثر ارتباط با حلقۀ روزنامهنگاران ملیگرا، رنگ سیاسی و ضد اشغال و استبداد نیز یافت (رحماندوست، ص7،8). نخستین مقالات عقاد در این زمینه، در «اللواء»، روزنامه و ارگان اصلی حزب وطنی، در 1907م به چاپ رسید (همان، صص 9-11). در همین سال، عقاد با سعد زغلول که در این زمان وزیر معارف بود، دیدار کرد. تأثیر این ملاقات به قدری بود که عقاد به گروه طرفداران سعد پیوست. بعدها با تأسیس حزب وفد، او به عضویت آن درآمد و همچنین در کنار نگاشتن کتاب الفصول در ثنای سعد زغلول، مقالاتی در دفاع از سعد و حزبش به تحریر درآورد که سبب شد زغلول، لوح سپاسی به او هدیه دهد (رحماندوست، صص9-11؛ رضانژاد، ص 125).
در سال 1933م، بین محمود عباس عقاد و جانشین زغلول و رهبر حزب وفد، مصطفی نحاس، اختلافاتی پیش آمد که به محروم شدن عقاد از چاپ مقالات در روزنامة وفدی (البلاغ الأسبوعی) و جداییاش از حزب وفد منتهی شد (همان، صص11،12). در اثر این جریان، عقاد برای مدتزمان طولانی از فعالیت سیاسی کناره گرفت و به تألیف کتاب و نیز، نگارش مقالات در مجلات و روزنامههای الیوسف، الهلال، اخبار الیوم و الازهر در دهۀ 1930م پرداخت (همان، ص12).عباس عقاد نیز، در مقام عضو سابق حزب وفد، به قرارداد 1936و طعن بیکفایتی تمام رهبران مصر که پیشتر ذکر آن رفت، واکنش نشان داد، اما به دلیل تعلقخاطر او به گذشتۀ این حزب، هواداری سرسخت او از بنیانگذار آن و اختلافش با مصطفی نحاس و ناخشنودیاش از وی، سخن از این قرارداد و تحلیل آن را به کناری نهاد و تنها در دفاع از سعد زغلول و نهضت انقلابی او در 1919 قلمفرسایی کرد.
یک سال بعد (1937م)، عقاد دوباره در چندین مقاله، به صراحت از سیاستهای نخستوزیری نحاسپاشا انتقاد کرد که به زندانی شدن او منجر شد (رحماندوست، ص14).در همین سال، عبدالرحمن رافعی در تکمیل پروژه موسوعهاش، عصر مصطفی کامل را آغاز کرد؛ عصری که ده سال قبل از آن (1927م)، رافعی نوشتن آن را آغاز کرده بود و در این زمان با تجربههای بیشتر و تأثیرپذیری از تغییرات فضای سیاسی ـ فرهنگی مصر، به سراغ تکمیل آن رفت. بیگمان در زمان نگارش این اثر، رافعیِ میانسال، کتابهایی را که دربارة رهبر حزب رقیب، سعد زغلول، بهویژه اثرِ عقاد نگاشته شده بود، پیشرویش قرارداد. او تلاش کرد با برجستهسازی جایگاه مصطفی کامل در ملیگرایی مصر و زنده نگه داشتن یاد او و حاشیهرانیِ نقش زغلول، به ادعاها و روایتهای کتب حزب وفد نیز، پاسخ دهد. به منظور دستیابی به این هدف، رافعی پس از چاپ کتاب مصطفی کامل، باعث الحرکة الوطنیة (1939م)، زندگینامۀ رهبر دومِ حزب وطنی را با ناممحمد فرید، رمز الاخلاص و التضحیة به رشتۀ تحریر درآورد. پس از چاپ این کتاب (1941م) انتظار میرفت نویسندۀ موسوعة حرکة الوطنیة، مطابق روش معمول خود که دورههای تاریخ مصر را در توالی هم مینگاشت، حوادث انقلاب 1919 را روایت کند، اما او به سراغ وقایع دورۀ پیش از ظهور مصطفی کامل رفت و اثری به ناممصر و السودان فی اوائل عهد الإحتلالرا در 1942م به چاپ رساند. این اثر، تاریخ ملی مصر را از سال 1882 تا 1892م، یعنی ده سال اولیۀ دوران اشغال این کشور به دست بریتانیا در بر میگرفت. با هدف برجستهسازی هر چه بیشتر نقش مصطفی کامل، محور اصلی این متن، به تصویر کشیدن دقیق و جزئی شرایط خفقان و سکوت مطلقی شد که اشغال بریتانیا در مصر به بار آورده بود؛ شرایطی که پیشتر توضیح مختصر آن در متن مصطفی کامل آمده بود.1
به نظر میرسد با وجود تولید این آثار، هنوز هدف رافعی در ساخت تصویر آرمانی از رهبران حزب وطنی کاملاً تحقق نیافته بود؛ چراکه پس از محمد فرید، در حالی که حزب وطنی به حزبی اقلیت تبدیل شده بود، حزب وفدِ رقیب به پیشوایی سعد زغلول، پرچم ملیگرایی را در مصر به دست گرفته بود. اگر این مورخمیتوانست نقشوچهرهای که آثار هواداران وفدی چون عقاد، از سعد زغلول به نمایش گذاشته بودند، به حاشیه براند، به موفقیت بیشتری دست مییافت. حوزۀ زمانی موسوعه (دائرةالمعارف) این امکانات را در اختیار رافعی قرارداد. در نخستین قدم حاشیهرانی، نویسندۀ موسوعه شیوۀ پیشین خود را در انتخابعنوانآثاربعدازکتابمحمدفرید،تغییر داد.درحالی که رافعی، عنوان کتابهای پیش از جنگ جهانی اول را با نام حاکمان مصر (عصر محمدعلی، عصر اسماعیل)، عرابی، پیشوای انقلاب 1882م(الثورةالعرابیه و الاحتلالالانجلیزی)و رهبران حزب وطنیپیوند زد تا نقش آنان را در حوادث تاریخ مصر برجسته کند، هیچ کتابی را از حوادث پس از جنگ جهانی با اسم سعد زغلول و حزب وفد نامگذاری نکرد. با هدف حاشیهرانی نقش آنان، قریب پنجاه سال از مهمترین تحولات تاریخ مصر (1952- 1919م)، تنها در دو کتاب موسوعه با عنوانهای ثورة1919(2جلد) و فی أعقاب الثورة 1919(3جلد) گنجانده شد (رافعی، ثورة سنة 1919م، تاریخ مصر القومی من سنة 1914-1921؛ رافعی؛ فی أعقاب الثورة المصریة ثورة 1919م). در این پنج جلد موسوعه، واکنش رافعی به حزب وفد را باید دو وجهی نگریست. نویسنده در مقابل جبهۀ سلطنت و احزاب استبدادگرا، کاملاً از حزب وفد طرفداری کرد (رافعی، فی أعقاب الثورة، ج 1، صص 270-275 ؛ 177-181؛ 227-230، 322 و 323 )، اما در هنگام مقایسه با حزب وطنی، وفد را در دایرۀ غیرخودی و دشمن جای داد. این نویسنده ابتدا بر این موضوع تأکید کرد که بر خلاف تصور رایج، انقلاب زاییدۀ زغلول نبود، بلکه او و هیئت وفد، فرزندان انقلاب و نتیجة جنبش ملی بودند؛ جنبشی که پیشتر مصطفی کامل آغاز کرده بود2. در دیگر روایتهای این متون، رافعی تلاش کرد تصویر زغلول را از چهرهای آرمانی به پیشوایی ساده تغییر دهد و در عوض، نقش ملت را برجسته کند3. آنچه بزرگترین عیب رهبران ملیگرای این دوره (وفدیها و در رأس آنها سعد زغلول) بیان شد، این بود که آنها از حقوق اصلی مصر در مسئلة استقلال تام و سودان (اصول حزب وطنی!) در مذاکراتشان با بریتانیا کوتاه آمدند و تساهل کردند (برای نمونه در رافعی، فی أعقاب الثوره، ج1، صص 365-381). میزان دیگربودگی این حزب و رهبر آن، نحاسپاشا در جلد سوم به نهایت خود رسید4.
در 1944م، رافعی به عضویت مجلس سنا انتخاب شد. او در این مجلس، در تقابل با برنامههای اعضای وفد در حفظ یاد سعد زغلول، از جمله ساخت آرامگاهی بر فراز قبر او، پیشنهاد داد مقبرۀ مصطفی کامل و محمدفرید مرمت شود (رافعی، مصطفی کامل، صص 309 ,310) و همچنین از نصب مجسمة مصطفی کامل در یکی از میادین پایتخت حمایت کرد (همان، صص 151، 292، 312).
مجموعه تلاشهای رافعی و دیگر هوادارن حزب وطنی چون فتحی رضوان و نویسندگان وفدی، سبب شد نام و نقش رهبران احزاب ملی وطنی و وفد به عنوان الگوهای آرمانی در حافظۀ تاریخی مصر، ثبت و ماندگار شود. با توجه به چنین فضای کلان سیاسی ـ فرهنگی، پیشفهمها و اندیشههای این نویسندگان حزبی و نیز بافت متونِ تاریخنگارانۀ این برهۀ زمانی در مصر، در ادامۀ مقاله دو متن سعد زغلولِ عقاد و مصطفی کاملِ رافعی، به عنوان نمونۀ موردی از تأثیر و تقابلهای حزبی در متون تاریخنگارانه، تحلیل، واکاوی و مقایسه میشوند.
3. مقایسۀ دو متن سعد زغلولِ عقاد و مصطفی کاملِ رافعی
در این قسمت، قصد بر این است در کنار شناختِ نحوۀ تلاش هر دو متن در ساخت الگوی آرمانی از رهبران حزب خود، چگونگی انعکاس رقابتهای درون یا برون حزبی در این متون، مطالعه و تحلیل شوند. به دلیل تقدم زمانی نگارش کتاب سعد زغلولِ عقاد بر متنِ مصطفی کاملِ رافعی و واکنش رافعی به آن، ابتدا به روایت متن زغلول توجه میشود.
عباس محمود عقاد، روایت زندگی پیشوای حزب خود را از حساسترین مقطع آن، یعنی رهبریاش در انقلاب 1919 شروع کرد؛ مقطعی که آوازۀ نام او را جهانی ساخت. عقاد با هدف برجستهسازی و یگانهسازی این رهبری، ابتدا عنوان کتاب را سعد زغلول زعیم الثورة نام نهاد و سپس در کل متن، نقش انقلاب 1919 و رهبری سعد را در نهضت ملیگرایی برجسته کرد. گذشتۀ سعد به حاشیه رانده شد و تنها یک صفحه با عنوان «سعد فی سطور» به آن اختصاص یافت (العقاد، ص 7). در مقابل، عبدالرحمن رافعی، کتاب خود را مصطفی کامل، باعث الحرکة الوطنیة نامید. این عنوان رسا و آرام، ریشۀ ملیگرایی را به سالها پیش از رهبری زغلول منتقل میساخت و آشکارا، تمام متونِ حزبی وفد دربارة زغلول را به مبارزه میطلبید. بر خلاف متنِ عقاد، رافعی با هدف ارائۀ تفاوت بنیادین مصطفی کامل با همعصران و رهبران آتی مصر، برجستگیهای زندگی او را از آغاز تولدش روایت کرد (رافعی، مصطفی کامل، صص 31- 45).
مؤلفههای «رهبری»، «استقلال» و «جنبش ملی»، مؤلفههای محوری مشترکِ دو متن و دو مؤلفۀ «انقلاب» و «حکومت مشروطه و قانون»، به متن سعد زغلول اختصاص داشتند. در میان این مؤلفهها، عنصر «رهبری»، محوریترین مؤلفۀ دو متن بود که کل جملات، مفاهیم و فصلهای کتاب پیرامون آن چینش شدند. همچنان که در هر دو اثر، انگلیس و ملک فؤاد، بزرگترین غیرها و دشمنهای رهبران ملی و حزبشان بازنمایی شدند. هر دو متن تلاش کردند جایگاه رهبران حزب خود را به عنوان برترین الگوی آرمانی برای پیروی در راه استقلال کشور تثبیت کنند. بزرگنماییِ این بازنمایی در هر دو، به میزانی صورت گرفت که اگر این پیشوایان را از صحنة تاریخ سیاسی حذف میکردیم، نشان پررنگ و قابلتوجهی از جنبش ملی در مصر باقی نمیماند. برای دستیابی به این هدف، هر دو متن، رهبران را با ماورای جهان مادی پیوند زدند. عقاد با استناد به ارتباط عمیق میان سعد و معجزۀ پیامبران، عنایت الهی و الهام فطری، او را دارای بهترین ویژگیهای پیشوایی در رهبران مصر و در نتیجه بهترین الگوی آرمانی نشان داد،5 اما رافعی برای اثبات الگوی آرمانی (رافعی، مصطفی کامل، ص 18) و منحصر به فرد بودن مرادش، ابتدا ظهور مصطفی را لطف خدا در حق ملت مصر معرفی کرد (همان، ص 28) و سپس،آغاز عقیده و شعار میهنپرستیِ مصطفی کامل را به دوران دانشآموزیاش در 1894م بازگرداند که مجلهای با محتوای ملیگرایی در دبیرستان به چاپ رساند (همان، صص 5- 32). رافعی با حذف تأسی کامل از افکار افغانی به واسطة ندیم (حورانی، الفکر العربی فی عصر النهضة، ص 98) تأکید کرد که میهنپرستی این پیشوا، نتیجۀ تحصیل، آموزش معلم یا مرادی نبود، بلکه تنها حاصل وحی و نبوغ شخصی او بود (رافعی، مصطفی کامل، صص 31,13)؛ همچنان که این متن به خلاف متنِ زغلول، مصطفی را راهبری فراملی معرفی کرد (رافعی، مصطفی کامل، ص 435). علاوه بر این، بر اساس روایت هر دو اثر، در دشواریهای طاقتفرسای پیشروی رهروان در مسیر جنبش ملی، تنها این دو رهبر بودند که هیچگاه ناامید نشدند و راه را ادامه دادند6.
هر دو کتاب، با هدف بزرگنمایی نقش این رهبران، تصویری از سیطرۀ همهجانبۀ انگلیسیها بر بستر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه مصر ارائه دادند و تأکید کردند که رهبران در این فضای آکنده از خفقان مطلق، شروع به فعالیت کردند (عقاد، ص 4). تنها تفاوت دو کتاب در این زمینه، در روایت مدت زمان حضور این سیطره و خفقان بود. اثر زغلول این خفقان را تا زمان جنگ جهانی اول و انقلاب 1919م معرفی کرد (همان)، ولی کتاب مصطفی کامل، آن را تا زمان ظهور کامل در 1895م به عقب بازگرداند (رافعی، مصطفی کامل، صص 12 و 27) و برای مخدوش کردن چهرۀ آرمانیِ زغلول، اینگونه استدلال کرد:
«در دوران رخوت و خفقان حاکم بر مصر، برخی از رهبران نظیر سعد زغلول، مناصب دولتی و زندگی راحت را بر مبارزه ترجیح دادند... در حقیقت، اگر مصطفی کامل نبود که این روح میهنپرستی را به مصریان تزریق کند، قطعاً انقلاب 1919م ظهور نمیکرد؛ چرا که علت و موتور روشنکنندة پدیدۀ اجتماعیِ انقلابها، روح میهنپرستی بود... و در انقلاب 1919زغلول تنها پرچمدار یک جریان به راه افتاده بود» (همان، صص 12 ،15 ،30).
هر دو متن، به برآورده نشدن استقلال تام مصر در قرارداد 1936 واکنش نشان دادند و در حالی که واکنش عقاد به این قرارداد، برخاسته از رقابتی درونحزبی بود، پاسخ رافعی به رقابتهای برونحزبی ارتباط مییافت. عقاد با تأکید بر اینکه قرارداد 1936 امنیت خروج انگلیسیها و الغای امتیازات پیش از این سال را برای مصر به ارمغان آورد، آن را برجسته کرد، اما با این جملات به نقد و حاشیهرانی مصطفی نحاس پرداخت: «تنها پیشوایی همچون زغلول بود که هیچگاه یک قرارداد ناقص را امضا نمیکرد و به استقلال کامل مصر، مسئلۀ سودان و نیز وحدت وفد و ملت حریص بود. این پافشاری تا حدی بود که منجر به تبعید وی از وطن شد.» (عقاد، صص 5 و 76- 79)، اما رافعی تحلیل قرارداد 1936م را با هدف برجستهسازی حزب وطنی و حاشیهرانی حزب رقیب تحلیل و تأکید کرد که رسالت مصطفی کامل بر پایۀ استقلال حقیقی مصر استوار بود. در تمام این سالها، تنها کسانی که این رسالت را استمرار دادند، اعضای حزب وطنی بودند؛ چرا که هرگز مناصب حکومتی را نپذیرفته و قرارداد 26 آگوست 1936م را نیز نامعتبر دانسته، رد کردند (رافعی، مصطفی کامل، صص 8 و 9). در این میان، او اندیشة عثمانیسمِ کامل را به گونهای دیگر تفسیر و بازخوانی کرد(همان، صص 346-354 و 418)و برای مشروعیتزدایی از سخنانمعتقدان به گرایش مصطفی کامل به عثمانیسم، آنها را به ارتباط با انگلیس متهم کرد (همان، ص 348). همچنین رافعی برای حاشیهرانی ادعای عقاد مبنی بر این که سعد زغلول به مصریان آموخت که ورای دین، نژاد و جنسیت، یک ملت هستند و اتحاد را در میان آنان به وجود آورد (همان، صص 145-153)، آشکارا این ادعا را خطایی سیاسی برشمرد و با ذکر چند نمونه از خطبههای مصطفی، این پیشتازی را دربارة او به اثبات رساند (همان، صص432، 433 و 440). رافعی در اقدامی دیگر برای از میان بردن چهرة آرمانیِ زغلول، در روایتِ فصل «روابط مصطفی با معاصرانش»، بیش از همه، به رابطة او با سعد زغلول و برادرش، احمد فتحی توجه کرد. رافعی در این روایت، شواهد و نمونههایی از تأیید حکومت اشغالگر توسط دو برادر را بیان کرد و بر این اساس، نتیجه گرفت که علت تیرگی روابط کامل با آن دو، مصلحت ملی و نه منافع شخصی بوده است (همان، صص 403-407).
در مجموع، همانگونه که در بخش مقدمه اشاره شد، احزاب تاریخنویسِ زیستجهان مصر در این برهه زمانی، تاریخ را تنها سیاسی دیدند؛ از اینرو، آنچه از زندگی زغلول و تا حد زیادی از مصطفی کامل برجسته شد، زندگی سیاسی آنها بدون نقد رویکردهای فرهنگی و اقتصادیشان بود؛ هرچند رافعی بسیار اندک به فعالیت مصطفی کامل در زمینۀ تأسیس مجله، آموزش، دانشگاه مصر و احیای صنعت کشور اشاره کرد (همان، صص 148، 159و 241).
4. نتیجه
تصویب قانون اساسی و شروع حکومت پارلمانی (1923م)،آغاز شکوفایی دورهای از حیات سیاسی و پارلمانی مصر از 1923 تا 1952م شد.در این دوره، سه گروه بر سر قدرت در حال نزاع و رقابت بودند: ملیگرایان در قالب احزاب، سلطنت (ملکفؤاد) و انگلیس. در این میان، عواملی همچون بینش و اصول حاکم بر حزب، خاستگاه اجتماعی متفاوت و... در ایجاد رقابتها، اختلافات و حتی دشمنی احزاب مؤثر بود. یکی از ابزاری که برخی از این احزاب رقیب برای حاشیه راندن رقبای خود استفاده کردند، حوزۀ تاریخ بود که به انواع تاریخنویسی در تاریخنگاری حزبیِ مصر منجر شد. این شکل تاریخنگاری در حزب وطنی و وفد بیشترین تبلور را داشت. این احزاب در وهلۀ نخست، به نگارش زندگینامۀ رهبران حزب به منظور الگوسازی و ارائۀ الگوی آرمانی و در وهلۀ دوم، به ثبت تاریخ حزبشان و سپس تاریخ جنبش ملی مصر پرداختند.
نوع تاریخنویسیِ زندگینامهای در حزب وفد، در مقایسه با دیگر احزاب، بیشترین حجم تولیدی را از آن خود داشت. غالب نوشتههای این حزب به ویژه اثر سعد زغلول نوشتۀ عباس محمود عقاد، به عنوان عضو سابق حزب وفد، در ساخت الگو و تصویری آرمانی از برجستهترین رهبر وفد، سعد زغلول مشترک بودند. در واکنش به این نگاشتهها، عبدالرحمن رافعی، عضو حزب اقلیت وطنی ـکه در عین حال دشمنیهای شخصی با اعضای حزب وفد داشتـ به ثبت زندگی مصطفی کامل و محمد فرید، رهبران حزب محبوبش پرداخت. رافعی در قسمتهای مختلف اثر مصطفی کامل، روایتها و ادعاهای عقاد را به حاشیه راند. همچنین، او تلاش کرد تصویر آرمانیِ ساخته شده از سعد را در کتاب عقاد و دیگر هوادارن وفدی خدشهدار کند و به جایش، مصطفی کامل را در رأس جنبش ملی مصر بنشاند. این نوع نگاه حزبگرایانۀ رافعی بر تمام پروژۀ موسوعهاش ـ که شامل چهارده جلد کتاب در تاریخ جنبش ملیگرایی مصرمیشد ـ سایه افکنده است.
پینوشت
1ـ بنا به روایت رافعی در این اثر، منفیترین و قویترین تأثیر اشغال در روحیۀ ملیگرایی ملت (الروح الوطنیة) بود که به خاموشی آن به مدت ده سال منجر شد. در این مدت برای مردم، وجود حاکم انگلیسی و حاکمان مصری که تأییدکنندۀ اشغالگران بودند، عادی بود و به جای آن به امور کوچک و پست فکر میکردند؛ برای نمونه بنگرید به الرافعی؛ مصر و السودان، صص 161-178 و صص186-181. بند پایانی کتاب نیز دلیل دیگری است بر این نظر: «و صفوة القول إن السنوات الأولی للإحتلال تؤلف فی تاریخ مصر القومی فترة إنحلال وطنی عام، إنحلال فی الوطنیة، إنحلال فی الأخلاق، إنحلال فی حالة الشعب الإقتصادیة و الجتماعیة، و قد بقی هذا الإنحلال مخیما علی البلاد نیفا و عشر السنوات، إلی أن جاءت فترة البعث الوطنی، و هو ما أفردنا له کتاب (مصطفی کامل باعث الحرکة الوطنیة)» (همان، ص 196).
2ـهرچند رافعی نمیتوانست از تمام تأثیرات و نقش این حزب در انقلاب چشمپوشی کند، در پایان سخن خود به این مسئله اشاره میکند که وجود سعد و یارانش عامل مستقیم و زمینهساز (عامل مباشر و تمهید) و عامل شتابدهندة ظهور انقلاب بود و اگر (اگر تاریخی) نیروهای نظامی انگلیسی آنها را دستگیر نمیکردند، انقلاب در این بازۀ زمانی ظهور نمییافت (همان، ج 1، صص 68-70 و 167).
3ـ بهرغم اینکه رافعی بارها نوشت: به حق باید اذعان کنیم که سعد مدافع و مبارز بزرگی در دفاع از سلطه و قدرت ملت بود؛ قدرتی که اساس نظام دموکراسی در ملل آزاد است (رافعی، فی أعقاب الثورة، ج 1، ص 361)، اما هرگز حاضر نشد ویژگیهای اختصاصی موزه رهبرانش یعنی نبوغ، قهرمانی و شهادت را همانند عرابی به این رهبر وفدی اعطا کند. واژگانی که رافعی به زغلول اعطا کرد عبارت بود از: الزعامة، الزعیم (رهبر و پیشوا) با تکرار سیزدهبار (همان، ج1، صص346, 355 ،357و 360)؛ همچنین رافعی به خلاف روش معمول خود دربارة سنجش رهبران، مبحثی را با عنوان «المآخذ علی سعد» (انتقاداتی به سعد) اختصاص داد. در حالی که در آثار پیشین، نقاط ضعف رهبران وطنی توجیه، حذف یا به حاشیه رانده شدند، به عکس عیبهای رهبری سعد در این عنوان بزرگتر شد (همان، ج 1، صص 357-363). نگاهی به این گزارش نیز خالی از فایده نیست: خبر وفات سعد زغلول (27 آگوست 1927م) به شایستگی و هم طراز با تجلیل رافعی از دیگر رهبران جنبش ناسیونالیستی (به استثنای عرابی) نیست. تنها واژگانی که برای سعد به کار رفته است، «الرئیس» (رئیس جمهور) و «الزعیم» (دو بار) است. در این گزارش وی همانند روزنامهنگاری بیطرف و بیگانه تنها اشارهای کوتاه به اندوه کشور از خبر وفات سعد و تشییع جنازه او کرده و سپس بیانیة اعلان ترحیم هیئت دولت را در 28 آگوست 1927م بیان کرده است (همان، ج1، صص 344 و 345).
4ـنویسنده با کاربرد دو اصطلاح «رهبری صالح» و «رهبری منفعتطلب» («الزعامة الصالحة و الزعامة النفعیة») (رافعی، فی أعقاب الثورة، ج 3، ص 164) تفاوت این دو دسته از رهبران را نشان میدهد که تربیت رهبران حزب وطنی با اخلاص و اخلاقیات سالم آنها به انقلاب 1919م منجر شد و رهبران وفد پس از 1936 و خاصه جنگ جهانی دوم، با تخصیص مبالغ هنگفت، مناصب قدرت و حکومت به اطرافیان خود، چگونه عامل رواج انحطاط اخلاقی، فساد و تفرقه در میان مردم شدند (همان، ج 3، ص 164 و 165). همچنین به تحلیل بسیار منفی او از قراداد 1936 و نحاس نگاه کنید (همان، صص 24-36). بدینگونه تمام واژگانی که در جلد 3 برای حزب وفد و رهبرانشان به کار رفت، متفاوت از سایر بود. تمام واژگان و عبارتهایی که برای حزب وفد پس از جنگ جهانی دوم استعمال شد، همان واژگانی بود که برای توصیف انگلیسیها به کار رفته بود.
5- مؤلف معجزۀ هر پیامبری را متناسب با خصلتهای قوم آن پیامبر معرفی کرد؛ به عنوان مثال، تناسب معجزۀ موسی با ملت ساحر و کاهن، دلیل برتری رهبری سعد را از دیگر رهبران مصر در این میداند که وی کشاورزی بود که در میان ملت کشاورز مبعوث شد (عقاد، سعد زغلول، صص 145-148و 151)؛ به همین دلیل او که از جنس خود این مردم و دارای عنایت الهی بود، توانست بهترین الگو و مثال أعلی برای مصریان باشد. زغلول، شایستهترین و بهترین صفات را در میان رهبران مصر دارا بود که تنها میتوانست برخاسته از الهامی فطری باشد. برجستهترین این صفات، رهبری، فصاحت، خطابه، ارادة محکم و جوانمردی نام برده شدند. همچنین کراهت و بیزاری از استبداد و رهبری مردم را از صفاتی دانست که در ذات سعد زغلول همیشه وجود داشته است: «فکراهة الاستبداد فی طبعه... و قیادة الشعوب فی طبعه...» (همان، صص 145-153).
6- سعد در تبعیدگاه نیز بهرغم تهدید، از طریق تلگراف و نامههای متعدد، اهدافش را دنبال کرده و خواستار پایان تحتالحمایگی مصر شد (عقاد، سعدزغلول، صص 23،24 36-44 )؛ رافعی نیز با رندی تمام، نقطة زمانی قطع انتظار مصطفی کامل از یاری فرانسه و اروپا به مصر در راه استقلال را پس از قرارداد 1904م حذف کرد و این قطع انتظار را به زمانی پیشتر (واقعۀ فاشوده در 1898م) به عقب کشاند(رافعی، مصطفی کامل، صص 419 و420).